زری مینویی
تحلیلی
از
ربابه نون
به دریا زدن
دل می خواست
که
او نداشت .
من داشتم
و
به ساحل انتظار سپردم .
دریا را بگو
به چه دلبندانی دلخوش بود!
معنی تحت اللفظی:
پیش شرط خطر کردن،
داشتن دل و جرئت و جسارت بود
که
او
نداشت.
من
اما
بر عکس او
دل و جرئت و جسارت
داشتم
که
به
عوض خطر کردن،
صرف انتظار کردم.
به
دریا
بگو:
«دلت به چه دلبندانی خوش بود.»
۱
به دریا زدن
دل می خواست
که
او نداشت .
من داشتم
و
به ساحل انتظار سپردم .
اگر شاعر و یا راوی شعر
دل و جرئت و جسارت
هم نمی داشت،
می توانست در ساحل انتظار بایستد، بنشیند و یا حتی بخوابد.
انتظار
که
در
شیره کش خانه ی تئولوژی تشیع
ایدئالیزه می شود،
به تنها چیزی که نیاز ندارد،
دل و جرئت و جسارت
است.
بعید است
که
شاعر
از این حقیقت مبرهن و روشن خبر نداشته باشد.
سؤال
این است
که
چرا
شاعر
این اندیشه ایراسیونال (ضد عقلی) آشکار
این اندیشه ایراسیونال (ضد عقلی) آشکار
را
عمدا
نمایندگی کرده است؟
۲
فرق شعر با مقاله همین جا ست:
الف
مقاله
آگاهانه تحریر می یابد.
مقاله
نتیجه تفکر پیشاپیش است.
کیفیت مقاله بسته به کیفیت فکری نویسنده است.
ب
شعر
اما
عمدتا
خودجوش است.
شعر
از نهاد طبقاتی شاعر بسان آتشفشانی فواره می زند.
(محمد زهری)
افسار اسب شعر
نه
به دست شاعر،
بلکه
به دست استاد ازل است.
(حافظ)
استاد ازل کذایی
همان
خاستگاه و پایگاه طبقاتی شاعر است.
۳
به همین دلیل
تحلیل شعر
نه
تحلیل شاعر،
بلکه تحلیل سنگر طبقاتی شاعر است.
تحلیل ایده ئولوژی شاعر است.
اخیرا مطلبی از تهمینه میلانی
را
تحلیل کرده بودیم.
تهمینه میلانی
چشم ما ست.
ما
اگر از کسی نفرت داشته باشیم
فقط به ضرب شلاق
به تحلیل سخنی از او مجبور می شویم.
حریفی به بهانه تحلیل چه بسا معیوب ما
آمده بود
و
به تهمینه فحش می داد.
ماهی
از
آب گلالود می گرفت.
۴
به دریا زدن
دل می خواست
که
او نداشت .
من داشتم
و
به ساحل انتظار سپردم .
شاعر و یا راوی این شعر
خود
را
با
حریف انتزاعی بی نام و نشانی
مورد مقایسه قرار می دهد:
شاید دلیل این اندیشه ایراسیونال در «منطق» همین مقایسه باشد:
۵
به دریا زدن
دل می خواست
که
او نداشت .
حریف
فردی زبون و ترسو جا زده می شود
که
دل
(شهامت، شجاعت، جسارت و جرئت)
ندارد.
به زبان اخوان ثالث «بی گند» است،
گنداومند (دلیر)
نیست.
۶
من داشتم
شاعر و یا راوی شعر
اما
دلمند است.
یعنی یک سر و گردن از حریف انتزاعی بلندتر است.
این
البته
ادعایی بیش نیست.
هر کسی در زمینه ادعا
ید والایی دارد.
البته اگر رو داری پیدا نشود و ودلیلی از مدعی نپرسد.
۷
من داشتم
تار و پود اشعار و افکار احمد شاملو
(و جلال آل احمد و دیگر اگزیستانسیالیست ها)
در
این
حکم موجز شاعر
خلاصه می شود.
حکم (جمله) «من داشتم» شاعر
ردوکسیونی (تلخیصی) از کلیات هزار و ده صفحه ای احمد شاملو ست.
مشد احمد شاملو
در
«این جذام خانه» تنفر انگیز به نام جامعه و جهان
«درنگ کرده است»
تا
همین
را
بگوید.
شاعر
به احتمال قوی
به منشاء این طرز تفکر واقف نیست.
احمد شاملو
جامعه
را
با
افکار ایراسیونالیستی اش
مسموم کرده است.
سم ایده ئولوژیکی شاملو
تا
اعماق ضمیر اعضای «با سواد» جامعه نفوذ کرده است
و
جامعه
را
عملا
مفلوج ساخته است.
۸
به دریا زدن
دل می خواست
که
او نداشت .
من داشتم
و
به ساحل انتظار سپردم .
حریف
به دلیل نداشتن دل
ره خویش گرفته و رفته است.
۹
شاعر دلمند
اما
به عوض دل به دریا زدن
و
جان فدای آماج انتزاعی بی نام و نشان کردن،
دل به ساحل سپرده است.
در این سخن شاعر
«انتقاد از خودی»
(«خود ستیزی» ئی)
نهفته است.
قاعده این بوده است
که
هر کس که دل دارد، باید به دریا زند.
شاعر
اما
به دلیل
پرهیز از این قاعده
قابل انتقاد است.
در قاموس چریکیسم فئودالی ـ فاشیستی ـ فوندامنتالیستی
حتی
قابل انتقاد بی رحمانه
است.
انرژی خارق العاده ای در این واژه شیرین «بی رحمانه» نهفته است.
آن اسان
که
توله فئودال ها
با
نشخوار آن
کیف خر می کنند و حالی به حالی می شوند.
۲۵ سال آزگار
هر توله فئودالی سرداران توده
را
به بهانه نداشتن دل و نزدن به دریا
به لجن کشیدند.
حزب توده
علیرغم داشتن شهیدنامه ای قطور
به
حزب مشتی زبون بی جسارت و جرئت
تقلیل داده شد.
شاید تصمیم کلکتیو رهبری حزب توده بر ماندن و مردن
تحت فشار همین پسیکولوژی بوده است.
خود همان زباله های فئودالی
اکنون
در فرنگ
یا
علاف فی سبیل الله
اند
و
یا
در بی بی ۳۰ و ۳۰ عن عن و صدای آلمان
برای امپریالیسم
عرعر می کنند.
سؤال
این است
که
دلیل این دیالک تیک خودستایی و «خودستیزی»
در
شاملوئیسم و شاملوچیسم
چیست؟
۱۰
به دریا زدن
دل می خواست
که
او نداشت .
من داشتم
و
به ساحل انتظار سپردم .
تبار این
دیالک تیک خودستایی و «خودستیزی»
به روشنفکران طبقات اجتماعی واپسین
(حافظ و نیچه و سارتر و کامو و غیره)
می رسد.
ترفند روشنفکران و ایده ئولوگ های بورژوازی واپسین و فئودالیسم واپسین
وارد کردن نسبیتی کمرنگ بر خودستایی خویش است.
«انتقاد از خود»
(«خودستیزی»)
فرمی از چپنمایی عوامفریبانه است.
زهر ایده ئولوژیکی
با
این ترفند
بهتر
جذب می شود
و
بهتر
مؤثر می افتد:
ما
در
غزلیات خواجه شیراز
به مثابه ایده ئولوگ فئودالیسم واپسین
با
همین
دیالک تیک خودستایی و «خودستیزی»
بکرات سر و کار پیدا می کنیم.
به همین دلیل
حتی شعرای خردگرا
از سیاوش تا فروغ
خواجه
را
شاعر مخالف استبلیشمند
(اوپوزیسیونال)
تصور و تصویر می کنند:
گر
مسلمانی
همین است
که
حافظ دارد،
وای
اگر
از پی امروز بود فردایی.
حافظ
در این بیت غزل
درست بسان نمایندگان نیچه ئیسم، اگزیستانسیالیسم، شاملوئیسم و شاملوچیسم
انتقاد از خود کمرنگی
را
برای نفوذ دادن عمیق تر زهر ایده ئولوژیکی اش
در ضمیر خواننده و شنونده غزل
به خدمت می گیرد:
چپنمایی
برای اشاعه راستگرایی افراطی.
انقلابیگری نمایی
برای اشاعه کنسرواتیسم افراطی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر