قصص دودکش پاک کن کوچولو
جینا روک پاکو
· وقتی که زمستان به پایان می رسد، دودکش پاک کن کوچولو به تمیز کردن بام ها مشغول می شود.
· دودکش پاک کن کوچولو گرد و غبار و آلودگی های دیگر را دوست ندارد.
· و وقتی همه چیز تمیز باشد، فقط با کفش راحتی خانه راه می رود.
· از این رو، وقتی که او در پشت بام جاپاهای کثیف دید، دچار حیرت شد.
· «کسی باید اینجا بوده باشد»، دودکش پاک کن کوچولو اندیشید و به جستجوی آن کس پرداخت.
· دودکش پاک کن کوچولو از پشت بامی به پشت بامی دیگر رفت و پس از مدتی در آخرین پشت بام، مردی را دید.
· مردی که ریش داشت و ساکت و ساکن نشسته بود.
· «سلام»، دودکش پاک کن کوچولو گفت.
· «تو همه پشت بام ها را کثیف کرده ای و کار دست من داده ای!»
· «ساکت باش!»، مرد ریشو گفت.
· «من هنرمندم!»
· دودکش پاک کن کوچولو سه دقیقه سکوت کرد.
· اما بیشتر از سه دقیقه تاب نیاورد.
· «چه کار می کنی در پشت بام؟»، دودکش پاک کن کوچولو پرسید و در کنار مرد ریشو نشست، که خود را هنرمند جا می زد.
· «من آوازها را گرد می آورم»، مرد ریشو گفت.
· «من ترانه سرا هستم!»
· آنگاه نی اش را برداشت، بر لب گرفت و به زدن آهنگی پرداخت.
· پرنده ها ـ همه ـ به پشت بام آمدند و به نوای نی مرد ریشو گوش دادند.
· «می دانی»، مرد ریشو که ترانه سرا بود، گفت.
· «موسیقی همه جا هست.
· فقط باید آن را گوش داد و شنید.
· اما در پائین، در شهر خیلی سر و صدا هست.
· از این رو ست که من به پشت بام آمده ام.»
· «از آشنائی با تو شاد و خوشحالم»، دودکش پاک کن کوچولو گفت.
· «اگر چه کفش هایت کثیف اند!»
· «گوش بده!»، ترانه سرا ـ به زمزمه ـ گفت.
· آنگاه ویولن خود را برداشت و با آن، نوائی را که شنیده بود، برای دودکش پاک کن کوچولو نواخت.
· آندو در تمام طول روز، در آن بالا نشسته بودند و ترانه سرا با آلات موسیقی مختلف به نواختن نواهائی که می شنید، می پرداخت.
· با گیتارش ترانه های فرح انگیزی می نواخت و دودکش پاک کن کوچولو از خنده روده بر می شد.
· با نوای ساز دهنی آندو غرق رؤیا می شدند و نوای ترومپت چنان غم انگیز بود که اشک از چشمان شان بیرون می تراوید.
· آنگاه اشک یکدیگر را پاک می کردند و منظور همدیگر را می فهمیدند.
· طولی نکشید که دودکش پاک کن کوچولو ـ حتی وقتی که ترانه سرا آهنگ نمی نواخت ـ نواها را می شنید.
· شامگاهان، وقتی که ماه گرد همچون توپ، از فراز پشت بام ها می گذشت، دودکش پاک کن کوچولو از ترانه سرا خداحافظی کرد.
· «من نوای کوتاهی را برای تو هدیه می کنم»، ترانه سرا گفت.
· «می توانی بشنوی؟»
· آنگاه دودکش پاک کن کوچولو چشم هایش را بست و به نوائی گوش داد، که فقط به او تعلق داشت:
· نوائی مرکب از باد شبانگاهی، فریاد جغد، درخشش اختران و خش و خش برگ ها.
· «خیلی ممنون!»، دودکش پاک کن کوچولو به ترانه سرا گفت و کفش های خانگی اش را به او هدیه داد.
· «تو می توانی این کفش ها را بپوشی، وقتی که دو باره به پشت بام می آئی»، دودکش پاک کن کوچولو به ترانه سرای هنرمند گفت.
· و ترانه سرا قول داد که آن ها را بپوشد و پشت بام ها را کثیف نکند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر