۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (13)

امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
نه هراسی نیست!
تحلیل واره ای از
شین میم شین

• نه هراسی نیست


• خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
• دست تاریخ ظفرنامه انسان را
• زیب دیباچه خون کرده است

• آری از مرگ هراسی نیست
• مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است

• من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
• مرگ با دشنه دوست؟
• دوستان این درد است

• نه هراسی نیست
• پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
• مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است

• من به این باغ می اندیشم
• که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است

• دوستان گوش کنید
• مرگ من مرگ شما ست

• مگذارید شما را بکشند
• مگذارید که من بار دگر
• در شما کشته شوم
حکم اول
نه هراسی نیست

1

• سایه در این حکم، بسان پهلوانی رجز سر می دهد و سر نترس خود را همچون پرچمی برمی افرازد:
• «نه هراسی نیست!»

• آدمی به یاد پهلوانان جهان باستان می افتد و لرزه بر اندامش می افتد.
• شاعر توده ها بی باکی خود و همگنان خود را به رخ مخاطب می کشد.

• کمترین تردیدی در پهلوانیت سایه و همگنان ایشان نیست.

• توده ای ها از خرد تا کلان، از دهقان بی سواد تا فرزانگان سلحشور پهلوان بوده اند و کماکان هستند، اگر توده ای باشند!
• ولی تاریخ را پهلوانان نمی سازند، بلکه توده ها می سازند.
• ما این حقیقت امر را در تمرین تفکر مفهومی اثبات کرده ایم.

2
• ترس اما فی نفسه ننگ نیست.
• ترس، یکی از مهمترین شگردهای غریزه حفظ نفس است، تا موجود زنده ذیشعور فدای هیچ و پوچ نشود.

• ترس همانقدر طبیعی، غریزی، انسانی، ستودنی و مثبت است که شجاعت و بی باکی.


• بسته به شرایط و اوضاع و احوال، گاه این بر ان مقدم است و گه آن بر این.

• صدور چک سفید و نوشتن بی باکی و یا ترسوئی بر پرچم خویش کار خردمندان نیست.

3

• اما ریشه این هنجار کجا ست؟
• توده های مولد و زحمتکش در زندگی روزمره خویش چه بسا هر لحظه به ذلت تن در می دهند و به روی خود نمی آورند، حتی در کارخانه های اروپا کارگران و کارمندان راجع به همکار خویش سخن چینی می کنند و چاپلوسانه به کارفرما گزارش می دهند و یا حتی اسباب اخراج همکار خود را فراهم می آورند با تقبل کار دوچندان.

• برده ها، رعایا و پرولتاریا پهلوانان هر روزه نبوده اند و نیستند.


• پهلوانان بیشتر و قاعدتا به طبقات اشراف و نجبا تعلق دارند.

• ما در رمان های قرون وسطی با این تیپ از پهلوانان برخورد می کنیم.
• دوئل های پی در پی خان زاده ها، اشراف زاده ها و فئودال زاده ها بر سر ناموس و معشوق و غیرت و غیره در دستور روز آنان است که اغلب جان بر سر آن می نهند.

• توده های مولد و زحمتکش هرگز برای پهلوانی تره خرد نکرده اند و نمی کنند.

• این فضیلت بیشک از طبقات غیر پرولتری وارد جهان بینی شعرای پرولتاریا شده است و لذا باید به نقد کشیده شود و ریشه کن شود.
• مسئله ـ قبل از همه ـ نه عزت و غیرت و حمیت فرد معینی، بلکه نجات امر پیشرفت اجتماعی است.

• به زبان فلسفی، در دیالک تیک جزء و کل که به شکل دیالک تیک فرد و جامعه بسط و تعمیم می یابد، نقش تعیین کننده از آن کل (جامعه) است و نه جزء (فرد)

• جزء (فرد) باید در این دیالک تیک گوش به فرمان کل (جامعه) باشد و چه بسا باید قید غرور و غبغب و غیره را بکلی بزند.

• به قول برشت در «قصه های آقای کوینر» فرد باید عمری طولانی تر از « زور» داشته باشد و گرنه برای جامعه و جهان خیلی گران تمام می شود.

• روزبه را نمی توان به آسانی جایگزین کرد و لذا حراست از جان سردار به ضرورتی مبرم بدل می شود.
• چرا که در دیالک تیک جزء و کل (شخصیت و توده) در لحظات معینی (بویژه در مقاطع حضیض و اوج جنبش) جزء (شخصیت) نقش بی جانشینی می تواند ایفا کند و باید ایفا کند.

حکم دوم
نه هراسی نیست:
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است

• سایه در این حکم، برای اثبات بی باکی خود و همگنانش دلیل می آورد:
• «راه دراز بشریت با خون او و همگنانش گلگون گشته است!»

1
• سایه بلحاظی حق دارد:
• جاده های روم شاهد صف طویلی از تیرک ها بوده اند، که صلیب برده های دلاور بوده اند.
• چه بسا نبردهای طبقاتی که با شکست و قتل عام توده های مولد و زحمتکش به پایان رسیده است.
• همه اینها را می توان نشانه بی باکی تلقی کرد.

2

• سایه اما بسان عارف شوریده ای، دست به تخریب دیالک تیک فنا و بقا می زند و فنای دلاورانه را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) مطلق می کند و بقای مبتنی بر احتیاط و ترس را به دورو می اندازد.

• چنین طرز تفکری با جهان بینی پرولتاریا بکلی بیگانه است.


• در جهان بینی پرولتاریا تبعیت از فرامین دیالک تیک عینی، اجتناب ناپذیر است.

• توده های مولد و زحمتکش بطور غریزی به دیالک تیک عینی هستی تمکین کرده اند و تمکین می کنند و هرگز به مطلق کردن بی باکی مبادرت نمی ورزند.
• هارت و پورت فئودالی و خرده بورژوائی کسب و کار توده ها نیست.

حکم سوم
نه هراسی نیست
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
دست تاریخ ظفرنامه انسان را زیب دیباچه خون کرده است

1

• سایه در این حکم، دیالک تیک گذار را بی ایما و اشاره ای، به شکل دیالک تیک فنا و بقا بسط و تعمیم می دهد و بعد بسان عارفی خردستیز بلافاصله تخریب می کند، بقا را دور می اندازد و فنا را به عرش اعلا می برد.
• آن سان که ظفرنامه انسان «زیب دیباچه خون» می گردد.

• شعر وسیله خوبی برای تحمیق خود و دیگران می تواند باشد.

• به همان سان که شکست های پی در پی و خونین سپاه کار توجیه می شود و امری قاعده مند و طبیعی جلوه داده می شود، به همان سان نیز روند پیروزی انسان تحریف می شود و در جاری شدن خون از اندام نحیف توده ها خلاصه می شود.

• آنچه در هر صورت در حاشیه می ماند، خسارات وارده بر سپاه کار است.

2

• سایه اما در این حکم، ضمنا دیالک تیک مسالمت و قهر را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهد و بلحاظ متد فکری، آدمی را از سوئی به یاد آوانتوریسم پویان و احمد زاده می اندازد که فرمی از قهر را مطلق و بقیه فرم های قهرآمیز و همه فرم های مسالمت آمیز مبارزه را نفی و انکار می کردند و از سوی دیگر به یاد اکثریتیسم (کاریکاتور وطنی سوسیال ـ دموکراتیسم اروپائی موسوم به حزب چپ) می اندازد که همه فرم های مبارزه قهرآمیز را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) تحت عنوان من در آوردی «خشونت» لعن و نفرین و نفی می کند و فرم های عقیم و مثله و مخدوش مسالمت را مورد تجلیل قرار می دهد و تقدیس می کند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر