۱۳۹۹ آذر ۱۸, سه‌شنبه

دودکش پاک کن کوچولو و ترانه سرا!

 

 قصص دودکش پاک کن کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
 

·    وقتی که زمستان به پایان می رسد، دودکش پاک کن کوچولو به تمیز کردن بام ها مشغول می شود.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو گرد و غبار و آلودگی های دیگر را دوست ندارد.

·    و وقتی همه چیز تمیز باشد، فقط با کفش راحتی خانه راه می رود.

 

·    از این رو، وقتی که او در پشت بام جاپاهای کثیف دید، دچار حیرت شد.

 

·    «کسی باید اینجا بوده باشد»، دودکش پاک کن کوچولو اندیشید و به جستجوی آن کس پرداخت.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو از پشت بامی به پشت بامی دیگر رفت و پس از مدتی در آخرین پشت بام، مردی را دید.

·    مردی که ریش داشت و ساکت و ساکن نشسته بود.

 

·    «سلام»، دودکش پاک کن کوچولو گفت.

·    «تو همه پشت بام ها را کثیف کرده ای و کار دست من داده ای!»

 

·    «ساکت باش!»، مرد ریشو گفت.

·    «من هنرمندم!»

 

·    دودکش پاک کن کوچولو سه دقیقه سکوت کرد.

·    اما بیشتر از سه دقیقه تاب نیاورد.

 

·    «چه کار می کنی در پشت بام؟»، دودکش پاک کن کوچولو پرسید و در کنار مرد ریشو نشست، که خود را هنرمند جا می زد.

 

·    «من آوازها را گرد می آورم»، مرد ریشو گفت.

·    «من ترانه سرا هستم!»

 

·    آنگاه نی اش را برداشت، بر لب گرفت و به زدن آهنگی پرداخت.

 

·    پرنده ها ـ همه ـ به پشت بام آمدند و به نوای نی مرد ریشو گوش دادند.

 

·    «می دانی»، مرد ریشو که ترانه سرا بود، گفت.

·    «موسیقی همه جا هست.

·    فقط باید آن را گوش داد و شنید.

·    اما در پائین، در شهر خیلی سر و صدا هست.

·    از این رو ست که من به پشت بام آمده ام.»

 

·    «از آشنائی با تو شاد و خوشحالم»، دودکش پاک کن کوچولو گفت.

·    «اگر چه کفش هایت کثیف اند!»

 

·    «گوش بده!»، ترانه سرا ـ به زمزمه ـ گفت.

 

·    آنگاه ویولن خود را برداشت و با آن، نوائی را که شنیده بود، برای دودکش پاک کن کوچولو نواخت.

 

·    آندو در تمام طول روز، در آن بالا نشسته بودند و ترانه سرا با آلات موسیقی مختلف به نواختن نواهائی که می شنید، می پرداخت.

 

·    با گیتارش ترانه های فرح انگیزی می نواخت و دودکش پاک کن کوچولو از خنده روده بر می شد.

 

·    با نوای ساز دهنی آندو غرق رؤیا می شدند و نوای ترومپت چنان غم انگیز بود که اشک از چشمان شان بیرون می تراوید.

 

·    آنگاه اشک یکدیگر را پاک می کردند و منظور همدیگر را می فهمیدند.

 

·    طولی نکشید که دودکش پاک کن کوچولو ـ حتی وقتی که ترانه سرا آهنگ نمی نواخت ـ نواها را می شنید.

 

·    شامگاهان، وقتی که ماه گرد همچون توپ، از فراز پشت بام ها می گذشت، دودکش پاک کن کوچولو از ترانه سرا خداحافظی کرد.

 

·    «من نوای کوتاهی را برای تو هدیه می کنم»، ترانه سرا گفت.

·    «می توانی بشنوی؟»

 

·    آنگاه دودکش پاک کن کوچولو چشم هایش را بست و به نوائی گوش داد، که فقط به او تعلق داشت:

·    نوائی مرکب از باد شبانگاهی، فریاد جغد، درخشش اختران و خش و خش برگ ها.

 

·    «خیلی ممنون!»، دودکش پاک کن کوچولو به ترانه سرا گفت و کفش های خانگی اش را به او هدیه داد.

 

·    «تو می توانی این کفش ها را بپوشی، وقتی که دو باره به پشت بام می آئی»، دودکش پاک کن کوچولو به ترانه سرای هنرمند گفت.

 

·    و ترانه سرا قول داد که آن ها را بپوشد و پشت بام ها را کثیف نکند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر