۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۵۷۱)


جمعبندی
 از
مسعود بهبودی
 
کمونیسم
در آن واحد،
هم
معمای حل شدهً تاریخ است
و
هم
راه حل این معما ست.
 
اندکی اندر باب داد

۱
روی دیالک تیک داد و بیداد
باید کار کرد.

۲
داد را فردوسی
همراه با خرد
سانترالیزه می کند

۳
داد
در فلسفه فردوسی
به درفش پیکار طبقاتی مبدل می شود.

۴
دیالک تیک توده و طبقه حاکمه (اشرافیت برده دار و فئودالی و روحانی)
به همین دلیل
به شکل دیالک تیک داد و بیداد
بسط و تعمیم می یابد:
توده مولد
بدین طریق
به
درجه توده دادخواه
تنزل و یا ترفیع می یابد
و
خوانین و سلاطین نظامات برده داری و فئودالی
به مقام دادگر، دادبخش، بیدادگر
تنزل و یا ترفیع می یابند.

۵
با این منطق رزم طبقاتی است
که
توده
پشت سر فرهاد و کاوه و این و آن
برای دادخواهی به دربار می رود. (سیاوش)

۶
طبقه حاکمه
اما
خواه
شاه
دادگر باشد
و
خواه
بیدادگر
مظهر بی داد می ماند:
نیروی کار و حاصل کار توده را از آن خود می کند (می ستاند)
بی آنکه بیش از حد بخور و نمیر به توده برگرداند.

ترفند طبقاتی:
فراموش می شود که شاه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه است 
و 
ضمنا 
خود 
بزرگ ترین برده دار و فئودال
 است.

۷
بیداد
احتمالا
مخفف ستد بدون داد
است.

۸
مارکس و همرزم هماندیشش انگلس
به اثبات علمی و تجربی بیداد در فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری کمر می بندند:
تئوری اضافه ارزش
استثمار کار توسط سرمایه

۹
در دوران کنونی
دوران گذار گلوبال از سرمایه داری (و ماقبل سرمایه داری) به کمونیسم
قضیه از قراری دیگر است.

۱۰
تفاوت اساسی فرماسیون اجتماعی سرمایه داری با فرمسایون های اجتماعی فئودالی و برده داری
همین جا ست.

۱۱
طبقه اجتماعی طراز نوینی به نام پرولتاریا (کارگران صنعتی و غیره) پا بر عرصه هستی نهاده است
که
بر خلاف طبقات اجتماعی برده و رعیت
سوبژکت تاریخ است.

۱۲
سوبژکت تاریخ
در دوران برده داری اشرافیت فئودال و در دوران فئودالی
بورژوازی بوده است.
یعنی طبقات اجتماعی استثمارگر بوده اند.

۱۳
در دوران کنونی
اما
قضیه ماهیتا
از قرار دیگری است:
برای اولین بار در تاریخ بشری
سوبژکتی در رأس توده قرار گرفته که به لحاظ طبقاتی خویشاوند اصیل و عمیق و رادیکال توده است.

۱۴
سوبژکتی که دیالک تیکی از منجی و ناجی است:
نجات بخش نجات یابنده است:
پرولتاریا با رهایش اجتماعی ـ انقلابی خویش
بشریت را برای همیشه از بردگی در فرم های متنوع مادی و روحی و فکری و روانی نجات می بخشد.

۱۵
در دوران کنونی
مفاهیم دادبخش و دادگر و دادخواه و دادستان و غیره
چه بسا
اعتبار تاریخی و تجربی خود را از دست داده اند و یا در بدترین حالت
باید بازتعریف و تدقیق شوند.

۱۶
داد (عدالت) را اکنون طبقه حاکمه امپریالیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی
وارد ایده ئولوژی نکبت بار خود کرده اند و شب و روز مثل نقل و نبات نشخوار می کند تا خود را طرفدار داد (عدالت) به توده قالب کنند.

۱۷
در حالیکه بورژوازی بسان اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی
گدا ست و نه حاتم طایی
ستاننده است و نه دهنده
بیدادگر است و نه دادگر و دادستان

۱۸
در دوران کنونی
سلب مالکیت کنندگان (ستانندگان)
باید سلب مالکیت شوند (سلب ستد شوند)

۱۹
پرولتاریا تحت رهبری حزب مارکسیستی ـ لنینیستی اش و توده تحت رهبری پرولتاریا
دیالک تیکی از توده داد خواه سنتی و دربار دادگر است.
در وجود پرولتاریا توده دادخواه و دادستان و انوشیروان دادگر (عادل) به وحدت رسیده اند.

۲۰
عصر نوینی طلوع کرده است.
چه بسا م ایدئال های معروف از دیرباز
از قبیل داد و هومانیسم و احسان و انفاق و دستگیری از مستمندان و غیره
که
تحت شرایط جدید
سلب ایدئالیته می شوند.
یعنی بی اعتبار می گردند.
 
چه بسا عکس ها که متفکرتر از اشخاص اند.

۱
لامصب.
چه می گویی؟

۲
حریف
پزشک است.

۳
پزشکی
هومان مدیسین (طب انسانی) است
و
پزشک باید
هر مریضی را
معالجه کند.

۴
در غیر این صورت
حتی
می توان او را محاکمه و اعدام کرد.

۳
تو کجایی که به ما درود می فرستی
و
از فلسفه ما
بکلی بی خبری؟
 
اندکی اندر باب شناخت حسی و شناخت عقلی / شناخت تجربی و شناخت نظری

حریف
 
دکتور ویکتور
 - فرانکل - 
تنها کسی بود که موفق شد 
از زندان آشويتس در پولند، 
معروف به كشتارگاه آدم سوزی، 
فرار کند.
 او در نامه ‌ای خطاب به آموزگارانِ سراسر جهان
 برای تمام تاریخ چنين نوشت:
"چشمان من چیزهایی دیده اند که چشم هیچ انسانی نباید ببیند. من اتاق ‌های گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی می ‌شدند، من پزشكـان مـاهـری را ديدم كه کودکـانِ معصوم و بی‌ گناه را به راحتی مسموم میكردند، من پرستارانی کاربلد را دیدم ‌که انسان ‌ها را با تزریق یک آمپول به قتل می ‌رسانند، من فارغ‌ التحصیلان پوهنتون را دیدم که می ‌توانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند و مجموع این دلایل مرا به آموزش مَشکوک کرد. از شما تقاضا میکنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانش ‌آموزانتان به عنوان یک دکتر یا یک مهندس از آنها یک انسان بسازید تا روزی تبدیل به جانوران_روانی_دانشمند نشوند. داکتر ، مهندس و یا ملا شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی می ‌تواند با چند سال تلاش به آن برسد اما به دانش ‌آموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هر کدام از آنها انسانیت است كه با هيچ عقیده و باوری و مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست" 

۱
جان بدر برده از وحشتکده آوشویتس
فقط شناخت حسی و تجربی داشته است.

۲
با طناب شناخت حسی و تجربی
نمی توان در چاه جامعه شناسی و یا حتی خودشناسی اندر شد و در چاه نماند.

۳
اگرچه شناخت حسی و تجربی
بنیان لازم برای شناخت عقلی و نظری اند.

۴
دلیلش این است که حقیقت در اعماق است و نه در سطح چیزها و پدیده ها
به همین دلیل شناخت حسی و تجربی برای کشف حقیقت کافی نیستند.
اگرچه بهتر از هیچ اند.

۵
آب حیات
که
اسکندر دربدر به دنبالش می گشت
همان حقیقت گمشده بود.

۶
برای کشف حقیقت عینی
باید از سطح چیزها و پدیده ها
و
از مرحله ی شناخت حسی و تجربی
پله پله پایین رفت تا به مشقتی حقیقت پا در غل و زنجیر اسیر در ظلمات اعماق را پیدا کرد
از قید و بند غل و زنجیر آزاد ساخت و بیرون آورد و نشان خلایق داد.

۷
حقیقت
با
ذات و یا ماهیت
خویشاوند است و نه با ظاهر و صورت.

۸
آموزش
فی نفسه
منبع اعجاز نیست.

۹
هر دانشمندی حتما نباید کمونیست (ناتورالیست و هومانیست) باشد.

۱۰
برای کمونیست (ناتورالیست و هومانیست) شدن
باید عضو و جزو توده بود.

۱۱
باید با توده پیوند ارگانیک (عضوی) داشت.

۱۲
باید سگ سرسپرده توده بود.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد 
به 
رنج
بنهاده او 
از قبل رنج خویش،
 گنج
 
کسروی

فرض را بر این بگذارید که تمامی کارمندان زحمتکش شهرداری از همین امروز به مدت یکماه دست از کار
بکشند و اعتصاب کنند، چه اتفاقی می‌افتد؟ تمامی
شهرها را زباله و کثافت بر میدارد و هیچکس حاضر
نمیشود حتی برای خرید مایحتاج روزانه خود پایش را
از در خانه بیرون بگذارد. اگراز همین امروز به مدت یکماه تمامی پزشکان، جراحان و پرستاران اعتصاب کنند فاجعه ای انسانی به بار خواهدآمد که حتی تصورش پشت آدمی را به لرزه میاورد. یا حتی ارتشیان، نانواها، لوله کشها، مخابرات، شرکت نفت، گاز و... حال به این فکر کنید که اگر آخوندها و امام جمعه ها به مدت یکماه که هیچ، یکسال هم کم است به صورت مادام العمر دست به اعتصاب بزنند، آیا اتفاقی
می افتد!؟آیا آبی از آب تکان میخورد!؟ همین که اعلام اعتصاب کنند و دست از خر کردن خلق خدا بشورند، دیگر از دروغ و نفاق و منبر، شب اول قبر و نکیر و منکر و مهملات و موهومات و غول آسمانی خبری نخواهد بود و آنزمان چقدر دنیا زیبا میشود.اما نه، یکجا نبودن آنها را احساس میکنیم، قبرستانها !!!جایی که ریشه شغلی آنها بوده، به نظر من اگر همه ما دست بدست هم دهیم و یک حمد و سوره را هم از بر نمائیم ، دیگر به وجود لاوجود هیچ آخوندی نیازی نیست، نفس کشیدن در آن فضا تماشایی خواهد بود، آخوندها هم یاد میگیرند که نان آخوندی، نان شرک است...

ایراد این سخن کسروی کجا ست؟

گفت و گو
شقیعی کدکنی
 
گفتم: 
«این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟»
 
گفت: 
«صبری تا کران روزگاران بایدش
تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست
گر نسیم
و 
بوسه های نرم باران بایدش.»
 
گفتم:
«آن قربانیان پار
آن گلهای سرخ؟»
 
گفت: 
«آری»
 
ناگهان اش 
(ناگهان او را)
گریه
 آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانی اش
 
گفت: 
«اگر در سوگ شان
ابر می خواهد گریست
هفت دریای جهان
یک قطره باران بایدش»
 
گفتمش:
«خالی ست شهر ازعاشقان 
و اینجا نماند
مرد راهی 
تا هوای کوی یاران بایدش»
 
گفت : 
«چون روح بهاران آید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خاک
ـ آن سان که از باران گیاه ـ
و آنچه می باید 
کنون
صبر مردان و دل امیدواران بایدش»

پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری


آدم ها دیری است 
که یا به به کره مریخ تبعید شده اند 
و
 یا 
خود از فرط ترس 
به 
کره مریخ 
هجرت کرده اند. 
 
بعضی ها 
حتما در کره مریخ بسر می برند. 
 
و گرنه
 در 
کره ارض 
حیوانم آرزو ست
 
استقلال طلب؟ 
 
۱
پانیسم 
 فرمی از فاشیسم است.
 
۲
پانیسم 
 تا مغز استخوان
 ضد ملی و  ضد خلقی است. 
 
۳
پانیسم 
کثافت محض است. 
 
۴
این زباله ها
 اصلا ذره ای مغز در کدوی کله ندارند
 تا بدانند
 استقلال 
یعنی چه.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر