۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

دشنه ها پنهان، جاده ها خالی است

گل همیشه بهار هم به نام مضحک خود، شرمسار می خندد

احمد حیدر بیگی
نامه دوم
با سپاس از رهی رها
سرچشمه:
گروه فیسبوک موسوم به «شعر و شعور و شعار»



• دیرگاهی است
• ما را کسی به نام نمی خواند

• و نیزار ازدحام
• در باد
• ما را مجال گفت وشنودی نمی دهد

• و فریاد هم در بادهای هرزه ی هرسوگرد
• می میرد

• دیرگاهی است
• چشمه ها را ریگزار تشنه می نوشد
• وآهوان غریب
• سر در غبار حادثه ها کوچ کرده اند

• و دیگر آسمان
• در نیمروز تشنگی، ما را
• در پناه سایه ی ابری نمی گیرد

• آری

• دیرگاهی است
پرده ها بوی چراغ خانه را
• روی از مشام گرگ های کوچه می پوشند

• و ایوان بلند خانه ها را،
• هیچ فانوسی خبر از انتظاری نیست

• ومردان کهن را،
• در کنار شعله ها،
• بانگی به گوش کوهساری نیست

• دشنه ها پنهان
• جاده ها خالی است
• گل همیشه بهار هم
• به نام مضحک خود شرمسار می خندد

• آری
• ای رفیق قدیمی

پایان
شاهکار بی نظیری است این شعر!
خوش به حال خلقی که دری از این دست در صدف سینه خویش پرورده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر