۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (35)

فروغ فرخزاد 
(1313 ـ 1345) 
(1934 ـ 1966) 

تحلیلی از شین میم شین

عصیان بندگی

(1337) 

می دویدم در بیابان های وهم انگیز
 می نشستم در کنار چشمه ها سرمست
می شکستم شاخه های راز را، اما   
از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست

·       معنی تحت اللفظی:
·       در بیابان های وهم انگیز می دویدم، در کنار چشمه ها می نشستم و شاخه های راز را می شکستم.

·       اما از این بوته هر لحظه، شاخه ای می رست.

1

·       فروغ در این دو بیت در ادامه بیت پیشین به توضیح اوتوبیوگرافی خود ادامه می دهد:

نطفه اندیشه در مغزم به خود جنبید
میهمانی بی خبر انگشت بر در زد

·       ظاهرا فروغ خردسال با رشد نطفه اندیشه در مغز خویش، ترک خانه می کند و سرمست از باده تفکر راه برهوت وهم انگیز پیش می گیرد.
·       در کنار چشمه های تفکر از اسرار پرده برمی دارد، ولی به محض کشف سری، سر دیگری سر برمی دارد.

·       این اما به چه معنی است؟

2
می شکستم شاخه های راز را، اما 
از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست.

·       می توان گفت که فروغ در این بیت، بی اعتنا به اینکه خود به کرد و کار خود واقف باشد و یا نه، تریاد هگلی تز ـ آنتی تز ـ سنتز را به شکل تریاد شاخه های راز ـ شکست شاخه ها ـ تشکیل شاخه جدید بسط و تعمیم می دهد.


·       برای درک این تریاد، دانه گندمی را در مد نظر قرار دهیم که در زمین می کاریم.

·       دانه گندم بوسیله گیاه گندم نفی می شود:
·       دانه گندم همان تز است و گیاهی که از آن جوانه می زند، آنتی تز است.

·       آنتی تز (تز ستیز) به نفی دیالک تیکی تز می پردازد:
·       گیاه همه عناصر محتوائی دانه را از آن خود می کند و پوسته گندم را دور می اندازد.

·       نفی دیالک تیکی همین است.

·       گیاه اما طولی نمی کشد که به سنبل گندم (سنتز)  بدل می شود:
·       سنبلی که حاوی دهها دانه گندم است.    

3
می شکستم شاخه های راز را، اما 
از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست

·       فروغ شاخه های راز را می شکند و به اسرار مورد نظر وقوف پیدا می کند.
·       اما همانطور که نفی دانه گندم به تشکیل سنبل و تکثیر دانه ها می انجامد، به همان سان نیز پرده دری از رازی به تشکیل اسرار جدید منجر می شود:

·       چرا؟
4

·       دلیلش این است که کشف علت هر معلولی بطور اوتوماتیک (خود به خودی)  سؤالی را مبنی بر علت خود آن علت به مثابه معلول مطرح می سازد:


مثال

·       راز فروغ خردسال می تواند این باشد که حسن پسر کیست؟

·       کشف پاسخ به این پرسش سؤال جدیدی را طرح خواهد کرد:
·       اگر حسن پسر زینب است.

·       اگر حسن معلول زینب است.

·       خود زینب معلول کیست؟
5

·       مسئله فروغ خردسال هم همین است:
·       زنجیر علت و معلول (زنجیر علی) حلقه اول و آخر ندارد.

·       زنجیر بی آغاز و بی پایانی است.
·       هر حلقه ای علت حلقه بعدی است، اما خود معلول حلقه قبلی است.

·       حالا می توان به منظور فروغ اندکی پی برد:
  
می شکستم شاخه های راز را، اما 
از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست 

***** 

راه من تا دور دست دشت ها می رفت
من شناور در شط اندیشه های خویش 

می خزیدم در دل امواج سرگردان 
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش

·       معنی تحت اللفظی:
·       راه من تا دور دست دشت ها کشیده شده بود و من در شط اندیشه ها شناور بودم.

·       در دل امواج سرگردان می خزیدم و بند ظلمت را از پای خود می گسستم.

1
·       اکنون حدس ما تأیید می شود:
·       آدمی به یاد عروسک روسی موسوم به ماتوشکا می افتد:
·       هر عروسکی را که باز کنی عروسک دیگری از درونش سر بر می دارد که خود نیز به نوبه حاوی عروسکی دیگر است و الی آخر.

·       فروغ خردسال در شط اندیشه شناور است، شطی بی پایان.
·       ولی علیرغم اینها همه، فروغ رفته رفته شعور کسب می کند.

عاقبت روزی ز خود ـ آرام ـ پرسیدم: 
«چیستم من از کجا آغاز می یابم؟ 

گر سرا پا نور گرم زندگی هستم، 
از کدامین آسمان راز می تابم؟»

·       معنی تحت اللفظی:
·       سرانجام از خود پرسیدم:

·       چیستم من و منشاء من چیست؟

·       اگر نور گرم زندگی ام، راز وجود من چیست؟

1

·       فروغ پس از آشنائی با محیط پیرامون خود، پس از پاسخ به چیستائی چیزها، پدیده ها و سیستم های پیرامون خود، متوجه وجود خویشتن خویش می شود:
·       شناخت همیشه در داربست دیالک تیک اوبژکت (عین) ـ سوبژکت صورت می گیرد:
·       وقتی فروغ خردسال به چند و چون چیزها، پدیده ها و سیستم های پیرامون خود پی می برد، در روند شناخت آنها به خودشناسی نیز می رسد:
·       به عبارت دیگر، خویشتن خویش را نیز اوبژکت (موضوع) شناخت قرار می دهد:
·       پس از کشف منشاء چشمه، به عنوان مثال به منشاء خویشتن می اندیشد.
  
2


·       به قول حکیم مارکسیست ـ لنینیست آلمانی موسوم به پروفسور کلاوس هولتس کامپ، دهقان (سوبژکت شناخت)  پس از فرود آوردن تبر بر تنه درخت (اوبژکت شناخت)، نه تنها به پوکی و سفتی و نرمی تنه پی می برد، بلکه به چند و چون (کم و کیف) تبر، دسته تبر، تیغه تبر و به چند و چون تبر زنی و ضمنا به درستی و نادرستی تصورات پیشین خویش از تنه و تبر و تبر زنی پی می برد و در همین روند کار است که تفکر و همراه با آن تکلم و تخیل و تصور (مفهوم سازی و واژه سازی، هنر، زمزمه، شعر، آهنگ و غیره) تشکیل می شود.       

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر