۱۳۹۶ بهمن ۴, چهارشنبه

سیری در شعر «زندگی» از هوشنگ ابتهاج (سایه) (۱)

تحلیلی
از 
میم نون
چه فکر می کنی،
که
 بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای 
است، 
زندگی؟
در این خراب ریخته
که 
رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده
راه بسته ای
 است،
 زندگی؟
چه سهمناک بود
 سیل حادثه
که 
همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره 
ـ خوشه خوشه ـ
ریخت
و
 آفتاب 
در
کبود دره های آب 
غرق شد.
هوا بد است
تو
 با 
کدام باد 
می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته، سینه تو 
را
که 
با 
هزار سال، بارش شبانه روز
 هم
دل تو 
وا نمی شود
تو 
از 
هزاره های دور
 آمدی
در
 این درازنای خونفشان
به 
هر قدم
 نشان نقش پای تو ست
در
 این درشتناک دیولاخ
ز 
هر طرف 
طنین گام های رهگشای تو ست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به 
خوننوشته نامه ی وفای تو ست
به 
گوش بیستون 
هنوز
صدای تیشه های تو ست
چه تازیانه ها 
که
 با 
تن تو
تاب عشق 
آزمود
چه دارها 
که
 از 
تو گشت سربلند
زهی سکوه قامت بلند عشق
که 
استوار ماند 
در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز 
آن 
بلند دور
آن
 سپیده
 آن 
شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزو 
 ست
سپیده ای 
که 
جان آدمی 
هماره
 در 
هوای او 
ست
به
 بوی (به هوای) یک نفس در آن زلال، دم زدن
سزد
 اگر
 هزار بار
بیفتی از نشیب راه 
و
 باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی،
جهان چو آبگینه ی شکسته ای است
که
 سرو راست هم در او شکسته می نمایدت؟
چنان نشسته کوه 
(بسان کوه ساکن)
در
کمین دره های این غروب تنگ
زمان بی کرانه 
را
تو
 با 
شمار گام عمر ما 
مسنج
به پای او 
دمی است 
این 
درنگ درد و رنج
بسان رود
که
 در
 نشیب دره 
سر 
به
 سنگ 
می زند،
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست 
زنده باش.

پایان
ویرایش
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر