۱۳۹۹ دی ۴, پنجشنبه

درنگی در شعر فروغ تحت عنوان «چرا توقف کنم، چرا؟» (۵)

اشعار فروغ فرخزاد

 درنگی 

از

ربابه نون

۱

چرا توقف کنم؟

چه می‌تواند باشد مرداب
چه می‌تواند باشد جز جای تخم‌ریزی حشرات فاسد؟
افکار سردخانه 

را 

جنازه‌های بادکرده رقم می‌زنند.

 

فروغ

برای ارائه دلایل دیگری راجع به پرهیز از توقف،

دو مفهوم طبیعی و اجتماعی

را

توضیح می دهد:

مرداب

سردخانه

 

۲

مرداب کندوچال چالوس کجاست؟ آدرس + تصاویر + توضیحات

چه می‌تواند باشد مرداب
چه می‌تواند باشد جز جای تخم‌ریزی حشرات فاسد؟

مرداب

به جایی در طبیعت اطلاق می شود

 که آب آن مانده و ب هسبب فقدان اکسیژن فقط محل تکثیر میکرو موجودات بی نیاز از اکسیژن است که در اثر تجزیه مواد موجود 

گاز بدبوی اس هاش دو (گاز بدوبی مستراح و تخم مرغ گندیده)

 آزاد می سازند.

 فروغ 

مفهوم مرداب 

را

نه

به 

طرز علمی

بلکه به طرز هنری تعریف می کند که در تحیل نهایی هم درست است و هم زیبا ست:

جای تخم ریزی و تکثیر حشرات فاسد.

فروغ

کسی را که توقف کرده

به

مرداب

تشبیه می کند

که

در قالب خویش می گندد و متعفن می شود.


سایه 

هم

همین اندیشه انقلابی فروغ

را

در شعر خروشانی تبیین داشته است:


بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ مي زند
رونده باش
اميد هيچ معجزي ز مرده نيست
 زنده باش.

سایه

چه فكر ميكني
كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي
 در اين خراب ريخته
كه رنگ عافيت از او گريخته
به بن رسيده، راه بسته اي است زندگي


چه سهمناك بود سيل حادثه
كه همچو اژدها دهان گشود
زمين و آسمان ز هم گسيخت
ستاره خوشه خوشه ريخت
و آفتاب
در كبود دره ‌هاي آب  غرق شد.


هوا بد است
تو با كدام باد ميروي؟


چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را
كه با هزار سال بارش شبانه روز هم
 دل تو وا نمي شود!


تو از هزاره هاي دور آمدي
در اين درازناي خون فشان
به هرقدم نشان نقش پاي تو ست
در اين درشت ناي ديو لاخ
زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي تو ست


بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفاي تو ست


به گوش بيستون هنوز
صداي تيشه‌هاي تو ست


چه تازيانه ها كه با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها كه از تو گشت سربلند
زهي كه كوه قامت بلند عشق
كه استوار ماند در هجوم هر گزند


 نگاه كن هنوز آن بلند دور
آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور
كهرباي آرزو ست
سپيده اي كه جان آدمي هماره در هواي او ست


به بوي يك نفس در آن زلال  ادم زدن
سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز
رو نهي بدان فراز.


چه فكر ميكني
جهان چو ابگينه شكسته ايست
كه سرو راست هم در او
شكسته مينمايدت؟
چنان نشسته كوه
در كمين اين غروب تنگ
 كه راه
بسته مينمايدت؟


زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج


بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند
رونده باش
اميد هيچ معجزي ز مرده نيست
 زنده باش

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر