۱۳۹۹ آذر ۱۷, دوشنبه

خود آموز خود اندیشی (۳۵۱)

خوداندیشی

 

شین میم شین

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم! 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

حکایت یازدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»،  ص ۳۳)

 

حکایت کنند از یکی نیکمرد

که اکرام حجاج یوسف نکرد

 

به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز

که نطعش بینداز و خونش بریز

 

بخندید و بگریست مرد خدای

عجب داشت سنگیندل تیره رای

 

چو دیدش که خندید و دیگر گریست

بپرسید،

 کاین خنده و گریه چیست؟

 

بگفتا:

همی گریم از روزگار

که طفلان بیچاره دارم، چهار

 

همی خندم از لطف یزدان پاک

که مظلوم رفتم، نه ظالم به خاک.

 

۱

حکایت کنند از یکی نیکمرد

که اکرام حجاج یوسف نکرد

 

معنی تحت اللفظی:

نیکمردی به به احترام والی خونریز بغداد مبادرت نورزید.

 

سعدی

در این بیت شعر،

از نیکمردی سخن می گوید که به پادشاه مستبدی اعتنا نمی کند.

 

بی اعتنائی به «خداوندان زمین» از سوی اقلیتی معروف به «مرد خدا»،

نوعی از مقاومت آشکار در مقابل نظام اجتماعی حاکم است.

 

جسارت فردی این اقلیت «پرخاشگر» از جهان بینی آنها سرچشمه می گیرد که عرفان نام دارد.

 

عرفان به عنوان فرمی از جهان بینی مذهبی ـ ایدئالیستی پدیده ای فوق العاده متناقض و از برخی نظرها پارادوکسی است.

 

عرفان ملغمه ای است متشکل از گرایشات عمدتا سوبژکتیویستی ـ افراطی، عناصری از ایدئالیسم عینی، مذهبی ـ فلسفی، گشتاورهائی از پانته ئیسم، عناصری از انفعال مطلق، عناصری از جنب و جوش بی پایان و یا حتی گرایشاتی معین از آته ئیسم.

 

عرفان ایرانی را باید مستقلا مورد بررسی قرار داد، ولی برای آشنائی مختصر با روحیات افرادی از قبیل قهرمان سعدی، توجه به گفته یکی از عرفای اروپا اهمیت دارد:

 

اگلیوس سیلسیوس می گوید:

من می دانم که خدا بدون من حتی یک لحظه نمی تواند زنده بماند.

اگر من نباشم، خدا باید خود را قبض روح کند!

 

این گفته اگلیوس،

موهوم بودن این خرافه را نشان می دهد:

خدا که ظاهرا دلیل اول و آخر هستی است، اگرعارف پریشان به سویش راه نجوید و یکی شدن با او را نخواهد، خود تا حد هیچ تنزل می یابد.

 

جسارت نیکمرد سعدی، از جهان بینی ایراسیونالیستی او نشئت می گیرد:

خدا تنها به وسیله عارف معنی و مفهوم می یابد، به وسیله عارف که در طلب او از خود به در می شود، به خدای موهوم هویت می بخشد تا در او که در عین حال نوری است جهان افروز و ظلمتی است عمق ناپیدا، شب عرفان است، خلأ مطلق و عدم و نیستی است، فرو شود و در او چنان بیارامد که در آغوش مرگ.

 

این فقط عارف نیست که در خدا فرو می رود و در او می میرد، بلکه خود خدا نیز در عارف فرو می رود و می میرد.

 

به عبارت دیگر عارف خدا می شود و خدا عارف.

 

دیگر فاصله ای و تفاوتی میان عارف و خدا در میان نمی ماند.

 

عارف خود، خداگونه است، عارف خود، خدا ست.

عارف می خیزد و می افتد با خدا.

 

عرفان حاوی استنتاجات الحادی و کفرآمیز است.

 

عرفان به کلیسا و کشیش، یعنی به واسطه میان انسان و خدا، نیازی ندارد.

 

عارف خود بدون واسطه و مستقیما با خدا رابطه برقرار می کند.

البته این خدا حتما نباید خدائی باشد که مورد نظر کلیسا  و تئولوژی مسیحی است.

 

خدا می تواند طبیعت و یا کائنات، خرد جهانی (لوگوس) و یا عدم و نیستی باشد.

 

عرفان به تعبیر پانته ئیستی جهان گرایش دارد.

 

از نظر عرفان انسان جزئی از طبیعت است و طبیعت جزئی از انسان.

 

انسان و طبیعت در عرفان به هم می رسند و در همدیگر ذوب می شوند، برهم منطبق می گردند و یکی می شوند و این خود پیش شرط لازم برای از میان برداشتن دره موجود میان اوبژکت و سوبژکت، عین و ذهن و وقوف به برقراری وحدت میان ذات خویش و جهان (و یا خدا) ست.

 

عرفان بدین طریق، دیالک تیک (۱) را تخریب می کند و فاجعه از همین تخریب دیالک تیک آغاز می شود.

 

جواب

 

عرفان بدین طریق، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را تخریب می کند و فاجعه از همین تخریب دیالک تیک آغاز می شود.

 

در ادیان و مذاهب زیرین می توان خطوط و گرایشات کم و بیش کاملی از عرفان سراغ گرفت:

 

در

فلسفه و مذهب باستانی چین معروف به تائوئیسم،

در

بودیسم هندی،

به ویژه

در

 فلسفه یوگا،

 

در

اسلام،

به ویژه در تصوف (آیین درویشی)

 و

 در

سنن مذهب یهود

(کبلا، کاسیدیم)

 

عرفان به سبب داشتن شالوده ذهنگرایانه (سوبژکتیویستی)، ایراسیونالیستی، مذهبی ـ ایدئالیستی یک جهان بینی عمیقا غیرعلمی است که تصویر مسخ و تحریف شده ای از انسان و جهان عرضه می کند.

 

شیوه های آن برای رسیدن به حالت روحی مورد نظر

اغلب

تهوع آورند و عزت انسانی را لکه دار می کنند.

 

از سوی دیگر

عرفان  در شرایط تاریخی مشخصی

حاوی گرایشات مترقی بوده است.

 

از این قبیل اند:

گرایشات پانته ئیستی،

انتقاد از تئولوژی خشک و جزمگرایانه کلیسای کاتولیک و پروتستان که با توسل به عقل در پی اثبات مسیحیت و وجود خدا بوده اند

و

 انتقاد از خودکامگی و فساد دستگاه روحانیت

به ویژه در قرون وسطی.

 

علت مترقی بودن عرفان قرون وسطای واپسین در آن بوده که با اشاره به اصل شمول عام نیل به تجلی روحی به این نتیجه می رسید که همه انسانها طبیعتا برابرند.

 

این نتیجه گیری عرفانی، به ویژه آنسان که توماس مونتسر انجام داده بود، تأثیر مثبت زیادی بر آموزش رفرماسیون توده ای و جنبش انقلابی دهقانی به جا گذاشت.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر