۱۳۹۷ دی ۲۳, یکشنبه

سیری در مرثیه ابتهاج «طبری» در رثای احسان طبری (۱۱)

  
 تحلیل
از
میمحا نجار
 
صبرِ تلخم 
گر 
بر و باری
 نداد
هرگزم اندوه نومیدی مباد

معنی تحت اللفظی:
اگرچه صبر تلخ
ثمری برایم در پی نداشت،
اما
من
علیرغم آن
نباید مأیوس شوم.
۱
پاره پاره 
 از 
تن خود 
می بُرم

آبی 
از 
خون دل خود 
می خورم

 
معنی تحت اللفظی:
به 
خودخوری و خون نوشی
گرفتار آمده ام.
 
 
سایه
در این بیت شعر،
دیالک تیک ترید
را
دیالک تیک آب و نان
را
به شکل دیالک تیک خون دل و پاره های تن بسط و تعمیم می دهد:
 
شاعر
در
نهایت دردمندی
از
لواش تن خویش
پاره پاره می برد 
و 
در 
کاسه ای مملو از خون دل 
می ریزد و می خورد.
 
دیالک تیک خودخوری ـ خون دل خوری
 
چه تصور و تصویر رئالیستی ئی!
 
سایه
اما
به
سؤال ما
که
چرا 
علیرغم بی ثمری صبر تلخش
سر یأس ندارد،
جواب نمی دهد.
 
چرا و به چه دلیل؟
 
۲
پاره پاره 
 از 
تن خود 
می بُرم

آبی 
از 
خون دل خود 
می خورم
 
اولا
به این دلیل
که
این شعر سایه
مرثیه 
است.
 
کسی
در
مرثیه
به
دلیل
نمی اندیشد.
 
کسی
هم
از
مرثیه سرا
دلیل 
نمی طلبد.
 
۳
پاره پاره 
 از 
تن خود 
می بُرم

آبی 
از 
خون دل خود 
می خورم
ثانیا
شاعر اندوهمند مرثیه سرا
حال و هوای دیگری دارد.
 
افسار شاعر 
در 
چنین شرایطی
نه
به
دست عقل دلیل اندیش،
بلکه
به
 دست احساس و عشق و شور و شر و شعله و عاطفه است.

این شعر سایه
شعری معمولی نیست
که
در آن برای اندیشه جایی باشد.

این شعر سایه
نتیجه تخمیر روح او 
ست.

نتیجه تکه تکه کندن از تن خود و خوردن با خون دل
است.

شاعر بی خویش بی خبر خویش
اصلا
توان تأمل و ارائه دلیل برای دعاوی خود ندارد.

۴
پاره پاره 
 از 
تن خود 
می بُرم

آبی 
از 
خون دل خود 
می خورم
 
سایه
دلیل امیدواری
علیرغم بی ثمری صبر تلخش
را
در
شعر غول آسای دیگری 
عرضه کرده است.

شعری مانیفستی، علمی، فلسفی، مارکسیستی ـ لنینیستی:
 
زندگی

·       چه فکر می کنی،
·       که بادبانشکسته زورق به گلنشسته ای است، زندگی؟

·       در این خراب ریخته
·       که رنگ عافیت از او گریخته
·       به بن رسیده راه بسته ای است، زندگی؟

·       چه سهمناک بود سیل حادثه،
·       که همچو اژدها دهان گشود
·       زمین و آسمان ز هم گسیخت
·       ستاره خوشه خوشه ریخت
·       و آفتاب در کبود دره های آب غرق شد!

·       هوا بد است
·       تو با کدام باد می روی؟

·       چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را،
·       که با هزار سال بارش شبانه روز هم
·       دل تو وا نمی شود!

·       تو از هزاره های دور آمدی
·       در این درازنای خونفشان
·       به هر قدم نشان نقش پای تو ست

·       در این درشتناک دیولاخ
·       ز هر طرف، طنین گام های رهگشای تو ست

·       بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
·       به خون نوشته نامه ی وفای تو ست
   ‪ 
·       به گوش بیستون، هنوز
·       صدای تیشه های تو ست

·       چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
·       چه دارها که از تو گشت سربلند

·       زهی شکوه قامت بلند عشق،
·       که استوار ماند در هجوم هر گزند!

·       نگاه کن،
·       هنوز آن بلند دور
·       آن سپیده، آن شکوفه زار انفجار نور
·       کهربای آرزو ست
·       سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای او ست.

·       به بوی یک نفس در آن زلال، دم زدن
·       سزد اگر هزار بار
·       بیفتی از نشیب راه و باز
·       رو نهی بدان فراز

·       چه فکر می کنی،
·       جهان چو آبگینه ی شکسته ای است،
·       که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت؟

·       چنان نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ
·       که راه بسته می نمایدت؟

·       زمان بی کرانه را
·       تو با شمار گام عمر ما مسنج

·       به پای او، دمی است این درنگ درد و رنج

·       بسان رود،
·       که در نشیب دره سر به سنگ می زند،
·       رونده باش!

·       امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش!

پایان
 
مراجعه کنید
به

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر