۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (14)

امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
شین میم شین

• نه هراسی نیست

• خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده است
• دست تاریخ ظفرنامه انسان را
• زیب دیباچه خون کرده است

• آری از مرگ هراسی نیست
• مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است

• من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
• مرگ با دشنه دوست؟
• دوستان این درد است

• نه هراسی نیست
• پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
• مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است

• من به این باغ می اندیشم
• که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است

• دوستان گوش کنید
• مرگ من مرگ شما ست

• مگذارید شما را بکشند
• مگذارید که من بار دگر
• در شما کشته شوم

حکم چهارم
آری از مرگ هراسی نیست:
مرگ در میدان، این آرزوی هر مرد است

• سایه در این حکم، برای اثبات صحت رجز خود دست به استدلال می زند:
• بدین طریق، به چرخش قلمی، مرگ در میدان به آرزوی هر مرد بدل می شود.

• خردستیزانه تر از این نمی توان استدلال کرد.
• این نه نظر و نه شیوه استدلال مارکسیست ـ لنینیست ها ست.

• این نظر و شیوه استدلال همه فرقه های خردستیز ـ بویژه فاشیست ها ـ ست!


• ستایندگان مرگ ـ چه در بستر و چه در میدان ـ نه مارکسیست ها، بلکه فاشیست ها بوده اند و هستند و ناظم حکمت به این حقیقت امر به خوبی وقوف داشته است، بویژه در منظومه جاودانه اش تحت عنوان تارانتابابو!


حکم پنجم
من دلم از دشمنکام شدن می سوزد
مرگ با دشنه دوست؟
دوستان این درد است

• معنی تحت اللفظی این بند شعر سایه عبارت از این است که او و همگنانش از مرگ هراسی ندارند، چون مرگ در میدان آرزوی هر مرد و ضمنا خود او و یارانش است.
• مسئله سایه چیز بکلی دیگری است:
• مسئله او خوشحالی دشمن است، وقتی ببیند که سایه و یارانش با دشنه دوست کشته می شوند.
• این برای سایه و یارانش درد بی درمانی است!

• زیر قلم سایه مفاهیم «دوست» و «دشمن» به شیوه و سیاق شیخ و خواجه شیراز تعریف می شوند:

1
دیالک تیک عاشق و دوست

• در قاموس سعدی و حافظ، دیالک تیک عشق از سوئی به شکل دیالک تیک عاشق و دوست بسط و تعمیم می یابد.
• عشق یک طرفه است:
• عاشق عشق می ورزد و معشوق (دوست) کین می توزد.
• عاشق در راه دوست از جان و مال و عرض و اعتبار و آبرو می گذرد و دوست کذائی بسان جلادی شلاق بدست، تشنه به خون او ست.

• سایه و نه فقط او، متد فکری سعدی و بویژه حافظ را مو به مو از آن خود کرده و به خدمت گرفته است:
• دوست سایه نیز به همه چیز و همه کس شباهت دارد، به غیر از دوست!
• دوست سایه فوندامنتالیسم خردستیز خونریزی است.
• این حقیقت امر اما مانع آن نمی شود که سایه و امثال او با سماجت خاصی به او نام دوست دهند.

2
دشمن

• در قاموس سعدی و حافظ، دیالک تیک عشق از سوی دیگر، به شکل دیالک تیک عاشق و دشمن بسط و تعمیم می یابد.
• دشمن در واقع رقیب عاشق است و می خواهد که دوست کذائی را از دست او بگیرد.
• دشمن در قاموس سعدی و حافظ عنصری خارجی است، بیگانه است.
• سایه دشمن را نیز بسان سعدی و حافظ تعریف می کند و به امپریالیسم می رسد، امپریالیسمی که قصد تخریب رابطه عاشقانه میان عاشق و دوست را دارد، قصد جلب فوندامنتالیسم را و سرکوب سایه و امثال او را دارد.

• وقتی ما از ضرورت نقد دیالک تیکی میراث کلاسیک های ادبی کشور سخن می گوییم، منظورمان همین است.

• حافظ در اندرون سایه ها کمین کرده و از حنجره آنها سخن می گوید و به تخریب شعور توده های مولد و زحمتکش می پردازد.

• پیش شرط شناخت طرز تفکر عقب مانده سایه و امثالهم، شناخت طرز تفکر سعدی و حافظ است.

حکم ششم
نه هراسی نیست:
پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
من به این باغ می اندیشم که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است

• استدلال سایه اکنون از صراحت بیشتری می گذرد:

1

• مرگ سایه و یارانش نه تنها هراس انگیز نیست، بلکه ساده تر از کندن یک برگ است.
• این همان شیوه تفکر سعدی و حافظ در مورد عاشق است.
• عاشق به تنها چیزی که ارزش قائل نیست، جان خویش است.

2

• این طرز تفکر سایه اما ضمنا منطق حضرت مسیح علیه السلام است:
• اگر قلدر (طبقات برده دار، فئودال و سرمایه دار) به طرف راست صورتت سیلی زد، طرف چپ آن را هم داوطلبانه در اختیارش قرار بده!
• اگر قلدر عبایت را از شانه ات برداشت، تو داوطلبانه قبایت را هم تقدیمش کن!

3
• این اما فقط منطق هوشنگ ابتهاج نیست.
• این ظاهرا منطق همبودی است که شهیدنامه های قطور زیر بغل دارد و بدان می بالد.
• این منطق همبودی است که از مرگ صدها تن از سرداران پیشاهنگ و بی جانشین، ککش هم نمی گزد.

4

• در نامه ای که سردسته سرشناس به رهبر فوندامنتالیسم نوشته، بی اعتنائی به خون بی جانشین ریخته شده از اندام سپاه کار با صراحت تمام به چشم می خورد:
• مرگ ما ساده تر از کندن یک برگ است:
• عاشق برای جان بازی در راه دوست خلق شده است.

5

• درد عاشق کذائی نه بود و نبود خود، بلکه باغ است که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده است.

• منظور سایه از مفهوم «یکی» کیست؟


• این همان دشمن و رقیب مورد نظر سعدی و حافظ است.

• این همان لولوی امپریالیسم است که قصد تخریب رابطه عاشقانه یکطرفه میان عاشق و دوست خونریز را دارد.

6

• برای سایه و همگنانش تعیین کننده دشمن و رقیب است، تعیین کننده امپریالیسم است و نه دوست، نه جلاد و نه فوندامنتالیسم!

• طرز تفکر پنهان در این شعر سایه، بلحاظ فلسفی به چه معنی است؟

1

• می توان گفت که سایه و همگنانش در این مورد، دیالک تیک دوست و دشمن (در قاموس سعدی و حافظ) را به شکل دیالک تیک داخلی و خارجی و یا به شکل دیالک تیک فوندامنتالیسم و امپریالیسم بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را از آن خارجی (امپریالیسم) می دانند.

2

• حتی می توان به جرئت گفت که سایه و امثالهم دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهند.
• آن سان که فوندامنتالیسم خونریز داخلی (دوست در قاموس سعدی و حافظ) هیچ تلقی می شود و حتی وارونه می گردد و به مقام دوست اعتلا می یابد و امپریالیسم مطلق می شود و به همه چیز بدل می گردد.

3

• آنچه در این میان نادیده گرفته می شود، عبارت است از ماهیت دوست و دشمن کذائی، ماهیت فوندامنتالیسم و امپریالیسم، وجوه ماهوی مشترک ارتجاع داخلی و خارجی.

4

• این به معنی هیچ انگاری تبر بدستان حزب الله و همه چیز تلقی کردن تبر بدستان امپریالیستی است.
• این به معنی وارونه کردن دیالک تیک داخلی و خارجی است.
• این به معنی قائل شدن نقش تعیین کننده به عامل خارجی است.
• این به معنی زیر پا نهادن دیالک تیک مارکسیستی ـ لنینیستی است.

• این متد فکری همیشگی همبود سایه و امثالهم بوده و اگر در بر همین لولا بچرخد، در آینده هم خواهد بود.

حکم هفتم
دوستان گوش کنید:
مرگ من مرگ شما ست، مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر در شما کشته شوم


• معنی تحت اللفظی این بند شعر عبارت از این است که مرگ عاشق خودقریب، به معنی مرگ دوست است.
• از این رو، فراخوان سایه به شرح زیر فرمولبندی می شود:
• «مگذارید که من کشته شوم!»

• اما کدام گرایش فلسفی در این بینش سایه کمین کرده و بی مهابا در سخن مدام است؟

• وقتی سایه می گوید، «مرگ من مرگ شما ست» عملا میان خود (عاشق در قاموس سعدی و حافظ) و دوستان (دوست و یا معشوق در قاموس سعدی و حافظ) علامت تساوی می گذارد.

• اما یکی تلقی کردن اقطاب دیالک تیکی حرفه پانته ئیسم است که شالوه فلسفی عرفان است.

• پانته ئیسم در واقع به معنی آموزش همه خدائی است.

• پانته ئیسم نامی است برای جهان بینی ئی که منکر تفاوت ماهوی میان خدا و جهان است و مدعی انطباق به نحوی از انحای خدا و جهان است.

• تمامت ترهات مولانا بر پانته ئیسم استوار شده است:
• همه چیز ـ بی سمت و سو و عاری از هویت ـ در هم می لولند، هستند و نیستند.

• در جهان بینی سایه، مرز میان عاشق و دوستان کذائی فروپاشیده است.
• دوستان فوندامنتالیستی و سایه و همگنانش مرتب جا عوض می کنند و به یکدیگر بدل می شوند.
• این چیزی جز جهان بینی پانته ئیستی و عرفانی نیست.
• این چیزی جز خردستیزی برهنه و عریان نیست.

• این جهان بینی قرون وسطائی مد روز در فلسفه امپریالیستی معاصر، فقط به درد تحمیق توده ها و تحکیم وضع موجود می خورد و نه به درد تسلیح تئوریک و بسیج شعورمندانه توده ها!

• تئوری «هم خدا و هم خرما» به درد توده ها نمی خورد و به هیچ بهانه ای نمی توان رلاتیویسمی را وارد بحث کرد و در مقابل توپخانه هر لحظه در شلیک ایراسیونالیسم (خردستیزی) دعوت به آتش بس کرد.


با عمده کردن نیاز مستمر خود به تریاک و هروئین نمی توان مبارزه بر ضد مواد مخدر و مولدان و مبلغان و فروشندگان آکاه و ناآگاه آن را تخطئه کرد و فرمان تعویض موضوع و تحلیل چیزهای فرعی دیگر را صادر کرد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر