۱۳۹۸ آبان ۱۲, یکشنبه

سیری در جهان بینی فریدون توللی (۱۰)



فریدون توللی
(۱۲۹۸ – ۱۳۶۴)
شاعر، باستان شناس، مترجم، نویسنده، ادیب و طنزپرداز
 
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون


مُل

هدف این قطعه، 
پرده گیری از کار پارسا نمایانِ سالوس است 
که 
به 
قولِ خواجه شیراز 
«چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند»!
 و
 مُل بر وزنِ خُل، 
اندر لغت بادۀ صافی را گویند که صوفیانِ صافی عقیدت از سرِ صفا درکشند و دستِ سماع برافشانند و پایِ نشاط بکوبند و چندان غرقِ وحدت گردند تا “انا الحق!” گویان، کَف بر لب آرند و نقشِ زمین شوند. 
چنان که شاعر فرموده:
مُل ز صفا به جام کن، صوفیِ میگسار را 
 رشــتۀ توبــه پاره کــن، زاهــدِ بی قــرار را
باده بیار و دف بزن، چنگ بیار و تار را 
عود و عبیر و چرس را، بنگ و حشیش و نار را
تا به لب آورم خمی از سرِ وجد و شوق، کف
بانگِ “اناالحق” از جگر، برکشم و خدا شوم 
گاه به های و هوی شوم، گاه به هوی و ها شوم
زوزه کشم، فغان کنم، نعره زنم، صفـــا شوم
 نور شــوم، ملــک شوم، روح شـوم، بقـا شـوم
پای بکوبم از طرب، دست فشانم از شَعَف
و
 در لغت آمده است
 که
 اتخاذِ “مُلا” از کلمۀ “مُل” کرده اند 
و 
داستانی که آورند، 
این که شیخ منورالدین حسین مغفل،
 به مجلسِ بزمی رنگین اندر آمد. 
 میزبانش جامی لبریز به دست داد که
هان! 
بنوش که این ساغر مُل، از خُم قدیم به مینا کرده ام! 
شیخ ابروان درهم کشید و گفت:
 اِنّی اَشرِب من جمیع المُسکرات ولکن مُل لا! 
یعنی
 به درستی که من نوشنده ام جمیعِ آشامیدنی های مست کننده را ولیک پرهیزگارم از نوشیدنِ باده! 
میزبان به شنیدنِ این کلام، قدحِ فقاع (آبجو) پیش آورد 
و 
شیخ لاجرعه به سرکشید 
و 
از آن به بعد 
شیوخ
 را 
 به
 گناهِ کلامِ “مُل لا” 
که
 آن زندیقِ لعین گفت،
 “مُلا” 
گفتند.
شعر
مُلا که مُلَش به جام ریزند 
 هنگامِ صلوه، قی نماید
برمنبرِ موعظت ز مستی 
بر خیلِ مُرید، هِی نماید
صد بار بیفتد و بخیزد 
تا راهِ نماز، طی نماید
با دایره، رو به مسجد آرد
 در گوشۀ لیفه، نی نماید
برجایِ دعا، به کنجِ محراب
 آهسته دِلِی، دِلِی نماید
تکذیبِ نماز و روزه گوید 
 تجویزِ قمار و می نماید
عاقل ز چنین امامِ سرمست 
تقلیدِ فریضه کی نماید
و 
گردنِ گردن کلفتان 
را 
نیز
 مُل
 نامند 
و
 آن 
گردنی
 باشد
 که 
از 
خوردنِ حرام و دزدیِ اموالِ ایتام، 
قطور و پُرچین شود و پیه آورَد، 
بدان پایه که با ضربتِ تبرزینش قطع کردن نتوان! 
و 
از
 آن جمله است 
گردنِ پاره ای از سرانِ قوم و مُنجیانِ کشورِ عجم
 که
 در
 مُل کلفتی،
 شهرۀ آفاقند
 و 
 در 
مُفتخواری، 
بی عدیل و طاق! 
صاحب التفاصیل از جهت بهبودِ امور و دفعِ شرور، 
قفا زدنِ این طایفه را مجاز دانسته و چنین دستور داده است: 
“… و قفا زدنِ مُل کلفتان را شرایطی است که اگر به جای نیاری، 
قفا به نیکی نتوانی زد و آن این که، ایادی با روغنِ منداب بیالائی و در آبِ سرد فرو بری و آنگاه تکبیری عظیم از جگر برکشی و با ضربتی قوی، آنچنان شان بر قفا کوبی که نشانِ اصابعِ (انگشتان) خمسه ات بر گردنِ پلیدِ ایشان مشهود گردد.”
شعر
مُل کلفتان کاین سیه کاری به کشور می کنند 
ساغرِ خون می خورند و رقصِ خنجرمی کنند
چنــگ در چنگـال شــیر ناشــتا می افـکنـند 
 دست انــدر کـام زهـر آلـوده اژدر مـی کــنند
چوب، اندر لانه زنبور کردن بس خطا ست
 عـاقـلانِ پیش بیـن، این کـار کـم تر می کنند
مُل کلفـتان غافلند از روز رستـاخیز ملـک 
 کاین چنین، بر توده جورِ بی حد و مَر می کنند
گر بجنبد توده روزی، روز اینان تیره است 
کاندر آن ساعت، عنان بر گردن خر می کنند
می کَشَند ازپشت کرسی ها، خران را بی درنگ
 قطع این جنجال و این غوغا و عرعر مـی کنند
بر خــران مجلسـی، افسـار رنـگین مـی زنند 
 از «بهارستان» شان در کوی و معبر می کنند
از امیـر خـر، وکـیل خـر، وزیـرِ خـرترش 
مقتلی خونین به پا، چون روز محشر می کنند
خرپدرهایی که تا صد پُشت شان خردرخر است 
جمله را در آستین ها، چوب شش پر می کنند
آن خــر پیـری که انـدر حـلقه جفتک می زند 
در کلاهِ پوِسِتینش، پِشکـِل تـر مـی کننــد
آتشـی باید که سـوزد خائـن کاشـانه سـوز 
مُل کلفتان را بشارت ده، بدین فرخنده روز! 

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر