۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

سیری در شعری از پابلو نرودا (2)

پابلو نرودا و سالوادور النده
 
برای جلادی که حکم این کشتار داد
مجازات می­خواهم!
برای آن که فرمان آتش داد
مجازات می­خواهم!
برای آنان که از این جنایت دفاع کردند
مجازات می­خواهم!
برای خیانتکاری که به قیمت خون دیگران مقام یافت
مجازات می­خواهم!
من مجازات می­خواهم!
نمی­خواهم حتی درون خانه­ هاشان در امان باشند
می­خواهم در همین مکان، همین میدان، محاکمه شوند
مجازات می­خواهم!       
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
جواد توللی 
·       مارکس می نویسد:

«رادیکال بودن یعنی دست بردن به ریشه.
ریشه انسان  اما انسان است.»

·       شاید دشواری حل مسئله در همین نکته باشد:
      
·       هیتلر فرمان می دهد و  6 میلیون  نفر از کودک و پیر و برنا در کوره های آدمسوزی جزغاله می شوند و 60 میلیون نفر با دار و ندار شان خاکستر می گردند.

·       پینوچه فرمان می دهد، چندین هزار دختر و پسر جوان تحت مهیب ترین شکنجه ها و حک حرمت ها به قتل می رسند.

·       ژنرال ها در اندونزی فرمان می دهند و یک میلیون کمونیست با تبر و قمه و قداره چت بسا شقه شقه می شوند و در بر و بیابان چال می شوند.

·       خمینی فتوا می دهد و چندین هزار نفر پس از شکنجه و آزار و رسوائی در ملأ عام، قتل عام می شوند.

·       نرودا بحق می گوید:

«برای جلادی که حکم این کشتار داد
مجازات می خواهم!»

1

·       اولا هیتلر و پینوچه و ژنرال ها و خمینی افرادی حقوقی است:
·       نمایندگان طبقه حاکمه است.
 ·       هیتلر و پینوچه و ژنرال ها و خمینی به دلیل همین مأموریت و نمایندگی کسی شده اند و گرنه در گمنامی مطلق سر به نیست می شدند.

2

·       اراده طبقه حاکمه را اصولا هیئت حاکمه مادیت می بخشد.
·       به همین دلیل هیئت حاکمه را مأمور (فونکسیونر) می نامند، بی آنکه چه بسا نام طبقه حاکمه را (مأموریت دهنده را)  بر زبان آورند.

3

·       در دیالک تیک طبقه حاکمه و هیئت حاکمه نقش تعیین کننده به همین دلیل از آن  طبقه حاکمه است.
·       یعنی قاعدتا باید نه مأمور، بلکه فرمانده مسئول جنایات و خدمات شناخته شود و مورد مؤاخذه و باز خواست و یا قدر دانی قرار گیرد.

4

·       طبقه حاکمه اما چیزی از جنس اجنه و شیاطین و اشباح است:
·       همه جا هست، ولی هیچ جا نیست.
·       عمل می کند ولی نه بدست خود، بلکه به واسطه عواملش، بواسطه حتی عواملی که از انبوه قربانیان به سالیان،  اجیر کرده است.
·       بدین طریق شکنجه گر و جلاد و مفتش و خبر چین و پاسدار و زندانبان و غیره مجریان ناگزیر و مأموران معذور طبقه حاکمه محسوب می شوند.
·       حتی گاهی مادر بخت برگشته ای به هر دلیلی و عذری لو دهنده فرزند خویش است.

5

·       ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا اراده نیروی اجتماعی  نامرئی و نا ملموسی را مادیت بخشند، جامه عمل بپوشانند، مرئی و ملموس سازند.
·       هیتلر و پینوچه و خمینی و دستیارانش عوامل این نیروی اجتماعی نامرئی اند.

6

·       اگر رادیکال باشیم و دست به ریشه بریم باید نه به سراغ پاسدار و بازجو و خبر چین و زندانبان و جلاد، حتی نه به سراغ خمینی و خامنه ای و کوسه و موسوی و مطهری، بلکه به سراغ طبقه حاکمه برویم و طبقه حاکمه را به بازخواست کشیم.
·       طبقه حاکمه ای که نامرئی است و باید مرئی شود.

7

·       نیاز سوزان به تئوری رهائی بخش درست در همین جا احساس می شود.
·       در پرتو چراغ فروزان همین تئوری است که طبقه حاکمه تحلیل، تعیین و تعریف می شود.

8

·       ریشه مورد نظر حکیم پرولتاریا طبقه حاکمه است که خود از انسان ها تشکیل می یابد.
·       به همین دلیل می نویسد که ریشه انسان، انسان است.

·       پس باید طبقه حاکمه به بازخواست کشیده شود.
·       شاید از 80 میلیون جمعیت کشور 80 هزار نفر جزو طبقه حاکمه باشند:
·       مشتی فئودال و سرمایه دار بازنشسته و چه بسا سر منقل نشین، مشتی روحانی و روشنفکر و سیاستمدار و غیره که مالکان خصوصی املاک و مستغلات و شرکت ها و کارخانجات و بانک ها و نهادها و غیره اند.

9

·       ولی چه کسی باید  مسئولیت بازخواست و محاکمه این 80 هزار نفر را به عهده گیرد؟

·       تازه اگر همه اینها را از دم تیر باران کنند، چه مسئله ای حل می شود؟

·       همسایه ی حریفی 100 نفر از دوستانش را در این فاجعه از دست داده است.
·       حتی تف هر کدام از آنها را با این 80 هزار نفر عوض نمی کند.

10

·       علاوه بر این با قتل آنها فقط سوبژکت  به قاتل مبدل می شود و کینه و نفرت بازماندگان آنها را به دنبال می کشد:
·       فقط جای قربانی و قاتل عوض می شود.

·      انسان اما همیشه و همه جا دیالک تیکی از مناسبات اجتماعی  و فرد انسانی است:
·       دیالک تیکی از وابستگی طبقاتی و فرد انسانی است.

11

·       طبقه حاکمه نیز دیالک تیکی از  مناسبات تولیدی حاکم و انسان ها ست و به عبارت دقیقتر دیالک تیکی از مناسبات مالکیت و انسان ها ست.

·       راه حل ریشه ای مسئله به احتمال قوی هم باید همین جا جسته شود.

·       باید پایگاه طبقاتی طبقه حاکمه بطرزی رادیکال عوض شود تا برابری آغازین بر باد رفته و از یاد رفته میان انسان ها دو باره بر قرار گردد و برادری آغازین دو باره بر تحت نشیند.

12


·       یعنی مناسبات تولیدی کهنه باید با مناسبات تولیدی نوین جایگزین شود:
·       یعنی طبقه حاکمه سلب مالکیت خصوصی شود:
·        یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید لغو شود.
·       و جای آن را مالکیت اجتماعی بر وسایل اساسی تولید بگیرد.

·       یعنی وسایل تولید نعمات مادی و معنوی تحت مالکیت کل جامعه (به انضمام طبقه حاکمه سابق) در آید.

·       یعنی در جامعه کسی باقی نماند که فاقد مالکیت بر وسایل تولید باشد:
·       همه کار کنند و همه از قبل کار خود شرافتمندانه زندگی کنند.

·       تنها در آن صورت تضادهای اجتماعی چرکین حل می شوند:
·       تنها آنگاه آزادی می تواند دست در دست با برابری به راه افتد و  برادری انسان با انسان ـ صرفنظر از تعلقات طبقاتی، تباری، جنسیتی، ملی، نژادی، مذهبی، عقیدتی و غیره ـ بر اریکه قدرت نشیند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر