۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه

شغالی گر و ماهی بلند (۲۹)

ویرایش و تحلیل
از
میم حجری
 
 
شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) در رثای مرتضی کیوان
كیوان ستاره بود 
هوشنگ ابتهاج 
(سایه) 

ما 
از 
نژاد آتش 
بودیم
همزاد آفتاب بلند
 
 اما
با 
سرنوشت تیره خاکستر
 
ما 
عمری میان کوره بیداد
سوختیم

او 
چون شراره رفت
 
من 
با شکیب خاکستر 
ماندم
 
سایه
خود
را
با
کیوان
مورد مقایسه قرار می دهد:
 
سایه و کیوان
هر
دو
در اجاق ستم سوخته اند:
کیوان شراره شده است و رفته است
ولی
سایه
خاکستر شده است و مانده است.
 
کیوان
از
دید شاعر توده و حزب توده
به خاطر این و آن
  تیرباران نشده است.

کیوان
بسان شاعر
 در کوره بیداد سوخته است.

همین و بس.

نه
کیوان
منت بر سر کسی می گذارد
و
نه
 شاعر.
 
هر دو مظلوم اند.
 
هر دو ستمدیده اند.
 
یکی رفته است و دیگری مانده است.
 
یکی شراره شده است 
و
دیگری
خاکستر.
 
۲
ما 
عمری میان کوره بیداد
سوختیم

او 
چون شراره رفت
 
من 
با شکیب خاکستر 
ماندم
 
اکنون
فرق و تفاوت و تضاد سایه
ـ شاعر توده ـ
با
شاملو
ـ شاعر اقلیت نخبه ـ
آشکار می گردد.
 
سخن سایه 
از
پیکار کیوان و خویشتن بر ضد بیداد است.
 
کیوان و سایه
در نهایت برابری و برادری
هر دو
 طرفدار داد
 اند 
و 
مخالف بیداد.
 
همین و بس.
 
نه
کمتر
و
نه
بیشتر.
 
۳
کیوان 
ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی
 را
با 
ما 
نگاه دارد
 
شاعر
 اکنون
 دلیل استحاله شراره به ستاره
را
توضیح استه تیکی ـ سمبلیکی ـ هنری 
می دهد:
آماج کیوان
از
شراره و ستاره شدن،
حفط امید به روشنی
بر
فراز شب غمناک 
بوده است.
 
این 
تئوری سایه
به چه معنی است؟
 
۴
کیوان 
ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی
 را
با 
ما 
نگاه دارد
 
تا
اجنه انگشت شمار
به
این سؤال ما
بیندیشند،
ما
به مقایسه ای در رابطه با استعاره (متافر) ستاره در شعر معاصر
مبادرت می ورزیم:
 
 
سیاوش کسرایی
هر شب 
ستاره ای
 به زمین می کشند
 و 
باز
این آسمان غمزده 
غرق ستاره ها 
ست.
 
تصور سیاوش کسرایی
از 
فونکسیون ستاره
درست بر عکس تصور  سایه 
از
فونکسیون ستاره 
است:
 
الف
در قاموس سایه
مرگ هر توده ای
به
تشکیل ستاره ای در آسمان شب غمناک
منجر می شود.
 
سایه
برای
هر ستاره آسمانی
منشاء زمینی
قایل می شود.
 
زادگاه و زایشگاه ستاره
در
فلسفه سایه
میدان رزم طبقاتی است:
 
توده ای در رزم طبقاتی
بیهوده نمی میرد.
 
مرگ توده ای
در میدان رزم طبقاتی 
به
تشکیل ستاره ای در ظلمات قیرگون شب می انجامد
تا
  از 
امید روشن به طلوع سحر
حراست 
به عمل آید.

در
قاموس سایه
توده ای
بر سر دو راهی زیر ایستاده است:

۱
یا
شراره شدن در کوره بیداد و ستاره شدن در شب غمناک

۲
و
یا
خاکستر شدن در کوره بیداد و در زمین ماندن و از زیر خاکستر دوباره شعله کشیدن.
 
ب
هر شب 
ستاره ای
 به زمین می کشند
 و 
باز
این آسمان غمزده 
غرق ستاره ها 
ست.
 
در قاموس سیاوش
مرگ هر توده ای (و حتی هر ضد توده ای)
به
سقوط ستاره ای از قله آسمان شب 
منجر می شود.
 
سیاوش
برای
مرگ هر ستاره آسمانی
منشاء زمینی
قایل می شود.
 
در
فلسفه سیاوش
مرگ هر توده ای در رزم طبقاتی
عینا و عملا 
به
تاریک تر و کم نور تر شدن آسمان شب
منجر می شود.
 
حیرت سرشته به امید سیاوش 
از
این بابت است
که
آسمان
و
در نتیجه زمین
مملو از ستاره است.
 
هر ننه قمری
خسرو روزبهی
 است.
 
معلوم نیست
که
سیاوش
به چه ترفندی به این خیال باطل رسیده است.
 
پس
از
قلع و قمع سران حزب توده توسط ضحاک جماران
سیاوش
به
یاوگی این پندار باطل خود
پی خواهد برد.
 
به
چشم دریده از دهشت
خواهد دید 
که
خسرو روزبه
کیمیا 
ست.
 
هر شخصیت توده ای که نابود شود،
چراغ امیدی خاموش می شود.
 
شخصیت ها
تاریخساز نیستند.
 
ولی
توده تاریخساز
بدون حمایت  و همیاری شخصیت های توده ای
اندر خم یک کوچه می ماند
و
از بنای تاریخ ناتوان می گردد.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر