۱۳۹۹ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

خردستیزی در شعر عرفانی سایه تحت عنوان «آینه در آینه» (۲)


 
خردستیزی
اثری 
از
پابلو پیکاسو
 

آینه در آینه
(آلما آتا شهریور ۱۳۵۲)
 (۱۹۷۳ میلادی) 
 
هوشنگ ابتهاج 
(سایه)
 
بیت اول شعر

  مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
  سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا


  شاعر 
در این بیت شعر، 
دیالک تیک من و غیرمن 
را 
به 
شکل دیالک تیک واره سایه و یار بسط می دهد، 
یعنی 
خود را به سایه ای تقلیل می دهد 
و 
بدین طریق به نفی خویشتن خویش مبادرت می ورزد.
 
شاعر 
به عبارت دیگر، 
به
طرزی پانته ئیستی 
دو قطب متضاد دیالک تیک من و غیر من را در هم ذوب می کند.
 عارف
 ـ به قول معروف ـ 
با معبود خود به وحدت می رسد.

  شاعر 
خود را تا حد اشیاء تنزل می دهد، 
اوبژکت واره می کند، تا یار او را بپسندد.

 این بدان معنی است 
که
 او 
خود را سلب اراده و اختیار و ارزش می کند.

  بدین طریق، 
تعیین کننده ی ارج و قدر و ارزش و اعتبار او 
نه 
خود او،
 بلکه بیگانه ای به نام یار است.

  این طرز تفکر 
را 
طرز تفکر ایراسیونالیستی (خردستیز) و ضد هومانیستی 
می نامند.

 ظاهرا عارف پس از فرو رفتن در خویشتن خویش و پس از نیل به تجلی درونی، 
از قالب مادی تن آزاد شده و به یار رسیده، 
به 
مقصدی
 رسیده است 
که
 مقصود او 
بوده است.
یعنی
دیالک تیک مقصد و مقصود
که
فرمی از دیالک تیک ماده و روح است، 
منحل و مضمحل شده است.

  او اکنون از خود تهی است، 
بی خویشتن خویش است،
 پوسته ای است، 
سایه ای است.
 اما 
نه 
سایه خویش، 
بلکه سایه بیگانه ای است
که
 شاعر خردستیز 
یار 
می نامد.
  سایه ی بیگانه ای گشتن همان و سایه وار به دنبال او راهی خطه خورشید شدن همان.

  چرا به سوی خورشید؟
بیت دوم شعر

 جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم
  یار پسندیده منم، یار پسندید مرا


  شاعر خردستیز 
اکنون به تعریف خویشتن خویش می پردازد.
 او 
خود 
را  
«جان دل و دیده، گریه خندیده و یار پسندیده» 
می نامد.
  همه این صفات
 آدمی 
را 
به 
یاد یاوه های بی بنیاد مولوی 
می اندازد.
 
 این مفاهیم ایراسیونال (ضد عقلی)
فاقد معنی اند.
 عارف 
ـ ظاهرا ـ 
سرمست از باده فتح، 
یکه و تنها 
با 
تمام جلال و جبروت یک سایه ی از خود بیگانه، 
در 
کانون کاینات ایستاده است
 و
 به خودستائی پرداخته است.

  به ستایش از خودی پرداخته است
که 
از خودیت تهی است، 
سایه است، 
سایه یار کذائی است.

  او می توانست سایه هم حتی نباشد، 
اگر یار او را نپسندیده بود 
و از او سایه ای نساخته بود.

 چرا که سایه شدن هزار و یک شرط و شروط لازم دارد:
  چشم پوشی بر هویت خویش، سرسپردگی و غلامی یار، نوکرصفتی و به عبارتی خودفروشی، به هر بهانه ای و توجیهی دلخوشکنک هم که باشد.

 مفهوم «سایه کسی بودن»، انعکاس روابط حاکم در جامعه فئودالی است.

 کد خدا سایه مباشر است، مباشر سایه ارباب، ارباب سایه خان، خان سایه شاه و شاه سایه خدا (ظل الله) است، سایه روس و انگلیس و آلمان و امریکا ست.
 
این سلسله مراتب حتی در نازلترین سطوح جامعه، یعنی در رابطه میان افراد 
بازتاب می یابد:
 حسن نوچه، دنباله رو، آلت دست، فرمانبردار بی شعور و بی اراده حسین می شود، حسین نوچه احمد، احمد نوچه و دنباله رو تقی و الی آخر.
 
 این سازمان یابی سایه وار 
حتی 
در
 درون احزاب و سازمان های سیاسی 
رواج می یابد، 
حتی وقتی که سیستم خانخانی به ضرب و زور سرنیزه خانی 
برچیده شده باشد.

  نمایندگان این طرز تفکر ایراسیونالیستی (مبتنی بر خردستیزی)
 دیالک تیک عینی را در عالم خیال تخریب می کنند 
و
 از 
هیرارشی مبتنی بر تقسیم اجتماعی کار، 
وابستگی یکی از دیگری را اختراع می کنند.

  رهبر «می اندیشد»، 
اعضای کمیته مرکزی از اندیشه های او یادداشت برمی دارند، 
کادرهای پایین از یادداشت های اعضای بالا یادداشت بر می دارند 
و 
بالاخره به سایه های سایه های سایه ها نوبت برداشتن یادداشت از یادداشت های سایه های بالاتر می رسد.

  نتیجه نهایی این می شود
که 
  یک نفر «می اندیشد» و یا می عندیشد
 و 
بقیه 
اندیشه های او را طوطی وار، تکرار می کنند، 
خود اگر بتوانند.

  آخوندی بالای منبر می رود، هرچه دلش خواست می گوید و بقیه در حد فهم و فراست خویش، گلچینی از گفته های او بر می دارند و برای زن و بچه های شان به خانه می برند.

 سایه بی خویش، 
بی قدر و بی ارزش، تهی از محتوای انسانی که اشرف موجوداتش نام داده بودند و ملائکه را به سجده به او واداشته بودند، 
اکنون یاوه سر داده است.

  واژه های او غریب، نامعاصر و توخالی اند.
 او خود را «جان دل»، «جان دیده»، «گریه خندیده» و «پسندیده یار» می نامد. 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر