۱۴۰۴ آذر ۱۰, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۵۵۹)

        https://img2.chinadaily.com.cn/images/202005/27/5ece2147a310a8b2fa4bc20c.jpeg  


میم حجری


مارکس:
فقط با جایگزینی جزمیات متضاد با جقایق امور (فاکت های) متضاد
و
با جایگزینی تضاد واقعی با فرم پیش رمینه مستورش
اقتصاد سیاسی  به علم مثبت مبدل می شود.
 
یعنی چه مش مارکس؟

 اقتصاد سیاسی یکی از علوم جامعتی  است
و
مثل علوم  دیگر
فقط به شرطی علمیت حقیقی کسب میکند که مبتنی بر مارکسیسم ـ لنینیسم باشد
مثل روانشناسی مارکسیستی
جامعه شناسی  مارکسیستی
زبان شناسی  مارکسیستی
اکولوژی  مارکسیستی
...



ملکه الیزابت پادشاه روسیه در یکم دسامبر سال ۱۷۴۳ فرمان اخراج یهودیان از شهر ریگا را صادر کرد که به اقتصاد شهر آسیب رساند. اگرچه این یک فرمان اخراج کلی از سراسر روسیه نبود، اما در دوران حکومت او و پس از فتح ریگا توسط روسیه تزاری، این اخراج به عنوان بخشی از سیاست‌های ضد یهودی اجرا شد.

یهودی ستیزی (آنتی سمیتیسم)  سابقه ای طولانی دارد
و
سرسخت ترین یهودی ستیزان
مسیحیان بوده اند
که
تهمت لو دادن مسیح به امپراطوری روم را به یهودا داده اند
و
یهودیان را از هر حرفه و شغلی و حتی از رخید قطعه خاکی برای کشت و زرع و غیره
محروم ساخته اند.
یهودیان
فقط مجاز به انجام کارهایی بوده اند
که برای مسیحیان ممنوع بوده است
مثلا صرافی

پروین اعتصامی

مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی‌گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب خاکت را دهد ناگه به باد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی ؟
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما، به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
به که برگردی، بما بسپاریش
کی تو از ما دوست‌تر میداریَٖش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطره‌ای کز جویباری میرود
از پیِ انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم
ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
کشتئی زاسیب موجی هولناک
رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
تند بادی، کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد سیاه
طاقتی در لنگر و سکان نماند
قُوَّتی در دست کشتیبان نماند
ناخدایان را کیاست اَندَکیست
ناخدای کشتی امکان یکیست
بندها را تار و پود، از هم گسیخت
موج، از هر جا که راهی یافت ریخت
هر چه بود از مال و مردم، آب برد
زان گروه رفته، طفلی ماند خرد
طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول وهله، چون طومار کرد
تند باد اندیشهٔ پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن
این بنای شوق را، ویران مکن
در میان مستمندان، فرق نیست
این غریق خرد، بهر غرق نیست
صخره را گفتم، مکن با او ستیز
قطره را گفتم، بدان جانب مریز
امر دادم باد را، کان شیرخوار
گیرد از دریا، گذارد در کنار
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو
برف را گفتم، که آب گرم شو
صبح را گفتم، به رویش خنده کن
نور را گفتم، دلش را زنده کن
لاله را گفتم، که نزدیکش بروی
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی
خار را گفتم، که خَلخالَش مَکَن
مار را گفتم، که طفلک را مَزَن
رنج را گفتم، که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش ، کودک است
گرگ را گفتم، تن خُردَش مَدَر
دزد را گفتم، گلوبندش مَبَر
بخت را گفتم، جهانداریش ده
هوش را گفتم، که هشیاریش ده
تیرگیها را نمودم روشنی
ترسها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و ناایمن شدند
دوستی کردم، مرا دشمن شدند
کارها کردند، اما پست و زشت
ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، چاه
چاهها کندند مردم را ، به راه
روشنیها خواستند، اما ز دود
قصرها افراشتند، اما به رود
قصه‌ها گفتند ، بی‌اصل و اساس
دزدها بگماشتند از بهر پاس
جامها لبریز کردند از فساد
رشته‌ها رشتند در دوک عناد
درسها خواندند، اما درس عار
اسبها راندند، اما بی‌فسار
دیوها کردند دربان و وکیل
در چه محضر، محضر حیِّ جلیل
سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد، معبد یزدان پاک
رهنمون گشتند در تیه ضَلال
توشه‌ها بردند از وَزر و وَبال
از تنور خودپسندی، شد بلند
شعلهٔ کردارهای ناپسند
وارهاندیم آن غریق بی‌نوا
تا رهید از مرگ، شد صید هویٰ
آخر، آن نور تجّلی دود شد
آن یتیم بی‌گنه، نِمرود شد
رزمجوئی کرد ، با چون من کسی
خواست یاری، از عقاب و کرکسی
کردمش با مهربانیها بزرگ
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ
برق عُجْب، آتش بسی افروخته
وز شراری، خانمان‌ها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند
برج و باروی خدا را بشکند
رای بد زد، گشت پست و تیره رای
سرکشی کرد و ، فکندیمش ز پای
پَشّه‌ای را حکم فرمودم که ، خیز
خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز
تا نماند باد عُجْبَش در دُماغ
تیرگی را نام نگذارد چراغ
ما که دشمن را چنین میپروریم
دوستان را از نظر، چوُن میبریم ؟
آنکه با نِمرود، این احسان کند
ظلم، کی با موسیِ عمران کند
این سخن، پروین، نه از روی هویٰ ست
هر کجا نوری است، ز انوار خداست

راشا، یک فلسطینی با تابعیت اسرائیلی که صاحب یک سالن زیبایی در شمال است، به دلیل به اشتراک گذاشتن پست‌هایی که در آنها با قربانیان غزه و رفح ابراز همدردی کرده بود، توسط پلیس اسرائیل دستگیر شد.
در تنها دموکراسی خاورمیانه، به اشتراک گذاشتن پستی که در آن برای غزه ابراز همدردی شده باشد، جرم قابل بازداشت است، اما شعار دادن شهرک‌نشینان دزد مبنی بر "مرگ بر اعراب" آزادی بیان محسوب می‌شود.
لطفی
عزرائیل  تنها دموکراسی خاورمیانه نیست
مش لطفی.
عزرائیل تنها دوموکراسی جهان است.
تروریسم
نشانه دوم (کودن) بودن ترویست است و نه نشانه عاقل بودنش.

درس تاریــــــخ
عاقبت حال جهان، طورِ دگر خواهد شد
زِبَر و زیرْ یقین، زیروزِبَر خواهد شد

این شب تیره اگر روز قیامت باشد
آخِرُالْاَمر به‌هرحال سحر خواهد شد

درس تاریـــخ به من مژده‌ی جان‌بخشی داد
زور از بازوی سرمایه، بِه‌دَر خواهد شد

دشمنان گَرچه به‌ جِدیَّت و جَهدَند، ولی
جهد و جدیت این قوم، هَدَر خواهد شد

آیـــــد آن‌ روز كه ما نیز به مقصود رسیم
وین خبر، در همه آفاق، سَمَر* خواهد شد

نانِ درویش اگر از خونِ دل و اَشک، تَرَست
دشمنش، غرقه به خون‌آبِ جگر خواهد شد

گوید امیدِ سَر اَز باده‌ی پیروزی گرم
رَنج‌بَر، مظهر آمال بشر خواهد شد

•درس تاریخ•
از کتاب ارغنون
مهدی اخوان ثالث(م - امید)
تهران - شهریور ۱۳۲۸

‌پ.ن:
سمر= افسانه، افسانه‌گویی


پرویز ثابتی، رئیس امنیت داخلی ساواک، در کتاب خاطرات خود، درباره روشنفکران و نویسندگان دوران پهلوی می‌نویسد. خاطراتی که اکثرا غیر واقعی و بیشتر بازتابنده‌ی ذهن آشفته دستگاه سرکوب‌ است. ثابتی از گلستان می‌نویسد و در انتها نبوغ او را می‌ستاید. احمدرضا احمدی را نویسنده‌ای بی‌خطر و بی‌آزار می‌خواند. تقریبا هر کس را که نقد می‌کند همچون بازجویی با انصاف در چند عبارت ضمنی او را ستایش هم می‌کند. به جز یک نفر: غلام‌حسین ساعدی. به او که می‌رسد دیوانه می‌شود: «غلامحسين ساعدی (گوهر مراد) بود كه فردی آنارشيست و بی‌بند و بار و بی‌پرنسيب بود. نوشته‌های او پر از تنفيذ از اوضاع و در جهت بدبين كردن مردم و جوانان نسبت به رژيم بود.» ثابتی، ناخواسته، بهترین توصیفات را برای ساعدی به کار می‌برد. غلام‌حسین ساعدی. استخوانی دردناک توی گلوی ادبیات ایران. نویسنده‌ی ازکوره‌در‌رفته‌ای که یک پروانه‌ در جوانی او را از خودکشی نجات می‌دهد تا شاهد روزگاران رنج باشد و سپس در آن اتاق یک متری توی پاریس بمیرد. یک چمدان مشکی توی دست پر از نامه‌های بی‌برگشت به طاهره. یک مطب کوچک توی خیابان دلگشا با ویزیت‌های رایگان. حمید نفیسی درباره او می‌نویسد که ساعدی، آواره‌ترین فیگور هنرمند تاریخ معاصر ایران‌ست، حتی آواره‌تر از شهید‌ثالث. نویسنده‌ای که همیشه در تبعید زندگی کرد. وقتی به فارسی می‌نوشت از فشار زبان مادری به گلویش گله می‌کرد و وقتی به فرانسه تبعید شد، از درد زبان فارسی توی استخوان‌هایش می‌نالید. از سرطان بزرگ.
در مصاحبه‌ای در پاریس از او می‌پرسند چرا به زبان فرانسه نمی‌نویسد. ساعدی یک‌باره از کوره در می‌رود و با عصبانیت فریاد می‌کشد که از چه حرف می‌زنی؟ من دیگر حتی حرف زدن را فراموش کرده‌ام. نه زبان، نه زمین، نه خانه و نه حتی یک دیوار برای مردن. «دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفته‌ام. شلوارم پاره‌پاره است. دگمه‌هایم ریخته. لب به غذا نمی‌زنم. می‌خواهم پای دیواری بمیرم.» پاریس بزرگ، آن شهر رویایی نویسندگان مدرن، برایش چیزی نیست جز یک کارت‌پستال. «این‌جا از دو چیز می‌ترسم: خوابیدن و بیدار شدن.» او یک بی‌خواب ابدی‌ست. همچون شخصیت‌های آلن رنه، مسافری از دنیای مردگان. نویسنده‌‌ی گورستان. «مرگِ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است.»
در جوانی عادت داشت که هر بار از زندان آزاد می‌شد به گورستان برود. از یک لامکان به لامکان دیگر. یک‌بار که میان گورها قدم می‌زند، می‌نشیند و خاک روی یک سنگ گور را پاک می‌کند. به گمانش که قبر مرده‌ای‌ست که زندگان فراموشش کرده باشند. خاک را کنار می‌زند. روی سنگ نوشته : «گوهر دختر مراد.» از آن پس حس می‌کند که به گوهرمراد تبدیل شده. احضار ارواح. جادوگری نوشتار. یک شبح در ادبیات فارسی. نویسنده‌ای که تنها دلیل زنده ماندنش را اضطرار نوشتن می‌دانست. اضطرار زندان و تبعید.
یکی از دفعاتی که شکنجه می‌شود، دستش را با سیگار می‌سوزانند. همان دستی که با آن می‌نوشت. بیرون که می‌آید ناچار می‌شود با دست دیگرش بنویسد. درست همچون کافکا که با یک دست می‌نوشت و دست دیگرش را از هراس روی چشمانش می‌گذاشت. دستانی سبک، زخمی و همیشه لرزان. همان دستانی که شاملو روزی به قرض می‌گیرد تا شعری برای ساعدی بنویسد: « به نو کردن ماه/بر بام شدم.» آسمان همچنان ظلمات است و آن ماه نو هنوز بر بالای بام، درخشان...
حسام امیری
•••
به نوکردنِ ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پروازِ کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
برنیامد...
احمد شاملو


رئیس سابق سیا در تل آویو حقیقت را اذعان می‌کند: موساد آمریکا و اسرائیل از نزدیک با گروه‌های تروریستی مانند القاعده و داعش همکاری می‌کنند، آنها این گروه‌ها را مدیریت، تأمین مالی و برای سرنگونی دولت‌ها و مقابله با ایران از آنها استفاده می‌کنند.

آدم تلخ
کشتار بودو لیگ، در آغاز جنگ کره، لکه‌ای سیاه بر تاریخ سده بیستم است؛ جنایتی سازمان‌یافته که بین ۶۰ هزار تا ۲۰۰ هزار نفر از انسان‌های بی‌دفاع—از کارگر و دهقان تا آموزگار و روزنامه‌نگار—تنها به جرم «مشکوک بودن» به کمونیسم یا «قابل کنترل نبودن» به کام مرگ فرستاده شدند. این افراد، بدون هیچ محاکمه‌ای، در حاشیه شهرها و دامنه تپه‌ها اعدام شدند و در گودال‌های بی‌نام دفن گشتند. بسیاری از قربانیان نه فعال سیاسی بودند، نه کمونیست؛ تنها به دلیل هراس حاکمان از توده‌ها و هر گونه شکاف در نظم اجتماعی، زندگی‌شان پایان یافت.
اما فاجعه واقعی در سازوکار حذف آن از حافظه جمعی نهفته است. دولت کره‌جنوبی و نظام امنیتی‌اش، بازماندگان را تهدید کردند و هراس را بر جامعه گستراندند تا کسی جرئت سخن گفتن نداشته باشد. این خاموش‌سازی، تنها یک رفتار امنیتی نبود؛ جلوه‌ای از منطق سلطه بود که نظم موجود را بر پایه ترس از آگاهی عمومی بنا می‌کند. فلسفه تاریخ به ما هشدار می‌دهد: جنایت وقتی دیده نشود، نه از خاطره‌ها می‌رود و نه از وجدان جمعی، بلکه به ابزاری برای تثبیت قدرت بدل می‌شود.
نیمه دیگر سکوت، پنهانکاری جهانی است. سرمایه‌داری رسانه‌ای و سیاست بین‌المللی، قربانیان بودو لیگ را در حاشیه گذاشت تا تصویر «جهان آزاد» از نظم و عدالت خدشه‌دار نشود. رسانه‌ها، دانشگاه‌ها و نهادهای بین‌المللی که در برابر کوچک‌ترین خطای بلوک شرق فریاد می‌زدند، این‌بار چشم فروبستند و جنایت را از نقشه وجدان جهانی حذف کردند. جنایت، نه تحریف شد، نه انکار؛ بلکه غوطه‌ور در خاموشی‌ای ساختاری گردید که دستگاه قدرت آن را از شعور عمومی زدود. اگر جنایت دشمن باشد، فریادی جهانی می‌شود؛ اگر از متحد باشد، به ابهامی تاریخی فروکاسته می‌شود.
اکنون، دهه‌ها بعد، گورهای دسته‌جمعی و استخوان‌هایی که از خاک سر بر می‌آورند، نه فقط شاهد خون‌ریزی، بلکه گواهی بر ذات سلطه‌اند: هرگاه قدرت با عدالت اجتماعی در تضاد باشد، انسان‌ها و خاطره‌هایشان همزمان حذف می‌شوند. این استخوان‌ها، زبان خاموشی را می‌شکنند و یادآوری می‌کنند که سلطه نه تنها با خشونت جسمی عمل می‌کند، بلکه با حذف حافظه و تحریف روایت‌ها، انسان‌ها را بار دیگر در برابر مرگ، بی‌دفاع می‌گذارد.
یادآوری بودو لیگ، اعتراض به این دستگاه مولد فراموشی است؛ نه تنها بازخوانی گذشته، بلکه هشدار فلسفی به اکنون: تاریخ، وقتی ابزار دست سلطه شود، نه عدالت می‌آموزد و نه حقیقت را بازنمایی می‌کند، بلکه بر اساس منافع قدرت طبقه‌بندی می‌شود.
حریف




 حسن مرتضوی
فرد بیسوادی است
 حسن مرتضوی
توان خوداندیشی بخور و نمیری حتی ندارد.
ما برخی از خرافات او را تحلیل مارکسیستی کرده ایم
دولت و انقلاب لنین را می توان کلمه به کلمه و سطر به سطر تحلیل مارکسیستی کرد
 حسن مرتضوی
اما انشاء می نویسد.
 حسن مرتضوی
اصلا نمی داند که مارکسیسم ـ لنینیسم چیست

محمد قاضی و ترجمه هایش...
نمی شود اهل کتاب باشی، کتاب باز باشی و یکی از ترجمه های محمد قاضی را نخوانده باشی؛ رد خور ندارد.
اصلا محمد قاضی انتخاب ها و ترجمه هایش یکه بودند. نان و شراب ، سپید دندان، دُن کیشوت، شاهزاده و گدا، مسیح باز مصلوب، زوربای یونانی...و آن ترجمه کوتاه و دلنشین شازده کوچولو و خلاصه بسیاری آثار دیگر، فقط با ترجمهٔ محمد قاضی شوق به خواندن را برمی انگیزند. محمد قاضی با شصت وهشت اثر ترجمه، گنجینه‌ای ارزشمند از ادبیات جهان را در اختیار خوانندگان کتاب در ایران قرار داده است. محمد قاضی چند نسل از کتاب خوانان را با آثارش تحت تاثیر قرار داده است. نام محمد قاضی پای هر کتابی تضمین فروش و خوانده شدنش بود. اکنون هم ترجمه های او از جمله پر طرفدارترین کتاب ها هستند.
یکی از ویژگی‌های بارز محمد قاضی در کار ترجمه، دقت و وسواس فوق‌العاده‌اش بود. او معتقد بود که مترجم باید روح اثر را درک کند و آن را به زبانی روان و شیوا به خواننده منتقل کند. قاضی برای هر ترجمه ساعت‌ها وقت صرف می‌کرد تا مناسب‌ترین معادل‌ها را برای واژگان و اصطلاحات بیابد. او همچنین بر این باور بود که مترجم باید با فرهنگ و تاریخ کشور نویسنده‌ی اصلی آشنا باشد تا بتواند مفاهیم را به‌درستی منتقل کند. به همین دلیل، قبل از شروع ترجمه‌ی هر اثر، مطالعات گسترده‌ای درباره‌ی نویسنده، دوره‌ی تاریخی و فرهنگ آن کشور انجام می‌داد.



این دعاوی کنفوسیوس ارزش علمی ندارند.
ما مدتی است که دعاوی او را تحلیل علمی و انقلابی می کنیم.
که اجنه می خوانند و کیف جن می کنند و جیغ می کشند.
رشد و زوال در روندی دیالک تیکی صورت می گیرد.
رشد و زوال
از گردنه دیالک تیک کمی و کیفی می گذرد.
رشد  و زوال کمی
روندی آرام و تدریجی است که پس از رسیدن به حد عینی به تحول کیفی ناگهانی منجر می شود.
مثال:
حرارت دادن آب در کتری به گرم شدن تدریجی (به تحول کمی) آب منجر می شود که پس از رسیدن به صد درجه سانتیگراد (حد عینی)
 ناگهان به جوش و خروش می اید و تحول کیفی می یابد:
کیفیت مایع آب جای خود را به کیفیت گازی (بخار) می دهد.
رشد و زوال هم روند کمی تدریجی طی می کنند
پس از رسیدنبه حد عینی
دستخوش تحول کیفی می شوند.
دانه ای جوانه ای، نهالی، درختی، باغی، بیشه ای می شود
درختی
خشک می شود، آتش می گیرد، حاکستر می شود
عمارتی
تدریجا ساخته می شود و مواد شیمیایی عمارت مثلا کلسیوم و سیلیسیوم و آهن و غیره تدریجا اکسید می شوند و عمارت ناگهان  فرو می ریزد.




ویتکاف در مکالمه افشا شده با مشاور پوتین:
از ترامپ تعریف کنید و او را مرد صلح بنامید
استیو ویتکاف در این مکالمه تلفونی توصیه کرده بود که مقام‌های روسی رئيس‌جمهوری امریکا را به‌خاطر توافق غزه «تبریک» بگویند و او را «مرد صلح» خطاب کنند.
در بخش دیگری از این تماس گفته بود: «پیشنهاد من این است که با او تماس بگیرید و تاکید کنید که این دستاورد را به رئيس‌جمهوری تبریک می‌گویید، از آن حمایت کرده‌اید و احترام می‌گذارید که او یک مرد صلح است و بسیار خوشحالید که این اتفاق افتاده است


آیا می شود با این سیاست/منطق موافق بود؟
کتابی را شروع کرده ام به خواندن که با این منطق شروع کرده است:
"قضاوت درباره درستی استالین یا تروتسکی را نباید فقط بر اساس اتهامات خشن یا روش‌های سختگیرانه (مثل اعدام) سنجید، چون ژاکوبن‌های انقلاب فرانسه هم مخالفان‌شان (مثل ژیروندن‌ها و دانتون) را با همین روش‌ها سرکوب کردند، اما روبسپیر را کسی سیاسیا بخاطر این کارش محکوم نمی‌کند. به جای آن، باید به برنامه‌های سیاسی‌شان نگاه کرد: آیا استالین مثل روبسپیر روس، مخالفان را حذف می‌کند تا انقلاب پیش برود؟ یا مثل تالین، راه را برای عقب‌نشینی محافظه‌کارانه (ترمیدور) باز می‌کند؟
به عبارت ساده، دعوای شخصی یا خشونت را دلیل بر حقانیت کسی ندان؛ سیاست و هدف نهایی مهم‌تر است."
سیاست، در سطوحی بالاتر و جدی تری، پیچیده می شود. خودم به این دارم فکر می کنم.
 می خواهم بدانم مخاطبین این سلسله ترجمه و نوشته هایی که روی دیوارم هستند، چه فکر می کنند!

آره.
روبسپیر آدم بوده است
و
مغز اندیشنده داشته است.
در حالیکه
استالین خر و خردستیز و بدبخت بوده است
طرفدارانش هم بیسواد وبدبختند.
استالین
 کمونیست ها را کشته است
همرزمان لنین را شکنجه و اعدام کرده است
کروپسکایا را حتی خانه نشین ساخته است و دخترش را به عنوان جاسوس بالای سرش گذاشته است.
استالین سران ح ک المان را که از دست هیتلر به روسیه پناه برده بودند
به گشتاپو تحویل داده است
همان کاری که گربه چف با ازیش هونه کر و مارگوت کرد و به هلموت کل تحویل شان داد تا محاکمه شوند.
استالین
بدتیرن خوش رقصی ها را برای فاشیسم هیتلری کرد
اجامر را حتی به جشن اکتبر دعوت کرد
هر پیروزی هیتلر را تبریک گفت
از ارسال مواد سوخت و غلات به ارتش فاشیسم خودداری نکرد
استالین آبروی کمونیسم را برد
مسبب اصلی  شکست سوسیالیسم استالین و استالیینسم است
استالین جای خالی تئوری را با تجسس (جاسوسی) و پرونده سازی و ترور پر کرد
خیلی از هودارانش از نتان یابو دفاع می کنند
ترور برای شان تنها ره رهایی است



اروپا یک ببر کاغذی است
اگرچه زمانی یک قدرت نظامی بودند و کشورهای اصلی این قاره - آلمان، فرانسه و بریتانیا - هنوز هم از برخی قدرت‌های نظامی برخوردارند، اما جایگاه خود را به عنوان قدرت‌های بزرگ صنعتی از دست داده‌اند. اروپا تا حد زیادی فاقد منابع طبیعی ضروری است و به منابع نفت و گاز خارجی وابسته است.
از نظر قدرت نظامی، اروپا یک ببر کاغذی است. سه قدرت اصلی اروپایی ناتو - بریتانیا، فرانسه و آلمان - می‌توانند نیروی فعال ترکیبی تنها ۵۰۶۰۰۰ سرباز را تشکیل دهند. اگر ترکیه را که از نظر سیاسی بخشی از اروپا نیست اما دومین ارتش بزرگ ناتو را با ۳۵۵۰۰۰ پرسنل فعال دارد، اضافه کنیم، به مجموع ۸۶۱۰۰۰ نفر می‌رسیم.
اکنون باید این احتمال را در نظر بگیریم که اروپایی‌ها از روسیه بخواهند که به اوکراین اجازه دهد ارتشی ۸۰۰ هزار نفری را حفظ کند. اگرچه اوکراین عضو رسمی ناتو نیست، اما از سال ۱۹۹۷ عضو غیررسمی آن بوده است. اگر روسیه درخواست اروپا را بپذیرد - که مسکو نخواهد پذیرفت - اوکراین دومین نیروی نظامی بزرگ در ناتو را خواهد داشت و از ترکیه پیشی می‌گیرد و پس از ایالات متحده در رتبه دوم قرار می‌گیرد.
عوامل متعددی اروپا را به دسته‌ی بی‌اهمیت‌ها تنزل می‌دهند: اقتصادهای راکد و غیرصنعتی‌شده؛ دولت‌های ورشکسته که با بدهی‌های مالی شدید دست و پنجه نرم می‌کنند؛ بالکانیزاسیون سیاسی، به طوری که دولت‌ها در کشورهای کلیدی به رهبری احزاب اقلیت فاقد حمایت مردمی هستند.
طرح پیشنهادی ترامپ برای پایان دادن به جنگ بین روسیه و اوکراین، ناتوانی اروپا را آشکار کرده است. اگرچه بسیاری از کشورهای اروپایی هنوز قادر به ایجاد هرج و مرج هستند، اما خود را در موقعیت تاسف‌باری می‌بینند که از ترامپ التماس می‌کنند تا به میز مذاکره بیاید و از حق وتوی خود در مورد هر توافقی که بیش از حد به نفع روسیه تلقی شود، استفاده کند. تاکنون، ترامپ «نه» گفته است، که بسیاری از رهبران ناتو را خشمگین کرده است.
اروپا یک قدرت صنعتی، مالی، فرهنگی و نظامی رو به زوال است. دلیل اصلی وحشت فرانسه، آلمان و بریتانیا از شکست قریب‌الوقوع اوکراین به دست روسیه این است که این شکست آنها را مجبور به پذیرش بی‌اهمیتی خود خواهد کرد. مضحک‌ترین ادعای جنگ‌طلبان اروپایی این است که روسیه می‌خواهد اروپا را فتح و اشغال کند. برای چه هدفی؟ اروپا چیزی ندارد که روسیه به آن نیاز داشته باشد یا بخواهد.

لطفی

لحظه مرگ استاد صبا 
بانو منتخبِ اسفندیاری کوه نور "دختر عموی نیما یوشیج شاعرِ بزرگ" همسر استاد مي گفتند:
روز ۲۹ آذر، حالش خیلی بد شده بود. دکتر شیخ به منزلمان آمد. آن شب آفای پایور و خانم آذر عظیما (همسر مرتضی حنانه) آنجا بودند.
دکتر گفت که صبا امشب می میرد. ولی صبا که عشق عجیبی به تدریس داشت خیلی آسوده و در کمال آرامش به خانم عظیما درس داد و به پایور سفارشاتی کرد.
دوستانش را خبر کردم. بعد از اینکه درس دادنش تمام شد روی تخت دراز کشید. شهریار و امیر جاهد سراسیمه به بالینش حاضر شدند. صبا،که مرا بسیار منقلب بودم، دلداری می داد.
دخترانش را بوسید. نگاهی به سازش انداخت. دو قطره اشک از چشمانش سرازیر شد. دست مرا گرفت. رکسانا را صدا کرد و از او خواست تا پیانو بزند. زیر لب شعر نیما را زمزمه میکرد: ((به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را)) و در نهایت پیش بینی اش دُرُست از آب در آمد
شیشه عمرش شبِ یلدا شکست
 محمدعلی‌ـ‌سپانلو :


 «از همان تُشکِ پنبه‌ایِ راه راه»
 
 ـ تصویرِ مردی میان سال، هنوز به چهل نرسیده، با موهائی که می‌رفت نقره‌ای شود، در خاطرم مانده است.
مردی خوش روی و خوش صحبت، سخت کوشا امّا بی‌چیز،که تنگ دستیِ او بیش از آن که از نداشتنِ درآمد باشد از مخارجِ بی‌رویه بود، تنها و تقریبأ آواره، که در خواب‌گاه‌هایِ یک‌شبه، یعنی خانه‌هایِ دوستان‌اش ـــ از جمله دانشجویانِ آس و پاسی که یکی از آن‌ها من بودم ـــ رویِ تُشکی که بر کفِ اتاق پهن می‌شد، یک بَری بر آرنجِ چپ تکیه می‌داد و با دستِ دیگر از نیمه‌هایِ شب تا دَمِ صبح می‌نوشت.
بامدادان از زیرِ قلمِ او، با همان خطِ نیم شکسته‌یِ نرم و تربیت شده، شعری ـــ و گاهی چندین شعرــ بیرون آمده بود که قرار بود بعدها در خاطره‌یِ ادبیاتِ فارسی جاودانه شود.
در آن شب‌ها او خود تاریخِ هنرِ ما بود که اتّفاق می‌افتاد.
آیا تُشکِ او سفینه‌ای بود که بر اقیانوسِ فرهنگِ فارسی به کشفِ آفاقِ تازه‌ئي پیش می‌رفت،یا قالیچه‌یِ پرنده‌ای که او رابر قلّه‌هائی سرافراز، هم طراز با بزرگانِ ادبِ جهان پرواز می‌داد؟
امروزه که به گذشته می‌نگرم، می‌بینم که «احمد شاملو» از همان پایگاهِ کوچک ـــ از همان تُشکِ پنبه‌ایِ راه راه ـــ چه وسعتی به شعرِ فارسی داده است.
او در زبان، ذوق واندیشه‌یِ ما و نسل‌هایِ آینده جریان دارد.
از شعر بنائی بزرگ پی افکنده است که حتّا پس از ترجمه نیز سرودِ ستایشِ انسانِ ساده و فروتن، ستایشِ نیکی و بهروزی و آزادی است؛ پیامِ تازه‌ای از سویِ تمدّنِ ایرانی به میراثِ وجدانِ بشری، ـــ پیامِ « احمدِ شاملو، الف.بامداد»!
 
در زیرِ تاقِ عرش، بر سفره‌یِ زمین
در نور و در ظلام
در های‌وهوی و شیونِ دیوانه‌وارِ باد
در چوبه‌های دار
در کوه و دشت و سبزه
در لُجِّه‌های ژرف، تالاب‌هایِ تار
در تیک و تاکِ ساعت
در دامِ دشمنان
در پرده‌ها و رنگ‌ها، ویرانه‌های شهر
در زوزه‌ی سگان
در خون و خشم و لذت
در بی‌غمی و غم
در بوسه و کنار، یا در سیاه چال
در شادی و الم
در بزم و رزم، خنده و ماتم، فراز و شیب
در برکه‌های خون
در منجلابِ یأس
در چنبرِ فریب
در لاله‌های سُرخ
در ریگ زارِ داغ
در آب و سنگ و سبزه و دریا و دشت و رود
در چشم و در لبانِ زنانِ سیاه‌موی
در بود
در نبود،
هر جا که گشته است نهان ترس و حرص و رقص
هر جا که مرگ هست
هر جا که رنج می‌بَرَد انسان ز روز و شب
هر جا که بختِ سرکش فریاد می‌کشد
هر جا که درد روی کند سویِ آدمی
هر جا که زنده گی طلبد زنده را به رزم،
بیرون کش از نیام
از زور و ناتوانی‌ یِ خود هر دو ساخته
تیغی دو دَم!
 
سروده‌ی «  در رزمِ زنده گی » - 1327
دفتر هوای تازه


*«هنرِ دروغ، دروغِ هنر»*
ــــــــــ
فیلمِ مَستَنَدِ آلمانیِ "ریفِن‌اشتال" به کارگردانیِ "آندرِس فایِل"، 65ساله، مُستَنَدی در باره‌ی "لِنی ریفِن‌اشتال" (2003 - 1902م) [1382 - 1281خ] سینماگرِ فاشیستِ آلمانی در دورانِ 12ساله‌ی فاشیسمِ آلمان است و به افشای دروغ‌های او می‌پردازد.
 فیلمِ مُستَنَدِ «ریفِن‌اشتال»، نزدیک به صد دقیقه است.
من چند صحنه از این فیلم را دست‌چین کردم و در یک فیلمِ 13 دقیقه‌یی با عنوانِ «هنرِ دروغ، دروغِ هنر» آوردم.


انگلس
دایرة امعارف سیار


 صائب تبریزی
صفای چهره شبنم، گل سحرخیزی است

حضرت  صائب تبریزی
قضیه
مطلقا بر عکس ادعای شما ست.
شبنم صفای روی گل سحرخیز  است و نه برعکس


مگر توحش در انحصار سلطنت طلب ها ست؟
شما از یک میلیون دار و دسته و حزب و سازمان سیاسی
نمی توانید یکی زا پیدا کنید که وحشی و موحش و موهن (فحاش و توهینگر)  نباشد.
فرق هم نمی کند که مذهبی باشد و یا لامذهب.
چپ باشد ویا راست.
حقیقت
در کل است و نه در جزء.
انصاری فقط به سلطنت طلب ها گیر می دهد
یعنی
دنبال حقیقت نیست.
سؤال این است که کیست و دنبال چیست؟



درنگی در خرافه تکرار تاریخ
آنچه که تکرار استنباط می شود،
 فرم رخدادها ست
 و
آنچه نادیده گرفته می شود،
محتوای آنها ست.
محتواهای متفاوت می توانند در فرم واحد و مشابهی عرض اندام کنند.
مثال:
در طرف واحدی (فرم واحدی) مثلا قابلمه
هم می توان آش پخت، هم آبگوشت و هم برنج (محتواهای متفاوت)
هم سزار امپراطور روم
بردگان عاصی را به دار می زند
و
هم
هیتلر صدر اعظم آلمان فاشیستی
پارتیزان ها را.
سکنه روستاها را
بلشویک ها را
فرم اعدام یکسان است
محتوای اعدام ها متفاوت


پوتین به خبرنگار: «داری ساکتم می‌کنی! آیا این آزادی بیان به سبک آمریکایی است؟»
خبرنگار: به خودت نگاه کن.
پوتین: الان برات توضیح میدم، الان برات توضیح میدم.
خبرنگار: یه سوال مستقیم ازت می‌پرسم، یه سوال رک و راست.
پوتین: نه، نه، بذار جواب بدم. از من یه سوال پرسیدی، از جوابم خوشت نیومد و فوراً حرفم رو قطع کردی. این درست نیست. اگه صبور باشی، کل ماجرا رو برات تعریف می‌کنم. همه چیز برات روشن میشه، اما از جوابم خوشت نمیاد. نمیخوای بینندگانت جواب منو بشنون. مشکل همینه. داری ساکتم می‌کنی. آیا این آزادی بیانه؟ یا آزادی بیان به سبک آمریکایی؟




شرکت روسی کبوترهای واقعی را به «بایوپهپاد» تبدیل کرد؛ کنترل از راه دور مغز پرندگان با ایمپلنت عصبی
شرکت فناوری عصبی روسی Neiry اعلام کرد موفق به کاشت ایمپلنت مغزی در کبوترهای زنده شده و با این فناوری می‌تواند پرندگان را از راه دور به‌طور کامل کنترل کند و آن‌ها را به پهپادهای زیستی (بایوپهپاد) تبدیل کند.
به گفته این شرکت، ایمپلنت‌های کوچک مجهز به ماژول خورشیدی، سیگنال‌های الکتریکی دقیقی به مراکز تصمیم‌گیری مغز کبوتر ارسال می‌کنند تا حس طبیعی پرواز و جهت‌یابی را شبیه‌سازی کنند، در حالی که مسیر واقعی پرواز، سرعت و ارتفاع کاملاً توسط اپراتور انسانی یا سیستم خودکار تعیین می‌شود.
مسیریابی نیز از طریق ماژول GPS داخلی استفاده می‌کند.
آزمایش‌های عملی این «کبوترهای سایبورگ» در آسمان مسکو با موفقیت انجام شده و پرندگان توانسته‌اند روزانه تا ۵۰۰ کیلومتر پرواز مداوم داشته باشند.
این شرکت تأکید دارد که این بایوپهپادهای زنده نسبت به پهپادهای معمولی بسیار کم‌مصرف‌تر، بی‌صدا، خودترمیم‌شونده و مقاوم در برابر شرایط جوی سخت هستند.
این شرکت در برنامه توسعه آینده قصد دارد همین فناوری را روی پرندگان بزرگ‌تر مانند کلاغ، شاهین و آلباتروس پیاده کند تا امکان حمل دوربین‌های سنگین‌تر، حسگرهای پیشرفته یا حتی بارهای کوچک فراهم شود.
کاربردهای اعلام‌شده شامل پایش خطوط انتقال برق و لوله‌های نفت و گاز، مطالعات محیط‌زیستی، عملیات جست‌وجو و نجات در مناطق صعب‌العبور و مأموریت‌های شناسایی نظامی و اطلاعاتی است.
با این حال، پروژه از لحظه اعلام با اعتراض شدید سازمان‌های مدافع حقوق حیوانات مواجه شده که آن را «شکنجه سیستماتیک پرندگان» و نقض فاحش اخلاق زیستی می‌دانند.
این شرکت در پاسخ اعلام کرده تمام آزمایش‌ها با رعایت استانداردهای طبی و تحت نظارت کمیته اخلاق انجام شده است.

میلیتاریزاسیون جامعه و جهان توسط امپریالبسم و فوندامنتالیسم و صهیونیسم و اولیگارشیسم
کافی نبود.
اکنون
نوبت به میلیتاریزاسیون طبیعت رسیده است
چه کسی اجاره مانی پولیزاسیون موجودات طبیعی را به  لاشخورهای   بی شعورو بی شرم و بی همه چیز داده است؟


شهامت زیادی می خواهد که خودت باشی
انصاری

اولا
هر کسی فقط می تواند خودش باشد و نه کس دیگری.
یعنی
هر چیز و هر کس
هویت خاص خود را دارد.
به همین دلیل کسی تفاوت افراد را منکر نمی شود و نمی تواند هم منکر شود.
دیالک تیک هویت و تفادت
لایزال است.
تولید بشر در سریال محال است و خواب و خیال است.
حتی اعضای خانواده واحدی دارای هویت خاص خویشند.
ثانیا
اگر منظور از این ادعا
پرهیز از تظاهر و تزویر و ریا باشد،
باز هم مردود است.
اعضای هر جامعه
مجبور به رقصیدن به ساز طبقات حاکمه اند
یعنی
باید مزور و ریاکار و متظاهر باشند
و
گرنه از بین می روند
بهتر هم همین است.
حتی نباتات و جانوران
برای بقا دست به استتار می زنند
چرا بشر نباید دست به استتار بزند؟
بی ریایی نشانه ساده لوحی است و نه نشانه صداقت.
صداقت یعنی حقیقت پرستی


این ادعا
 که
فردوسی
منجی زبان فارسی است
قابل تأمل و در خور تردید است.
البته
کسی منکر سهم فردوسی به زبان فارسی نیست.
بضاعت مفهومی شاهنامه
چشمگیر نیست تا حافظ زبان فارسی باشد.
حافظ زبان توده های خلق اند و نه این و آن.


«اگر او نبود… ما نبودیم.»
هزار سال پیش، وقتی فارسی رو به نابودی بود و هیچ‌کس جرأت مقابله نداشت،
مردی از طوس قلمی برداشت که از هزار شمشیر تیزتر بود: فردوسی.
او ۳۰ سال در تنهایی و فقر نوشت؛
نه برای پادشاهان،
بلکه برای آینده ما.
وقتی شاهنامه را تمام کرد،
به‌جای پاداش، تحقیر شد…
اما اهمیت نداد؛
چون می‌دانست کاری کرده که «زمان» هم نمی‌تواند پاک کند.
امروز اگر فارسی هنوز زنده است،
به‌خاطر یک مرد است
که تمام عمرش را فدا کرد تا ما بی‌ریشه نشویم.
گاهی نجات یک ملت،
فقط به یک نفر و یک قلم وابسته است.
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخ بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
  اگر جای او بودی، برای زبانت می‌جنگیدی؟
علوی اکادمی


ثروت دزدیده شده لیبی.
بیش از ۱۴۴ تن طلایی که قذافی برای پشتیبانی از یک واحد پول آفریقایی نگهداری می‌کرد... ناپدید شد. بیش از ۱۵۰ میلیارد دلار از ذخایر خارجی لیبی... از بین رفت، و همگی در طی مدت «مداخله» ناتو - همان ماموریتی که آنها ادعا می‌کردند «حفاظت از دموکراسی» و «نجات لیبیایی‌ها» است و در آخر، هرگز سلاحهایی را که به اصطلاح به دنبالش بودند پیدا نشدند... فقط ثروت آفریقا ناپدید شد. و امروز لیبی هنوز در حال خونریزی است، هنوز بی‌ثبات است و هنوز برای ایستادگی می‌جنگد.
سوال این است: چه کسی واقعاً از سقوط قذافی سود برد؟ چون مطمئناً، نه لیبی بود و نه آفریقا.

لطفی


 «مارکسیسم» یعنی «متد» و «روش» مارکس (؟)، نه «محتوا» و نتایج آن. (نتایج چی؟)
خالد رسول پور و شرکاء تروتسکیست

عجب علامه هایی در کشور عه «هورا» و عا «شورا» پیدا شده اند
که
حتی نمی دانند که مارکسیسم چیست.
این هنوز چیزی نیست.
حتی نمی دانند که متد (اسلوب) چیست
ضمنا
نمی دانند که ضد دیالک تیکی متد، نه محتوا، بلکه تئوری است.
حتی نمی دانند که ضد دیالک تیکی محتوا
فرم است.
متد
که
به تنهایی وجود و معنا  ندارد.
متد
در دیالک تیک تئوری و متد وجود و معنا  دارد و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان تئوری است.
مثال برای تروتسکیست های محروم از علم و مملو از ادعا:
متد هگل و مارکس
دیالک تیکی است
تفاوت و تضاد متد هگل با متد مارکس
در تئوری آنها ست:
به همین دلیل
دیالک تیک هگل
ایدئآلیستی و وارونه و پادرهوا ست
در حالیکه دیالک تیک  مارکس
ماتریالیستی است.



بیا این داوری ها را به پیش داور اندازیم.

 امپریالیسم آلمان سرکرده اروپا ست.
برنده اصلی جنگ اوکراین و جنگ های دیگر
امپریالیسم آلمان است.
سهام راین متال
رشد ۳۰۰ درصدی دارند.
امپریالیسم آلمان
باد مش گردو می شکند.
مرتس
مثل ترامپ و نتان و ماکرون و غیره
نماینده اولیگارشی مالی (فینانس کاپیتال) است
که
به قول لنین
 قوی ترین و تعیین کننده قشر بورژوازی انحصاری است.
مشکل اقتصادی آلمان
اولا
محرومیت از نفت و گاز مفت روسیه است
ثانیا
رقابت با ج خ چین است.
امپریالیسم امریکا از این بابت فرقی با امپریالیسم آلمان ندارد.
ج جهانی سوم
اندک اندک
تدارک دیده می شود
جنگ جهانی
تنها ره رهایی موقتی امپریالیسم از منگنه بحران عمومی است


به عوض توهین و هارت و پورت سوبژکتیویستی
هر کلمه و جمله ما را که غلط است
ذگر کنید و بطلانش را با استدلال علمی  و نه با ادعا و هارت و پورت
اثبات کنید
مارکس واقعا هم هنوز مارکسیست نبوده است.
همه حرف های مارکس و انگلس و لنین که مارکسیستی نیستند.
ما کجا از مارکس پیامبر ساخته ایم
ما همین دو سه روز قبل
اندیشه ای از مارکس را به چالش مارکسیستی کشیده ایم و بطلانش را اثبات کرده ایم
 شما نمی دانید که مارکسیسم چیست.
 شما فقط هارت و پورت می کنید

شاملو و نیچه و هایدگر و هیتلر و   غیره
 فقط عاشق خویشتن  خویش بوده اند و بقیه بشریت برای شان در بهترین حالت  الت دست و استر و  خر برای سوار شدن بوده اند.
 اگر کسی عاشق دختری صد سال جوانتر از خود باشد
 هرگز با او رابطه جنسی  برقرار نمی کند 
 و
 بعد همراه با او دست به خودکشی نمی زند

از نظر این جناب که چه بسا مهره موساد در داخل رژیم است
ابراهام لینکلن که پسر نجار فقیری بود، اصلا سیاستمدار نبوده؛
نیکولا تسلا، که از یک خانواده بسیار فقیر بود، ظرفیت و نبوغ علمی نداشته، توماس پیکتی، هم چون از طبقه پایین آمده، اقتصاددان محسوب نمی‌شود؛
یا مورالس، چوپان فقیر بولیویایی، حتماً «اشتباهی» رئیس‌جمهور شد؛
این نگاه تبعیض‌آمیز، چیزی جز دفاع از نابرابری ساختاری نیست. این افاضات نه تنها بی‌پایه و غیرعلمی ست، بلکه بجز توهین به مردم تحت ستم سرمایه ، توهین به شعور مردم هم هست.
وای به حال حاکمیتی که چنین موجودات خطرناکی را بر سر خود نشانده !


این نگاه تبعیض‌آمیز، چیزی جز دفاع از نابرابری ساختاری نیست.
 این افاضات نه تنها بی‌پایه و غیرعلمی ست، بلکه بجز توهین به مردم تحت ستم سرمایه ، توهین به شعور مردم هم هست.
وای به حال حاکمیتی که چنین موجودات خطرناکی را بر سر خود نشانده
دکتر راحله

بیا این داوری ها را به پیش  داور اندازیم.
اولا
مورالیس تحصیل کرده در دانشگاه های آلمان است
ثانیا
حریف ایده ئولوگ و نماینده طبقه حاکمه امپریالیستی است.
یعنی نوکر و مأمور و مزدور است
یعنی تاج سر طبقه حاکمه نیست.
ثالثا
معیار ارزیابی و سنجش حریف  از سیاستمدار لایق و نالایق
میران پول (کالا، ثروت) او ست
به نظر امپریالیسم
سیاستمدار باید خر پول باشد و نه خردگرا و خردمند.
خردگرای بی پول
چه بسا
حتی حق دادن رأی ندارد
چه رسد به  داشتن حق کاندید شدن و خرمن رأی خلایق را درو کردن






همه اینها ایدئالیست ذهنی  اند.
 البر مدعی پوچی حیات است
 و
 برای غلبه بر پوچی حیات
(طغیان بر ضد پوچی)
خودکشی را تجویز می کند.
شعار اگزیستانسیالیسم
سکس تا حد مرگ
هروئین و تریاک است
هارت و پورت و گنده گوزی و خودستایی و افاده فروشی است
فکر و ذکر سارتر و سیمان دو دیوار
جفتگیری با هر ننه قمر و دده دمری بوده است


مارکسیسم
 یکی بیش نیست
و
 ان فلسفه علمی است که مارکس و انکلس و لنین و غیره توسعه داده اند.
مابقی  زباله اند
ما در ایران حتی یک نفر نمی شناسیم که مارکسیست بوده باشد
همه دار و دسته ها
عامی و عوامفریبند.
داروینیسم را خود مارکس هم کم یا بیش نقد کرده است
داروینیسم و نئوداروینیسم دیری است که از مکاتب ضد مارکسیستی امپریالیسم است

نه.
حقیقت
 یکی از مهمترین مفاهیم فلسفی است.
حقیقت مرئی و ملموس نیست تا مثل سیلی بر صورت کسی بخورد.
منظور شما واقعیت است و نه حقیقت.
حقیقت همان اب حیات است که در ظلمات است
برای کشف حقیقت
باید از پله های لغران مفاهیم پایین رفت و حقیقت را از ذوات مربوطه کشف کرد و بیرون آورد.
پیش شرط کشف حقیقت
فراگیری اصیل فلسفه مارکسیستی است
بدون درک عمیق و اصیل فلسفه مارکسیستی
نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد


دکتر روشن و هایدگر (سردسته چاقوکشان نازی)
  ماتریالیسم چیست؟
 بحث بر سر خرافه اجامر بازل است.
مثال:
میلیون ها نفر به نتان یابو می ااندیشند و بر ضد او شعار می دهند که از رفقای هایدگر است
نتان هم به میلیون ها نفر می اندیشد؟
اندیشه چیست و از کجا می آید؟
مغز چیست و فونکسیون مغز چیست؟


زادروز «انگلس» و نگاه به انديشه های او
فریدريک (فردريش) انگلس همفکر و دستيار معروف «کارل مارکس» که به اتفاق «مانيفست کمونيست » را نوشتند 28 نوامبر سال 1820 به دنيا آمد. انگلس كه پنجم آگوست سال 1895 در 75 سالگی درگذشت يك فيلسوف و سوسياليست بنام آلمان و يكی از دو نويسنده «مانيفست كمونيست» است.
پدر او يك تاجر بود و كارخانه بافندگی داشت و مايل بود كه پسرش فردريك يك سوداگر شود و وی را برای اين كار آماده كرده بود. انگلس اندکی پس از پرداختن به كار تجارت از آن دست كشيد و اعلام داشت كه جسم و روح او اجازه نمی دهد كه از درآمد ناشی از تجارت كه وی برائ توليد كالازحمتی نكشيده است امرار معاش كند و اين نوع درآمد را زندگي انگلي و طفيلي گري و از دسترنج ديگران خوردن مي داند و بيش از اين نمي تواند به اين كار ادامه دهد و از تامين معاش از اين طريق (سوداگري) راضي باشد و زندگاني شيريني داشته باشد
انگلس ضمن بيان اين احساس، ابراز عقيده كرد كه دولت ها بايد به سود جامعه، تجارت را خود به دست گيرند و هر گونه خريد و فروش در دست دولت به عنوان خزانه دار جامعه باشد تا نه تنها بر قيمتها كنترل داشته باشند، بلكه درآمد ناشي از اين عمل به طور مساوي براي همه مردم هزينه شود. «انگلس» كه با بيان اين عقيده، معروفيت يافته بود در پي خروج از دنياي تجارت و زندگاني پدر ثروتمندش، به برلن رفت و به مصاحبت فلاسفه وقت پرداخت. اين فلاسفه به اين دليل كه پس از مزدك (سوسياليست بزرگ قرن ششم ميلادي و بنيادگذار اين فلسفه در جهان) تا آن زمان كسي اين عقايد را تا به اين حد افراطي نداشت و يا مطرح نكرده بود انگلس را يك سوسياليست راديكال پنداشتند. اين تعبيرها و ارزيابي ها بود كه انگلس را در عقايدش استوار ساخت و به تنظيم و قراردادن اين عقايد در مكتب سوسياليسم پرداخت و نظرات خود را مشابه آن چيزي يافت كه «كارل ماركس» به زباني ديگر و علمي تر بيان داشته بود و براي مطابقت دادن هر چه بيشتر اين عقايد، در سال 1842 به انگلستان رفت و پس از مطالعه انواع سوسياليسم كه تا آن زمان مطرح شده بودند با كارل ماركس ملاقات كرد و پس از بحث بسيار و رفت و آمد مكرر، در سال 1844 كمونيست شد و در اين زمينه به ماركس پيوست و به اتفاق «مانيفست كمونيست» را نوشتند كه در سال 1848 انتشار يافت و سراسر اروپا را در انقلاب فرو برد.
 پس از بحث بسيار و رفت و آمد مكرر، در سال 1844 كمونيست شد؟
مارکس و انگلس
 مارکسیسم
ثمره زحمات مشترک مارکس و انگلس است.
بدون حمایت اکتیو همه جانبه  انگلس
تدوین مارکسیسم محال بود
فریب فرتنی پرولتری انگلس را نباید خورد

ثمین باغچه بان
ضمنا مترجم ستایش انگیزی است
ترجمه های ا از آثار ناظم حکمت شاهکارند:
ههه هی هی  تارانتا بابو
ههه هی هی

مارکسیسم = فلسفه علمی.
با علوم که نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد.
حقیقت از مفاهیم فلسفه است.
مارکس اگر فبلسوف نبود اصلا نمیتوانست به  کشف پرولتاریا و به دفاع از  منافع پرولتاریا و به تدوین مارکسیسم  نایل اید.

«هرچند مسیرهای مطالعه‌ی‌ ما بسیار متفاوت بوده است، اما بر این باورم که هر دوی ما صادقانه خواهان گسترش دانش هستیم؛
 و این امری است که در درازمدت بی‌تردید بر خوشبختی بشر خواهد افزود.»
 چارلز_داروین، در نامه به کارل مارکس،

چارلز_داروین
دانشمند است و دستاوردهای بیولوژیکی چارلز_داروین
به اثبات صحت قوانین ماتریالیسم دیالک تیکی و به  تشکیل مارکسیسم مدد رسانده اند.
مارکس اما فبلسوف علمی بوده است
بدون فلسفه علمی
نمی توان به کشف منافع پرولتاریا نایل آمد
چه رسد به مدافعه از آنها.



اگزیستانسیالیسم چیست؟
اگزیستانسیالیسم یک جریان فکری است که می‌گه زندگی از قبل هیچ معنا و ماهیتی نداره؛این ما هستیم که با انتخاب‌هایمان معنای زندگی‌مان را می‌سازیم.
اصول اصلی اگزیستانسیالیسم:
۱.وجود مقدم بر ماهیت
اول به دنیا می‌آییم، بعد با انتخاب‌هامان تبدیل می‌شیم به «چی» و «کی»
۲.آزادی + مسئولیت
انسان همیشه آزادِ انتخاب کنهeven در سخت‌ترین شرایط ولی هر انتخابی مسئولیت سنگین خودش را هم داره.
۳.اضطراب وجودی
آگاهی از آزادی و بی‌پناهی در جهان، به نحوی دل‌تنگی و اضطراب درست می‌کنه که بخش طبیعی تجربهٔ انسانی است.
۴.اصالت (Authenticity)
به جای زندگی کردن با نسخهٔ دیگران، باید خودت باشی؛نه تقلید، نه توجیه. انتخاب‌های واقعی از دل اصالت میایند .
۵.بی‌معنایی جهان
دنیا به‌خودیِ خود معنا نداره این انسانه که معنا را می‌سازه.
چهره‌های مهم اگزیستانسیالیسم : کی‌یرکگور، نیچه، هایدگر، سارتر، سیمون دوبوار، آلبر کامو
در یک جمله:
«زندگی طرح آماده‌ای نیست؛ تویی که باید بسازیش.»
اگزیستانسیالیسم 
بخش فرانسوی  فلسفه حیات آلمان است که آبشخور فاشیسم بوده است.
اگزیستانسیالیسم
چراگاه خودشیفتگان خالی بند علاف و عیاش است
نمایندگان اگزیستانسیالیسم  در ایران
جلال آل احمد و احمد  شاملو بوده اند
جلال
نیمه فاشیست ـ نیمه فوندامنتالیست اسلامی  بود
و
شاملو
تمام فاشیست

دکتر روشن
خرافه می بافد و به خورد خوانندگانش می دهد.
مثال:
خیلی ها
شب و روز
به مادر و پدر مرحوم خود می اندیشند.
دانشمندان بازل به چه می اندیشند؟
مادر وپدر مرده هفت کفن پوسانده که مغز ندارد تا به توله اش بیندیشد

آیدا
عملا
حافظ شاملو بوده است
آیدا
چندین سال جوانتر از شاملو بوده است
و
نه معشوق شاملو.
شاملو توان عاشق شدن به کسی غیر از خویشتن خویش را نداشته است.
اگر اشعار عاشقنه شاملو
تحلیل شوند
دم خروس خودشیفتگی شاملو بیرون می زند.
ضمنا
عشق
بزرگ ترین بدبختی است.
خردمندان
 هرگز   به ذلت عشق  تن در نمی دهند.
خردمندان
 نه دنبال عاشق و معشوق بلکه دنبال دوست می گردند که حکم کیمیا دارد.
عشق
کسب و کار بدبختان و خران و خردستیزان است.

 
در چند روز گذشته بازهم بحث حجاب و ضرورت پرداختن به مقوله حجاب و کنترل ناهنجاری های ناشی از بی حجابی در جامعه خبرهایی منتشر شد و برخی مقامات دولتی در این خصوص اظهار نظر کردند.
اما آنچه که از ظواهر جامعه پیداست بعید است که بشود در این حوزه کار خاصی از پیش برد.
پوشش ها در یک سال گذشته به حدی دچار دگرگونی شده اند که حالا دیگر برخی پوشش هایی که چند سال پیش مشمول امر بدحجابی یا بی حجابی بودند دیگر به چشم نمی آیند.
ظاهرا جامعه در این خصوص تصمیم خودش را گرفته است و بعید است که دیگر بتوان با قانون و بخشنامه و دستورالعمل کاری از پیش برد.
حجاب و می نی ژوپ و عبا و عمامه و کت و شلوار
چیزهای فرمال و صوری اند.
زن محجب و نر معمم  که متقی تر و پارساتر از زن بی حجاب و نر با کت و شلوار و کلاه  نیست.
ظاهر در دیالک تیک ظاهر و ذات
ساز دوم را می زند.
نقش تعیین کننده از ان ذات (ماهیت) است.
اگر پالان خر از طلا هم باشد
تغییری در خریت (ذات، ماهید) خر صورت نمی گیرد.
طبقه حاکمه در ایران
از خطاها و خریت های خود
درس گرفته است و تصحیح کرده است.
کوسه رفسنجان گفت:
اتهام کودتا به حزب توده
دروغی بیش نبوده است.
حنا پس از عروسی خون به چه کار آید
حضرت کوسه؟
روی کار امدن پزشکیان
نشانه بارز عقب نشینی طبقه حاکمه بوده است
بهتر هم همین بوده است
خریت به نفع هیچ خری نیست (مارکس صلواة الله علیه)

ششم آذر ماه، سالروز قتل استاد "سعیدی سیرجانی"
علی اکبر سعیدی سیرجانی"نویسنده، ادیب، پژوهشگر و منتقدِ ادبی، سیاسی و اجتماعیِ، در سال ۱۳۱۰-سیرجان، چشم به جهان گشود. بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی در سیرجان، به کرمان رفت و وارد دانشسرای عالی شد. پس از اخذ لیسانس در رشته، زبان و ادبیات فارسی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران راه یافت و در رشته، روانشناسی و فلسفه، فوق لیسانس گرفت. سپس به تدریس اشتغال یافت. او حدود ده سال نیز به همکاری با موسسه لغت نامه دهخدا پرداخت و با پرویز ناتِل خانلَری، همکاری داشت. در ۱۳۵۸ از کار تدریس کناره گرفت و کوشش خود را صرف تحقیق و انتشار متون ادبی کرد. در سفرهای خارجی با دانشنامه ایرانیکا همکاری داشت و مقالاتی برای آن می نوشت. سعیدی سرجانی در سال هفتاد یک موفق به کسب جایزه "هِلمن هَمِت"شد. او همواره یکی از منتقدین نظام سیاسیِ ایران، پس از انقلاب بود و آثار انتقادی بسیاری درباره سیاست های غلط نظام جمهوری اسلامی در ایران می نوشت؛ از همین رو، دستگیر شد و به زندان افتاد. سعیدی سیرجانی شکنجه های سنگینی را در زندان تحمل کرد و سرانجام پس از آزار و اذیت های فراوان در ششم آذر ماه سال هفتاد و سه در اثر مسمومیت دارویی به"قتل" رسید.
استاد سعیدی سیرجانی قربانیِ سلسله قتل های هدفمندی موسوم به"قتل های زنجیره ای" شد که عُمدَتا روشنفکران ایران را هدف قرار داده بود. او یک وطن پرست به تمام معنا بود. او همچنین اشعار زیبایی در قالب های کلاسیک سروده است. نوشته هایش صَریح، طعنه آمیز و نیش دار بود، و دانش وسیعی در زمینه تاریخ و ادبیات ایران داشت. نثری زیبا، دلنشین و دلچسب داشت، که باعث شد آثارش جذاب و شور برانگیز باشند. درباره اش گفته اند که انسانی خوش قلب و راستگو بود و همچنین از حافظه ای کم نظیر برخوردار بود که موجب حیرت اطرافیانش می شد. از ایشان آثار ارزشمند بسیاری بر جای مانده که از آن جمله می توان به"شیخ صنعان، لیلی مجنون، دو قربانی دیگر ، در آستین مُرقع، سیمای دو زن، ضحاک ماردوش، دفتر شعر زیر خاکستر و..." اشاره کرد.
یادش گرامی باد


انسانیت یک بام و دوهوایی انسانیت نیست
 پردهٔ سالوس و ریایی ست که روی اغراض و امراض فکری و حب و بغض های سیاسی و مرامی می پوشانند!
به زبان حافظ:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم!
محمد جلالی

انسانیت (هومانیته) چیست و مشخصه اصلی و بنیادی اش چیست؟
دل سوزاندن به سکنه فلسطین و خلق یهود و خلق ویتنام و اتحاد شوروی و چین و ژاپن و کره و غیره
که به معنی طرفداری از هومانیسم (بشر دوستی) نیست.
ضمنا
خود محمد جلالی
چه جانبداری های مشخصی از خلق های ستمدیده دارد؟
علاوه بر این
جانبداری فرمال و صوری و سرشته به عوامفریبی از خلق  فلسطین و خلق یهود و غیره
که «انسانیت یک بام و دوهوایی » نیست.
جانبداری ریایی و بند تنبانی و توحالی  است.
 محتوا و معنی بیت حافظ چیست:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم!
من اگر سجاده به دوش می کشم، به نیت نمازگزاری نیست
هدفم  پارسا نمایی در عین پلید  بودن است.
 حافظ سر دسته مزوران و ریاکاران بوده است و بدترین دشمن بشر دوستی
بهترین رفیق حافظ تیمور لنگ بوده است که برایش شفیع روز جزا بوده است

اوکراین پیشنهاد صلح ترامپ را رد کرد: حتی یک وجب خاک واگذار نمی‌کنیم
رییس دفتر ریاست‌جمهوری اوکراین با قاطعیت اعلام کرد که کی‌یف هرگز با هیچ توافقی که شامل واگذاری بخشی از خاک این کشور به روسیه باشد، موافقت نخواهد کرد.
آندری یرماک، از نزدیک‌ترین مشاوران ولودیمیر زلنسکی، در مصاحبه‌ای با نشریه آتلانتیک تأکید کرد:
 «هیچ‌کس نباید انتظار داشته باشد که ما حتی یک وجب از خاک اوکراین را واگذار کنیم.
رییس‌جمهور چنین سندی را امضا نخواهد کرد و قانون اساسی نیز آن را ممنوع می‌کند.»
این اظهارات در حالی مطرح می‌شود که دونالد ترامپ، رییس‌جمهور آمریکا، پیشنهادهایی برای صلح سریع در جنگ اوکراین–روسیه ارائه کرده که شامل واگذاری برخی مناطق اشغالی به مسکو می‌شود.
رد قاطع کی‌یف نشان‌دهنده عدم تمایل اوکراین به هرگونه امتیازدهی ارضی است.
یرماک، که اخیراً با فشارهای سیاسی برای کناره‌گیری به اتهام فساد روبرو بوده، همچنان از اعتماد کامل زلنسکی برخوردار است و مأموریت پیشبرد مذاکرات صلح را بر عهده دارد.
لورنس عربیه، جاسوس بریتانیایی که اعراب و ترک‌ها را علیه یکدیگر برانگیخت!
توماس ادوارد لورنس، که تاریخ او را با نام "لورنس عربیه" می‌شناسد، فقط یک افسر بریتانیایی نبود. بلکه مغز متفکر خطرناک سیاست خاورمیانه بریتانیا بود. در طول جنگ جهانی اول، او به میان قبایل عرب نفوذ کرد، اعتمادشان را جلب نمود و نقش اصلی در برانگیختن آن‌ها علیه خلافت عثمانی ایفا کرد. اما بعدها خود در نوشته‌هایش فاش کرد که هدف واقعی‌اش چه بود، و این افشاگری‌ها امروز هم درس‌هایی برای مسلمانان هستند.
خود لورنس به زبان خودش می‌گوید:
"هدف اصلی ما شکستن وحدت مسلمانان، نابودی امپراتوری عثمانی و تقسیم اعراب به کشورهای کوچک و ضعیف بود."
دوستان، این ایده جدیدی نبود. در آن زمان، قدرت‌های اروپایی به خوبی می‌دانستند که یک جهان متحد اسلامی و خلافت قدرتمند علیه منافع‌شان است. بنابراین، شورش عرب را به عنوان "جنگ آزادی" جلوه دادند، اما در واقع توطئه‌ای علیه خلافت عثمانی بود.
لورنس خود اعتراف کرد که وعده‌هایش دروغین بودند، او در خاطراتش می‌نویسد:
"اگر متفقین پیروز شوند، تمام وعده‌های داده‌شده به اعراب فقط جوهر روی کاغذ خواهند بود...
من به اعراب خیانت کردم، چون این برای پیروزی ما ضروری بود."
این کلمات از آن فردی است که اعراب او را قهرمان خود می‌دانستند. اما او می‌دانست که بریتانیا هرگز اجازه تشکیل یک دولت عرب آزاد و متحد را نخواهد داد. به همین دلیل، پس از جنگ، طبق توافق سایکس-پیکو، کل منطقه عرب میان قدرت‌های اروپایی تقسیم شد.
نژادپرستی لورنس:
در جای دیگری می‌نویسد:
"به این افتخار می‌کنم که در مأموریت‌هایم حتی یک انگلیسی هم کشته نشد... چون هیچ یک از کشورهای تحت کنترل ما برایم برابر با جان یک انگلیسی نبود."
این جمله بازتاب کامل ذهن استعماری است، که ملت‌های شرقی را فقط شطرنج خانگی می‌دیدند، که قدرت‌های اروپایی برای منافع خود بازی می‌کردند.
آن دوران زمانی بود که:
خلافت عثمانی بیش از ۶۰۰ سال نماد وحدت مسلمانان بود، اروپایی‌ها آن را "مرد بیمار اروپا" نامیده و نقشه‌های نابودی‌اش را کشیده بودند، نارضایتی قبایل عرب علیه ترک‌ها دامن زده می‌شد،
و شخصیت‌هایی مانند لورنس برای همین هدف استفاده می‌شدند.
لورنس بعدها خود نوشت:
"می‌دانستم که اعراب را به جنگی می‌اندازم که فایده‌اش فقط برای انگلیس است، نه برای اعراب."
دوستان، این تاریخ دردناک اینجا تمام نشد، بلکه شگفت‌زده خواهید شد اگر بدانید که اعراب حتی با دانستن اهداف واقعی تاج بریتانیا، باور نکردند و ابزار دست لورنس باقی ماندند، اما چگونه؟
بیایید بدانیم!
در حالی که تاج بریتانیا مخفیانه به شریف حسین نامه‌هایی می‌فرستاد و وعده حمایت از آزادی اعراب را می‌داد... در همان زمان، پشت پرده با فرانسه توافق مخفیانه‌ای امضا می‌کرد، که بعداً به عنوان توافق سایکس-پیکو معروف شد، و هدفش تقسیم امپراتوری عثمانی و کل جهان اسلام میان قدرت‌های استعماری بود.
در سال ۱۹۱۷، وقتی انقلاب بلشویکی در روسیه رخ داد، دولت جدید اسناد مخفی این توافق را منتشر کرد. بدین ترتیب، برای اولین بار مسلمانان فهمیدند که توطئه علیه‌شان تا چه حد پیش رفته است. در همان زمان، جمال پاشا، که فرمانده ارتش عثمانی در شام بود، نامه‌ای مفصل به شریف حسین فرستاد و او را از این طرح مخفی آگاه کرد.
اما طبق روایات تاریخی، شریف حسین آن نامه را خودش به مقامات بریتانیایی فرستاد، تا حقیقتش را بدانند. پاسخ از سوی سرهنگ بوست آمد، که در آن به او اطمینان داد:
"دولت بریتانیا اجازه سکونت یهودیان در فلسطین را تنها زمانی خواهد داد
که با آزادی سیاسی و اقتصادی جمعیت عرب سازگار باشد."
شریف حسین به این وعده‌ها اعتماد کرد، اما مدت زیادی نگذشت که اعلامیه بالفور صادر شد، و باب جدیدی در تاریخ جهان عرب گشوده شد که اثراتش تا امروز وضعیت ما را تغییر می‌دهد.
این رویداد به ما یادآوری می‌کند که:
وقتی مسلمانان در اختلافات داخلی غرق شوند، وقتی رهبری واقعی خود را رها کرده و به قدرت‌های خارجی اعتماد کنند... وقتی نقشه‌های دشمن را نفهمند، نتیجه فقط تجزیه، ضعف و بردگی است.
امروز، ده‌ها دولت عرب، دولت‌های ضعیف و پراکندگی متقابل، ادامه همان سیاست است که صد سال پیش ساخته شد.
نویسنده: بدخشی


ادامه دارد.

آلن بدیو کیست و خالد رسولپور در پی چیست؟ (۱۹)

   آلن بدیو نویسنده کتاب راهنمای نازیبایی شناسی | ایران کتاب 

آلن بدیو

 (زادهٔ ۱۹۳۷)

درنگی 
از
 شین میم شین 
 
خالد سول پور

برای فهم بهتر «فرضیه‌ی کمونیسم» بدیو،‌ 
باید حتماً نظریه‌ی «رخداد» او را شناخت. 
بالاتر هم چند بار این اصطلاح به کار رفت. 
در این مورد البته بسیار نوشته‌اند و این اصطلاح دیگر به فرهنگ لغات انسان معاصر راه یافته، اما توضیحی مختصر در این‌جا بد نیست.
 
رسول پور
به عوض استدلال علمی و منطقی ویا حداقل  تجربی و اثبات صحت دگم خرافی «فرضیه کمونیسم»، دگم خرافی دیگری را در سفره نظری خواننده خرافات خود قرار می دهد.
دگم خرافی «رخداد» را.
 
رسول پور برای توضیح فرضیه خرافی «کمونیسم» به توضیح مفهوم (و نه نظریه) «رخداد» از دید آلن بدیو مبادرت می ورزد:

«بدیو» می‌گوید:
 در جهان هیچ «کلّ واحد»ی وجود ندارد.
 آنچه هست، مجموعه‌ای از چیزهای گوناگون و پراکنده است.
 
آلن بدیو
منکر کل واحد است.
 
کل چیست؟
 
کل یکی از مهمترین مفاهیم فلسفی است.
کل
مثل هر چیز دیگر
با ضد دیالک تیکی خود توأم است.
 یعنی
کل در دیالک تیک جزء و کل وجود دارد و معنی دارد
و
 نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن کل است.

آلن بدیو
منکر وجود کل به طور کلی است
و
در بهترین حالت به وارونه سازی دیالک تیک جزء و کل مبادرت می ورزد.
یعنی
نقش تعیین کننده را از ان اجزاء می داند:

 آنچه هست، مجموعه‌ای از چیزهای گوناگون و پراکنده است.
 
 خالد رسول پور 
 دنباله رو چنین علامه ای است.

آلن بدیو
با انکار کل، نشان می دهد که عقب مانده تر از حتی مولانا ست.

مولانا 
در قصه فیل
هم از دیالک تیک جزء و کل پرده برمی دارد،
هم نقش تعیین کننده را از آن کل می داند
و
هم حقیقت فیل را نه در اجزای آن، بلکه در کل آن  می داند.
یعنی
موضع مارکسیستی می گیرد.

ادامه دارد.