۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

تحلیلواره ای بر پتزه تینو (تکه کوچولو) (1)

نوشته لئو لیونی
ترجمه و تحلیل از میم حجری

• او را پتزه تینو صدا می کردند.

• پتزه تینو یک کلمه ایتالیائی است.

• در ایتالیا تکه کوچولو را پتزه تینو می نامند.

• او خودش نیز معنی اسم خود را می دانست.

• دیگران گنده بودند و هر کار دشواری از دست شان بر می آمد.
• فقط او بود، که کوچک بود.

• پتزه تینو همیشه با خود می گفت:
• «من باید ـ بی شک ـ تکه ای از چیزی باشم، تکه ای از چیز بزرگی.»

• یک روز تصمیم گرفت، برای پرسش سمج خویش، پاسخی بیابد و به راه افتاد.

• به تند دو که رسید، پرسید:
• «ببخشید! من تکه ای از شما نیستم؟»

• تند دو، حیرتزده گفت:
• «چی گفتی؟ تکه ای از من؟ فکر می کنی، من می توانستم تند بدوم، اگر تکه ای کوچک کم و کسر داشتم؟»

• پتزه تینو به راه خود ادامه داد.

• زورمند را در راه دید و از او پرسید:
• «من تکه ای از شما نیستم؟»

• زورمند جواب داد:
• «گوش کن کوچولو! اگر یک تکه از من کم و کسر بود، دیگر نمی توانستم زورمند باشم!»

• پتزه تینو دوباره به راه افتاد.

• وقتی غواص از ژرفای آب بیرون آمد، پتزه تینو از او هم پرسید.

• غواص گفت:
• «ببین! اگر کسی حتی یک تکه کوچک کم و کسر داشته باشد، دیگر نمی تواند خود را به اعماق آب برساند!»

• و دوباره به اعماق برگشت.

• پتزه تینو رفت و رفت.

• کوهنورد را که دید، فریاد زنان پرسید:
• «آهای! شما که آن بالا بالاهائید! من تکه ای از شما نیستم؟»

• و به سوی او از کوه بالا رفت.

• کوهنورد خندید و گفت:
• «چطور می شود تصور کرد، که یکی بتواند از کوه بالا برود، ولی تکه ای از او کم و کسر باشد؟»

• پتزه تینو به پرنده هم که رسید، از او هم پرسید.

• ما می دانیم که پتزه تینو از پرنده چی پرسید و می دانیم که پرنده در جواب او چی گفت.

• سرانجام، پتزه تینو نزد غارنشین اندیشنده رفت و با صدای بلندی پرسید:
• «آهای غارنشین اندیشنده! شما چه فکر می کنید، من تکه ای از شما نیستم؟»

• غارنشین اندیشنده گفت:
• «فکر می کنی، کار آسانی است، که تکه ای از کسی کم و کسر باشد و بتواند در غار بنشیند و علاوه بر آن بیندیشد؟»

• پتزه تینو داد زد:
• «اما من باید تکه ای از چیزی باشم! اینطور نیست؟ دلم می خواهد، بالاخره این را بدانم.»

• غارنشین اندیشنده گفت:
• «پس برو جزیره وام!»

• صبح روز بعد، پتزه تینو با قایق کوچکش به راه افتاد.
• سفر دشوار بود و دریا توفانزا.
• عاقبت سراپا خیس و خسته، به جزیره وام رسید.

• شگفتا!

• در جزیره وام چیزی جز سنگ و صخره نبود.
• نه درختی، نه گیاهی و بدتر از همه نه جانداری!

• پتزه تینو از پستی ـ بلندی های جزیره سنگی بالا رفت و پائین آمد.
• پایین آمد و بالا رفت ...

• و آخرسر خسته و ناتوان سرش گیج خورد و افتاد.
• افتاد و تکه تکه شد، تکه های کوچک، تکه های بسیار کوچک!

• غارنشین اندیشنده حق داشت.

• حالا دیگر پتزه تینو فهمیده بود، که خودش نیز از تکه های بیشماری تشکیل یافته است، مثل بقیه چیزها، مثل همه چیزها.

• با احتیاط تمام، تکه های پراکنده خود را گرد آورد و وقتی مطمئن شد، که همه تکه هایش را با خود دارد، به قایق باز گشت.

• تصمیم داشت، هرچه زودتر به خانه برگردد.
• از این رو در تمام طول شب، پارو زد.

• دوستانش همه، در ساحل، چشم به راه او بودند.

• فریاد زد:
• « من منم!»

• از شوق در پوست خود نمی گنجید.

• دوستانش منظور او را نفهمیدند.

• اما پتزه تینو دیگر غمی نداشت و به اندازه تک تک آنها خوشبخت بود.

• و سرانجام دوستان او همه دریافتند، که او ـ تکه به تکه ـ کسی جز پتزه تینو دوست قدیم آنها نیست.

پایان

تحلیل قصه

• کمتر نویسنده ای، همانند لئو لیونی زنده یاد، در فرم قصه ای کوتاه، محتوائی غول آسا را قالب می ریزد و در اختیار خواننده قرار می دهد.

• لئو لیونی، آدمی را به نحوی از انحاء، به یاد برتولت برشت می اندازد.
• برتولت برشت نیز در نمایشنامه های خود، مارکسیسم زنده را ـ در متن حوادث جاری زندگی روزمره ـ نشان خواننده می دهد و اثبات می کند.

• ما از جهان بینی لئو لیونی خبر نداریم، ولی این کار همیشگی قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی است، که خواه نا خواه، در ضمیر شفاف هر خردمند اندیشنده ای منعکس شوند و خودنمائی کنند.

• حریفی می گفت که آلبرت اینشتین مارکسیست بوده است و مارکسیسم زنده و شاداب را در آثار چارلی چاپلین نمی توان به هیچ ترفندی نادیده گرفت.

• پتزه تینو تکه کوچکی است، که به معنی اسم خود واقف است.
• پتزه تینو نه فقط معنی اسم خود را می داند (تئوری)، بلکه علاوه بر آن، به مقایسه خود با دیگران می پردازد (پراتیک) و در گذر از دیالک تیک پراتیک و تئوری، به تفاوت کمی و کیفی خود با آنها پی می برد:

حکم اول
دیگران گنده (تفاوت کمی) بودند و هر کار دشواری از دست شان برمی آمد (تفاوت کیفی)

• لئو لیونی در این حکم، پیوند دیالک تیکی کمیت و کیفیت را نشان می دهد.
• برای تحقق کیفیتی، برای کسب کیفیتی جدید باید تحول کمی یافت.
• کمیت رشد یابنده، در گذر از حد عینی معینی، به کیفیت جدیدی منجر می شود.

• آب را می توانی در فشار جوی زمین، تا 99 درجه سانتیگراد بجوشانی و تا 1 درجه سانتیگراد سرد کنی، در فاصله 1 تا 99 درجه سانتیگراد، آب کیفیت (مایعیت، مایعوارگی) خود را از دست نمی دهد.

• تغییرات کمی (کاهش و افزایش دمای آب) فقط در گذر از حد عینی معینی ـ به جهشی ـ به تحول کیفی منجر می شود.
• آنگاه آب، کیفیت (مایعیت) سابق خود را از دست می دهد و کیفیت جدیدی کسب می کند، آنگاه آب کیفیت جامد (یخیت) و یا کیفیت گازی (بخاریت) کسب می کند.

• پتزه تینو این قانون دیالک تیکی را بو می برد.
• اگر دیگران هرکاری از دست شان برمی آید (کیفیت)، به علت بزرگی (کمیت) آنها ست.

• بدون کمیت در خور، نمی توان به کیفیتی جدید و دیگرگونه دست یافت.

• دیالک تیک کمیت و کیفیت، یکی از شناخت افزارهای بی بدیل فلسفه مارکسیستی است و قانون گذار از تغییرات کمی به تحولات کیفی و برعکس، از قوانین مهم آن است.

• ما در فرصتی دیگر به توضیح همه جانبه آندو خواهیم پرداخت.

• انقلاب اجتماعی و پدیده های مادی و معنوی گوناگون دیگر را بدون به خدمت گرفتن این قانون دیالک تیکی نمی توان توضیح داد، درک و تفهیم کرد.

• کشف تفاوت کمی و کیفی، همان و اندیشیدن به علت و دلیل آن، همان.
• دانستن در دانستن درجا نمی زند.
• دانستن سکون نمی پذیرد، نمی ماند، نمی گندد.
• دانستن، پیش شرط توانستن است.
• این را هزار سال پیش حکیم طوس کشف و اعلام کرده است:

فردوسی
• توانا بود، هر که دانا بود
• به دانش، دل پیر برنا بود

• حکیم طوس در این حکم، دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک دانائی و توانائی بسط و تعمیم می دهد.

• این دیالک تیک نیز یکی دیگر از شناخت افزارهای بی بدیل فلسفه مارکسیستی است و ما در فرصتی دیگر به توضیح همه جانبه آن خواهیم پرداخت.

• دانستن، سوبژکت داننده را به عمل، تفکر و کنکاش وامی دارد.

• حکیم زحمت، هشتصد سال بعد، همین حکم لایزال حکیم طوس را تکرار خواهد کرد:

مارکس
اگر تئوری در توده نفوذ کند، به نیروی مادی بدل می شود.

• دانستن، پیش شرط توانستن است.

• لنین خواهد گفت:

لنین
بدون تئوری انقلابی، انقلابی میسر نمی شود!
شعور نه فقط انعکاس جهان، بلکه سازنده آن نیز است!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر