۱۳۹۶ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

عقاب ـ شعری از هوشنگ خاکستر


ه‍ . خاکستر

نه،  
کمانداری مرد 
(دلاور کمانگیری؟)
که ستون کرده ز چپ
راست برآرد تیری
و کِشد چلهٔ غیرت
ز پس تدبیری

ماشهٔ بوالهوسی از پی هیچ
آتش انداخت به چخماق تفنگ
و پراند از سر کوهستان، خواب 
 

سُرب در هیبت نادیدنی اش
خورد 
ـ چون صاعقه ـ
بر بال عقاب

ز بد آورد زمان
مرغ سترگ
ناله ای تلخ به منقار کشید

تَرَک افتاد بر آن خمرهٔ بسیار کهن
خون ز فوارهٔ جان 
ـ تیز ـ
جهید

در سرا شیبی آن درهٔ مرگ
قلم باد 
 از
 آن جوهر ناب
یاد گاری به تن صخره کشید.
 
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر