۱۳۹۹ دی ۱۱, پنجشنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۱۳)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

هلینی ها

 

·    موسیقی دیگری در فضا طنین می افکند.

 

·    دو آرتیست زن و مرد وارد صحنه می شوند.

 

·    ایندو، مادر و پدر میکائیل هستند که نام شان ورونی و هلموت است.

 

·    نام هنری آندو ترکیبی از هل (هلموت) و ینی (ورونی)، یعنی هلینی است.

 

·    در وهله اول هلموت با چماق واره هائی که ورونی برایش پرتاب می کند، هنرنمائی می کند.

 

·    دو چماق واره، سه چماقواره، چهار چماقواره.

 

·    تقریبا یکی از آنها می افتد زمین، ولی فقط تقریبا.

 

·    کلاودیا این هنرنمائی را با دو توپ آزمایش کرده بود.

 

·    آنگاه احساس کرده بود که دستانش به موجوداتی خودمختار و مطلق العنان بدل شده اند و گوش به فرامین او نمی دهند.

 

·    آرتیست اکنون حلقه های قرمز رنگ را به دور دست و پا و یکی را حتی بر گردن خود به چرخش در می آورد.

 

·    تعداد حلقه ها رفته رفته افزایش می یابد و به هفت می رسد.

 

·    کلاودیا متوجه شده که انگشت سبابه خود را محکم گاز می گیرد.

 

·    انگار با این کار می توان مانع افتادن حلقه ها بر زمین شد.

 

·    بعد، هلموت حلقه ها را یکی پس از دیگری به ورونی می اندازد.

 

·    به جای آنها، اکنون چهار راکت تنیس دریافت می کند و آنها را به هوا می اندازد، بلندتر و بلندتر و بعد می گیردشان.

 

·    بعد با سه کلاه لگنی بازی می کند.

 

·    بازی می کند؟

 

·    این هنر دشوار، بازی ساده ای جلوه می کند.

 

·    دو کلاه در فضا می چرخند، در حالی که کلاه سوم برای لحظه ای کوتاه بر سر او قرار می گیرد.

 

·    کلاودیا باید چشمانش را بمالد.

 

·    اکنون یکی از کلاه ها بر سر آرتیست فرود می آید، بعد کلاه دیگر و دو کلاه دیگر مثل دو کلاغ جنون زده در فضا می چرخند.

 

·    کف زدن های توفانی!

 

·    هوراهای خروشان!

 

·    و ناگهان سکوت محض صحنه را فرا می گیرد.

 

·    حتی بچه های کوچولو نفس در سینه حبس می کنند.

 

·    ورونی مشعل ها را روشن می کند و مشعل های شعله ور را یکی پس از دیگری به سوی آرتیست پرتاب می کند.

 

·    آرتیست هم مشعل ها را، همه مشعل ها را می گیرد و به هوا می اندازد، دوباره می گیرد، به رقص وامی دارد و هرچه دلش می خواهد با مشعل ها می کند.

 

·    و به معجزه ای همواره انتهای دیگر مشعل ها را که شعله ور نیست، به دست می گیرد.

 

·    او در واقع، کاملا آرام و بی خیال در وسط صحنه ایستاده است، انگار همه این کارهای خارق العاده، چیز پیش پا افتاده ای بیش نیست.

 

·    او حتی در این حالت لبخند بر لب دارد.

 

·    هلینی ها!

 

·    مرد اکنون همه مشعل ها را مثل دسته گلی شعله ور، در دست دارد.

·    البته اگر چنین چیزی وجود می داشت.

 

·    مرد تعظیم می کند.

 

·    بعد هر دو با هم تعظیم می کنند و صحنه را ترک می گویند.

 

·    به سرعت آذرخش، میکائیل وارد صحنه می شود و  در گستردن پلاستیک نارنجی رنگی کمک می رساند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر