۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

سیری در شعری از احمد حیدر بیگی (6)

احمد حیدربیگی (1318 ـ 1386)
شاعرو نویسنده معاصرایرانی
آثار:
تنهائی ات را به دوش من بگذار!
لابیرنت
یک شاخه شعر سرخ!
آثار چاپ نشده:
مجموعه شعر (یک دقیقه سکوت)
مجموعه شعر (نامه‌ای به آسمان)
کتاب خاطرات
نگاهی دیگر به اوزان شعر فارسی
نمایشنامه " از غوره تا حلوا، از صبر تا ظفر"

همرنگ
با سپاس از رهی رها
سرچشمه:
گروه فیسبوک موسوم به «شعر و شعور و شعار»

تحلیل واره ای از
میم حجری

• برهنه پای
• با انبوه بردگان در راه ام
• پای مان در زنجیر

• و تازیانه ها
• خون های مان را به هم می آمیزند.

• مشتم را می فشارم
• همراهان دستم را فرو می کشند

• می ایستم،
• مرا با خویش می برند

• فریاد می زنم!
• فرزانه نگاهم می کنند.

• با آنان از یک خاک روییده ام
• ـ چون صنوبری در تاکستان ـ

• برخاک رها شده اند
• و جدالم را با باد
• و سایه ام را با خویش
• برنمی تابند

• در راه ام
• با آونگ دست هایم در انبوه بردگان:
• با مریدان زنجیر
• و ستایشگران تازیانه ی خونین

• برهنه پای،

• بی تاب،
• و خاموش
پایان

تلاش در جهت تحلیل شعر «همرنگ»

• عنوان این شعر ـ قبل از همه ـ آدمی را به تعمق وامی دارد:
• «همرنگ»

• این عنوان به پارادوکسی شباهت دارد.
• به غیر از «همرنگ»، هر عنوانی برای این شعر قابل تصور می بود.

• چرا؟

• برای اینکه در این تراژدی مکرر زیست، در این تراژدی ملبس به شولای شعر، تنها چیزی که زیر علامت سؤال قرار می گیرد، همرنگی است!
• در این شعر، رسم و روند و روال زیست برده ها تشریح می شود و قهرمان قصه در کسوت شاعری ـ به مثابه استثنائی ـ قاعده را، یعنی وضع موجود را برنمی تابد و بر ضد آن می شورد.

• اما چرا از تراژدی زیست، فی البداهه سخن بر زبان می نشیند؟

• شاید از آن رو، که قهرمان قصه و شورش بر ضد وضع موجود نه قاعده ای قانونمند، بلکه استثنائی تراژیک و محکوم به شکست است:
• خیزش اوج جوی فواره ای است، که فرود ناگزیرش پیشاپیش بر پیشانی اش نوشته شده است.

حکم اول
برهنه پای
با انبوه بردگان در راه ام
پای مان در زنجیر

• قهرمان قصه در کسوت برده شاعری یاغی با توصیف اوضاع به سخن آغاز می کند:
• برده شاعر ـ پابرهنه و پای در زنجیر ـ با توده برده ها در راه است!

• او در این حکم، دیالک تیک جزء وکل را به شکل دیالک تیک من و غیرمن، به شکل دیالک تیک برده شاعر و انبوه بردگان همزنجیر بسط و تعمیم می دهد.

• این شناخت افزار دیالک تیکی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری به تفصیل توضیح داده شده و در تحلیل یکی از قصه های کودکان، موسوم به «پتزه تینو و یا تکه کوچولو» و غیره تمرین شده است.

• در دیالک تیک جزء و کل نقش تعیین کننده همیشه در تحلیل نهائی از آن کل و در این شعر از آن انبوه برده ها ست!


• کشف حامل نقش تعیین کننده در هر دیالک تیکی، برای داوری بی خدشه از اهمیت بی چون و چرا برخوردار است.
• ضمنا هرگز نباید فراموش کرد که قطب دیگر نیز به نوبه خود نقش بی بدیل بزرگی به عهده دارد.
• هرگز نباید به بهانه اینکه قطبی نقش تعیین کننده را به عهده دارد، قطبی دیگر را تا حد قطبی هیچکاره و هیچ واره تنزل داد.
• همین بی توجهی سبب شکست های فاحش در رویاروئی های اجتماعی و سیاسی گشته است.
• در داربست دیالک تیک، قطب هیچکاره و هیچ واره وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

حکم دوم
برهنه پای
با انبوه بردگان در راه ام
پای مان در زنجیر

• شاعر حتی لحظه ای از همسانان و همگنان خویش غافل نیست و به خواننده راجع به چند و چون واقعه، گزارشی مبسوط، مفصل و دقیق می دهد:
• برده شاعر و توده برده ها همه پای در زنجیر دارند.

• مفهوم «پای مان در زنجیر» بیانگر حقایق آشکار و نهان بیشمار است:
• «پای در زنجیر داشتن» ـ فی نفسه ـ بیانگر دیالک تیک غریبی است:

• زنجیر در واقع انسان خودمختار آزاد را سلب اختیار و آزادی می کند!

• زنجیر از انسان، برده می سازد، از سوبژکت، اوبژکت می سازد، ابزار سخنگو می سازد!
• زنجیر انسان را انسانیت زدائی می کند، چیزواره می کند، تا درجه اشیاء و در بهترین حالت تا سطح جانوران تنزل می دهد.

• زنجیر اما ـ به مثابه وسیله برده و وابسته سازی بنی بشر ـ اکسیر رهائی از بردگی و وابستگی را در بطن خود بالقوه به همراه دارد.

• چرا و به چه دلیل؟
• چرا و به چه دلیل، زنجیر جولانگاه دیالک تیک وابستگی و رهائی است؟

• پاسخ به این پرسش را شاعر با مفهوم «پای مان در زنجیر» در اختیارخواننده ی پرسنده قرار می دهد:
• زنجیر ضمن وسیله بردگی و وابستگی انسان ها بودن، به پل پیوند میان آنان بدل می شود!

• زنجیر از توده پراکنده «بی همه چیز»، گردان وحدتمند مهیبی پدید می آورد، غولی در بند که اگر به توان غول آسای خود واقف شود، نه از زنجیر نشان می ماند و نه از زنجیربان!


• دیالک تیک زنجیر به همین دلیل است!

حکم سوم
برهنه پای
با انبوه بردگان در راه ام
پای مان در زنجیر
و تازیانه ها
خون های مان را به هم می آمیزند.

• معلوم نیست که شاعر آگاهانه خواننده و شنونده شعرش را این چنین به اعماق قضیه می برد و یا ناخودآگاه!
• ما به برکت دوست مان در این گروه موسوم به «شعرو شعور و شعار» با حیدربیگی و تعداد انگشت شماری از اشعار ایشان آشنا شده ایم و از جهان بینی شان بکلی بی خبریم.

• تازیانه نیز در این بند شعر، همزمان و در آن واحد، جولانگاه دیالک تیک یوست و گسست است.
• تازیانه وسیله تحکیم و تداوم نظام برده داری و وابستگی و در عین حال وسیله محو این نظام است:
• تازیانه نیز بسان زنجیر، ستم طبقاتی را مادیت می بخشد و ضمنا شرایط اوبژکتیف مبارزه بر ضد ستم و رهائی از بردگی و وابستگی را پدید می آورد.

• این حقیقت امر را شاعر با وقوف خارق العاده و با صراحت تام و تمام بر زبان می آورد:
• «و تازیانه ها خون های مان را به هم می آمیزند.»

• تازیانه با آمیختن خون برده ها به هم، پیوند طبقاتی آنان را بلحاظ اوبژکتیف و سوبژکتیف تحکیم می بخشد و از برده های پراکنده بر خاک، غولی متحد و همرأی و هماندیش پدید می آورد

اراده توده ای عینی برده ها در همین چارچوب قوام می یابد و قدر قدرت ترین سیستم بردگی را به هراس می افکند!
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر