۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

اونتولوژی و اونتولوژی نوین (3) (بخش آخر)

ادموند هاسرل (1859 ـ 1938)
فیلسوف و ریاضی دان اطریشی
از مؤسسین فنومنولوژی
او فلسفه را از پرداختن به مسائل جهانی نهی می کرد.
فلسفه می بایستی به تحلیل پدیده ها قناعت کند.
او مخالف پسیکولوژیسم هم بود که قانون منطق را مبتنی بر روندهای روانی می دانست و به انکار اصولی عینیت می پرداخت.
جریانات زیر تحت تأثیر هاسرل بوده اند:
اگزیستانسیالیسم پونتی، سارتر و هایدگر
تئوری انتقادی تئودور آدورنو
جامعه شناسی آلفرد شولتسه
آثار او بر 40 هزار صفحه بالغ می شوند:
در باره عدد
فلسفه حساب
فلسفه بمثابه علم سختگیر
ایده هائی راجع به فنومنولوژی و فلسفه فنومنولوژیستی

پروفسور مانفرد بور
پروفسور هاینتس پپرله
برگردان شین میم شین

5
فرم های نمودین مختلف اونتولوژی نوین

• کولپه، بشر، دریش و ونزل و افراد و جریانات زیر را می توان به نحوی از انحاء متعلق به اونتولوژی نوین دانست:

الف

• هاسرل به عنوان نماینده «اونتولوژی «عام»

ب

مارتین هایدگر (1889 ـ 1976)
فیلسوف آلمانی در سنت فنومنولوژی هاسرل، فلسفه حیات ویلهلم دیلتی، اگزیستانسیالیسم کیرکگارد
منتقد فلسفه غرب و توسعه درک جدیدی از انسان و جهان
از ایدئولوگ های سینه چاک فاشیسم آلمان

• هایدگر به
عنوان نماینده «اونتولوژی بنیادی»

ت

• ژان پل سارتر به
عنوان نماینده «اونتولوژی فنومنولوژیکی»

پ

• کنراد ـ مارتیوس به
عنوان نماینده «اونتولوژی رئال»

• برخلاف نمایندگان نئواسکولاستیک که به احیای اونتولوژی قدیم اسکولاستیک قرون وسطی می پردازند، طرفداران اونتولوژی نوین راه های دیگری را در پیش می گیرند.

• نیکولای هارتمن و گونتر یاکوبی به عنوان نمایندگان اونتولوژی نوین ـ به معنای محدود کلمه ـ می کوشند تا اونتولوژی را دیگر نه بر مبنای استقرائی، بلکه برمبنای استنتاجی، نه برمبنای راسیونالیستی، بلکه برمبنای خارائین امپیریستی توسعه دهند.

• با توجه به نمایندگان برجسته اونتولوژی، می توان بوضوح دید، که اونتولوژی نوین قادر به فراتر رفتن از ایدئالیسم نیست.
• هارتمن در سرفصل کتاب خود تحت عنوان «خطوط اساسی متافیزیک شناخت» خاطرنشان می شود که بررسی های فوق از این نقطه حرکت می کنند که «شناخت خلق، ایجاد و احداث شیئی، آنسان که ایدئالیسم کهنه و نو قصد آموختن بما دارد، نیست، بلکه درک چیزی است که قبل از شناخت و مستقل از آن وجود داشته است.»

• هارتمن با این نظریه درست، جبهه گیری اونتولوژی نوین را نسبت به ایدئالیسم ذهنی بیان می دارد.
• او در استدلال و اثبات و مدافعه خویش به سلسله ای از عناصر مثبت نیز دست می یابد که این فلسفه بکمک آنها نفوذ خود را میان محافل معینی از روشنفکران بورژوائی بسط می دهد، بی آنکه آن در مجموع به تئوری علمی شناخت راه بگشاید.

• هارتمن اگرچه از هگل مطالب زیادی را به خدمت می گیرد، ولی با این حال، نه نقش پراتیک را در روند شناخت درک می کند و نه خصلت دیالک تیکی روند شناخت را.
• او با طرح تز «بقایای غیرقابل فهم» در کلیه عرصه های واقعیت، در و دروازه را بروی اگنوستیسیسم و ایراسیونالیسم چهارطاق باز نگه می دارد.

• مراجعه کنید به اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)، ایراسیونالیسم (خردستیزی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• موضع ایدئالیستی هارتمن در پاسخ به مسائلی از قبیل «مستقل از شناخت بودن» و «چند و چون ساختار آن»، مسائلی که موضوع اونتولوژی او را ـ به معنای محدود کلمه ـ تشکیل می دهند، عیان می گردد.

• هارتمن که بنظرش هر اونتولوژی که به مسائل منفرد می پردازد، به آموزش مقوله ها مبدل می شود، وجود را بدو دسته تقسیم بندی می کند:


1
• وجود رئال (واقعی)
2
• و وجود ایدئال

• وجود رئال (واقعی) بنوبه خود از چهار طبقه وجود و یا قشر وجود تشکیل می یابد:

1
• وجود رئال جسمی ـ مادی
2

• وجود رئال ارگانیکی (آلی)
3
• وجود رئال روحی
4
• وجود رئال جانی

• اگرچه تعدادی از مقوله های بنیادی در همه طبقات نفوذ می کنند، اما هر طبقه مقولات و قانونمندی های خاص خود را دارد.
• هیچ کدام از این طبقات را نمی توان به دیگری تقلیل داد، اگرچه میان آنها پیوند وجود دارد.
• واقعیت امری که پایه و بنیان این نظریه را تشکیل می دهد، عبارت است از فرق کیفی میان هر کدام از فرم های حرکت ماده که واقعا هم به یکدیگر قابل تقلیل نیستند.
• مثلا طبقه ارگانیکی (آلی) اگرچه قانونمندی های طبقه نازلتر (معدنی و یا غیرآلی) را دارد، اما بلحاظ کیفی طبقه جدیدی است که بکمک قانونمندی های طبقه غیرآلی صرف قابل توضیح نیست.
• استقلال نسبی هر کدام از فرم های حرکت ماده را اما هارتمن بطور متافیزیکی مخدوش و مطلق می کند.
• مثلا او بر آن است که هر پیوند دیگر که از این «قانونیت مقوله ای اساسی» فراتر باشد، بطورکلی غیرقابل فهم خواهد بود.
• او ـ علاوه بر این ـ مسئله مرکزی مربوط به منشاء ژنتیکی فرم های عالی تر حرکت ماده را اصلا و ابدا مطرح نمی کند.
• اگرهم پیوند میان مراحل منفرد کیفی در واقعیت عینی بغرنج باشد، مثلا گذار از فرم غیرارگانیک (معدنی) به فرم ارگانیک (آلی) آلی هنوز کاملا و در جزئیات توضیح داده نشده باشد، ولی منشاء ژنتیکی فرم عالی تر در فرم نازلتر بطور علمی و بی چون و چرا توضیح داده شده و جای سؤالی نمانده است.

• چون هارتمن در این مسئله خود را به کوچه علی چپ می زند و پیوند ژنتیکی میان فرم های مختلف حرکت ماده را از هم می گسلد، اونتولوژی نوین، بمثابه تلاشی برای شانه خالی کردن از پاسخ به مسئله اساسی فلسفه جلوه می کند که بلحاظ جهان بینی تعیین کننده است.

• گرایش اونتولوژی نوین ـ روی هم رفته ـ در این جهت است که با توسل به تقلیل ناپذیری، فرق ماهوی فرم های منفرد حرکت واقعیت عینی (ماده)، موضعگیری ایدئالیسم و ماتریالیسم را (به اتهام پاسخ سهل انگارانه و بی انعطاف دادن این یا آن به مسئله رابطه ماده و شعور) نادرست اعلام کرده و بر ضد آندو وارد مبارزه شود و بدلیل باصطلاح «چند لایه بودن بنیادی» جهان، هرگونه طرح و حل مونیستی مسئله اساسی فلسفه را بی معنا اعلام کند.

• موضعگیری بر ضد ماتریالیسم و ایدئالیسم مهمترین سودای اونتولوژی نوین است.
• در تشکیل حوزه ایدئال وجود نیز ایدئالیسم اونتولوژی نوین خودنمائی می کند.
• منظور هارتمن از این حوزه ایدئال وجود عبارت است از وجود ماهیات، ساختارهای ریاضی و ارزش ها.
• او اگرچه تأکید می ورزد که رابطه ماهیت نسبت به وجود واقعی «جا داشتن در آن» است، اما علیرغم این، به درک ماتریالیستی و دیالک تیکی درست از رابطه ماهیت و پدیده (بود و نمود) نمی رسد.
• در رابطه با ارزش ها نیز به همان سان، وجود فی نفسه آنها نفی می شود و هرگونه نسبیت و اشتراط تاریخی آنها نیز مورد انکار قرار می گیرد، امری که ناگزیر به ایدئالیسم می انجامد.
• در اظهارات مربوط به چهارمین طبقه وجود واقعی، که هارتمن نظرات سوسیولوژیکی خود را ارائه می دهد ، روح در فرم های خود، بمثابه روح فردی، عینی و عینیت یافته مطرح می گردد و این نشاندهنده خصلت بی چون و چرای ایدئالیستی اونتولوژی نوین است.

• (سوسیولوژی یعنی جامعه شناسی. مترجم)

• اینجا خصلت بورژوائی موضعگیری طبقاتی این فلسفه نیز بصورت عریان آشکار می گردد.

• علیرغم این، در اونتولوژی نوین هارتمن و یاکوبی، عناصر راسیونالیسم، گرایش معینی در نقد فرم های افراطی فلسفه ایدئالیستی ـ ذهنی بورژوائی، در نقد تحریف و لاپوشانی مذهبی فلسفه (انتقاد از اثبات خدا و تئولوژی) و امثالهم نیز به چشم می خورد.
• اما این امر تغییری در خصلت ایدئالیستی ـ عینی اساسی اونتولوژی نوین نمی دهد.
• چنین عناصری در آثار فلاسفه ای از قبیل دریش، بشر، ونزل ، که تمایلات نئواسکولاستیکی شدید دارند، اصلا دیده نمی شوند.
• تلاش های هاسرل، هایدگر، سارتر و امثالهم در راستای اونتولوژی نشاندهنده این امرند که تفکر اونتولوژیکی با ایدئالیسم ذهنی نیز می تواند دمخور باشد.

• در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی با پاسخ به مسئله اساسی فلسفه، طرح مسائل اونتولوژیکی محلی از اعراب پیدا نمی کند.
• کلیه مسائل دیگر مطروحه از سوی اونتولوژی در تئوری مارکسیستی شناخت مورد بررسی قرار می گیرند و حل می شوند.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر