۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۰, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۶۵۷)

 
جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
 
کلا مردها زن دانا دوست ندارند
هر چه هالوتر بهتر
من این جمله را زیاد شنیدم،
فتح زیبای بود در کلام
عزیزم
خیلی زیبا به قضیه رسیده بودید،
امیدوارم با ربشه یابی زرب المثل ها و الفاز
بتونیم جامعه را آگاهی بدیم و از ریشه
مسبب تغیر بشیم
این وظیفه زنان است
چون مادرانی هستند که باید فرزندان تربیت کنند
مشد حمیرا

(مشد احترامواژه دهقانان است.
اگر ما سگان اشرافیت فئودال و روحانی و یا بورژوازی بودیم
می گفتیم: 
بانو حمیرا، مهربانو حمیرا، حاجی خانوم حمیرا، سرکارخانم حمیرا)

ما این کامنت مشد حمیرا را تجزیه و ضمنا تحلیل می کنیم:

الف
کلا
مردها
زن دانا دوست ندارند

۱
چگونه می توان نیمه دیگر بشریت را (مردجماعت را) این چنین بی پروا تحریف کرد؟

۲
برای اثبات یاوگی این ادعای مشد حمیرا
باید خاطرنشان شد که در جوامع سوسیالیستی
شوروی سابق، چین و کوبا و ویتنام و کره شمالی و غیره حی و حاضر
مردها اولا عاشق زن خر نبوده اند و نیستند.
ضمنا زن خر به همان اندازه در این جوامع
یافت می شود که مرد خر

ب
هر چه هالوتر بهتر
من این جمله را زیاد شنیدم

۱
عجب دلیل قوی از نماینده نیمه ضعیف در جهنم جماران

۲
حریفی اخیرا نوشته:
مرحوم کردالدوله فلانی
شخصا به من گفته:
که کرد ها خود را عیرانی تر از هر عیرانی می دانند.

۳
حریف کم کسی نیست.
رهبر سازمان راه کور و کر است.

۴
عملا
به هر نیتی
عوامفریبی می کند.

۵
کردها
چه چپ قلابی و چه راست راست راستکی
در طول تاریخ آلت دست هر قلدری بوده اند و اصلا موضع مستقل فکری نداشه اند.
تا مثلا خود را عیرانی بدانند و یا عنیرانی

۶
شاید من ـ زور رهبر راه کور و کر
از عیرانی
کسی باشد که عاشق عیران یعنی همان دوغ اعلی مال کربلا ست.

پ
فتح زیبای بود در کلام
عزیزم

۱
مشد حمیرا
تنها چیزی که نمی داند
زبان فارسی است.

۲
من ـ زور مشد حمیرا این است که افتتاح زیبایی در کلام عزیزش دیده است.

۳
و گرنه فتح و ظفر معانی دیگری دارند.

ت
خیلی زیبا به قضیه رسیده بودید،
امیدوارم با ربشه یابی زرب المثل ها و الفاز
بتونیم جامعه را آگاهی بدیم و از ریشه
مسبب تغیر بشیم

۱
مشد حمیرا
حتی سواد دبستانی بخور و نمیر ندارد:
ضرب المثل را زرب المثل می نویسد
الفاظ را الفاز

۲
حتما از اجامر پانیستی ـ فاشیستی عیرانی است که کسب و کار شان آفتابه و لولهنگ بر داشتن بر سرتاپای زبان فارسی بینوا و فکر و فرهنگ بشری
ضمن استتار بی سوادی خویشتن خویش است.

۳
چون اگر ایراد بگیرند
می تواند بگوید که تازی زدایی می کند

۴
این هنوز چیزی نیست.
مشد حمیرا خیال می کند که با ریشه یابی ضرب المثل ها و الفظ (من ـ زور از الفاظ چیست، مشد حمیرا؟)
می توان جامعه را تحول رادیکال و ریشه ای بخشید.

۵
مشد حمیرا می خواهد در نهایت بیسوادی
در سکنه طویله سرم آگاهی وصل کند و یک شبه ره صد ساله رود.

۶
یاسینی فاشیستی ـ پانیستی در گوش خر همان
و تبدیل خر به لاشخور همان.

۷
چیزتر از چیز این است که هف مشد حمیرا
تغییر ریشه ای طویله است
آنهم از طریق زنگرایی سطل ننه ات طلبیستی ـ پانیستی ـ فاشیستی

ت
این وظیفه زنان است
چون مادرانی هستند که باید فرزندان تربیت کنند

۱
مشد حمیرا
حتی اعتنایی به تحلیل ما نکرده است.
مربی کودکان که مادران چه بسا بیسواد نیستند.
مشد حمیرای عیران پرست سطل گرا

۲
مربی نسل های متوالی
طبقه حاکمه است که از جنس اجنه است و نامرئی است

۳
حالا که خیلی عنقلابی هستی
بگو
طبقه حاکمه کیست؟
 
شب بود و زمانه خفته بودند
در هیچ سری نبود هوشی

آن شاه ز روی لطف برداشت
سرنای و در او بزد خروشی

ماییم ز عشق شمس تبریز
هم ناطق عشق
هم خموشی

مولانا

۱
پزشک خصوصی مشد احمد شاملو
از او
دلیل علاقه شدیدش به مولانا را و دلیل نفرت شدیدش از خداوند سخن ـ سعدی ـ را می پرسد.

۲
شاملو من و من می کند.
وقتی کسی شعور نداشته باشد
کاری جز من و من از دستش برنیاید.

۳
دلیل این عشق و نفرت شاملوی خردستیز
خردستیزی مولانا و خردگرایی سعدی است.

۴
خردستیزی مولانا
در فرم و ساختار همین سه بیت شعر آشکار می گردد
چنین خطایی بندرت می توان در اشعار سعدی مشاهده کرد.

الف
شب بود و زمانه (روزگار، دهر) خفته بودند

۱
اولا
فعل جمع با فاعل مفرد جور در نمی آید.
۲
ثانیا روزگار و یا زمانه
موجود زنده ای نیست تا بخوابد.

۳
یعنی اوبژکت است و نه سوبژکت.

۴
عدم تمیز اوبژکت از سوبژکت
و
یا تخریب دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت
نشانه بارز خریت و خردستیزی است.

ب
ماییم ز عشق شمس تبریز
هم ناطق عشق
هم خموشی

۱
ناطق عشق درست است
ولی ناطق خموشی
نشانه خریت و خردستیزی است.

۲
چون خموشی با نطق در تضاد است.
بگذریم از ناطق خموشی که جفنگ است

۳
شاید بهتر می بود که
مولانا
قاطر خموشی باشد
 
نظر خواهی اخبار روز 
 
فدائیان خلق ایران (اکثریت)، به کدام سو می روند؟

تعیین کننده ی هر سمتگیری سیاسی اولا وابستگی طبقاتی است.
ثانیا جهان بینی است که در پیوند دیالک تیکی با وابستگی طبقاتی (پایگاه طبقاتی) قرار دارد.
در این دیالک تیک پایگاه طبقاتی و جهان بینی، نقش تعیین کننده از آن پایگاه طبقاتی است:
نحوه تهیه نان سفره، تعیین کننده طرز تفکر است.

ظاهرا در کشور ما علیرغم داشتن پایگاه های طبقاتی مختلف، همه از دم، جهان بینی طبقه حاکمه ملی و بین الملللی را دارند.
شعور حاکم، شعور طبقه حاکمه است.
شاید به همین دلیل است که همه از دم، پیرو سمت و سوی وزش باد اند.
اگر باد از چپ بوزد، داس و چکش دروغین بر پرچم چه بسا فئودالی خود می نگارند.

اگر از راست بوزد، سرمایه داری را پایان تاریخ قلمداد می کنند و زیر علم سرمایه سینه می زنند، فرق هم نمی کند که مدعی چپیسم باشند و یا راستیسم.
فدائیان و مجاهدین و غیره و غیره شاید بلحاظ سرمایه تئوریکی فقیرترین فرقه های جهان باشند.
حتی یک نفر آدم با سواد در این فرقه ها یافت نمی شود.
مسعود بهبودی



اندکی اندر باب سنگرها و خنجرها

با اين جبهه بندي ها
شايد بشود حرفي را زد
مش زهرا

۱
چه فکر می کنی؟

بدون حفر سنگر
بدون جبهه گیری
نمی توان کاری کرد:

۲
هر اشاره ای
هر لبخندی
هر اخمی
هر کامنتی
هر پارسی
هر تأییدی
هر تکذیبی
حاوی پیامی طبقاتی است.

۳
مبارزه طبقاتی فرم های سه گانه زیر را دارد (مش لنین صلواة الله علیه):

الف
مبارزه اقتصادی نظری و عملی است که خود هزار فرم و نحوه و نوع دارد:
کدامند؟

ب
مبارزه سیاسی نظری و عملی
که خود هزار فرم و نحوه و نوع دارد:
کدامند؟

پ
مبارزه ایده ئولوژیکی نظری و عملی است که خود هزار فرم و نحوه و نوع دارد:
کدامند؟

۴
روزی نیست که کسی ما را بلاک نکند
و یا فحش باران مان نکند تا ما او را بلاک کنیم.

۵
بهانه
بی ادبی
است
ولی در ورای ادب و احترام و غیره
خرس خشمگین سنگرهای طبقاتی و منافع طبقاتی
خرناسه می کشد.

۶
جبهه گیری
امری اوبژکتیو و عینی است و نه امری سوبژکتیو و دلبخواهی
دست کسی نیست.

۷
هر نوزادی
حتی
در سنگری
با خنجری
زاده می شود.

۸
ایده ئولوژی با شیر مادر در هر ننه قمر اندر می شود
و
با کفن و دفن
از اندام او بدر می شود..

۹
حتی لاشخورها و لاشا ها و لات ها و لومپن ها مثلا جنده های نر و ماده که ایده ئولوژی خاص خود را با
خودیت خود
از دست داده اند
ایده ئولوژی طبقه حاکمه را از ان خود کرده اند.

۱۰
لات پروری و جنده پروری و بنده پروری
کسب و کار اعضای طبقه حاکمه است:

تو جندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که جاکشان روش جنده پروری دانند.
با پوزش از مشد حافظ
 
اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند باید گردنش را زد

در زمان گذشته متاسفانه هرگاه زنی براساس هوش و استعداد ذاتی به جایگاه رفیعی می رسید، اغلب اوقات مورد حسادت مردان زمانه قرار می گرفت و برای تحقیر زن و خانواده اش این شعر را معمولاً می خواندند :

فروغی نماند در آن خاندان
که بانگ خروس آید از ماکیان

این شعر ریشه در یک حکایت تاریخی دارد، سلطان محمد پدر شاه عباس کبیر نابینا بود و نمی توانست تصمیمات درستی برای اداره ی مملکت بگیرد در عوض همسر او یعنی "خیر النساء بیگم" که اصل و ریشه ی مازندرانی داشته و از سادات مرعشی بود، چنان با کیاست و مدبر بود که تقریباً تمام امور مملکت را از داخل حرمسرا خود کنترل می کرد. در نتیجه یکی از شاعران شوخ طبع، شعری را که در بالا گفته شده، برای دوران حکومت خیرالنساء سرود.

متاسفانه خیر النساء بیگم با سران قزلباش چندان خوب نبود و همواره آنها را به دیده ی تحقیر نگاه می کرد، در نتیجه قزلباش ها توطیه کرده و به قصر او یورش برده و خیرالنساء و تعدادی از نزدیکانش را به قتل می رسانند.

شاردن، سیاح معروف فرانسوی که در زمان صفویه به ایران آمده بود، هم در خاطراتش نقل می کند ایرانیان ضرب المثل وحشتناکی در مورد حضور و نقش زنان در اجتماع و امور دارند آنها می گویند :

"اگر مرغی بخواهد مثل خروس بخواند، باید گردنش را زد ."
حریف

دکتر بهروز آرمان
در سایتش
پژوهشی راجع به شاه عباس لاشخور دارد
که وحشت انگیز است:

فرمان می دهد تا مادرش را
به اتهام داشتن رابطه با مردی
در ملأ عام دو شقه کنند
 
ایراد این جفنگ دلنشین سهراب کجا ست؟

قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق ، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس.

و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

سهراب سپهری
بریده ای از شعر مسافر
 
آبرو می رود ای ابر سبکبار ببار

فقط این جریان
با خودفروشی به حیات خود ادامه می دهد؟
یاسان بی ستون

۱
عجب جفنگ چند طبقه ای
مش یاسان بی ستون

چرا و به چه دلیل
جفنگ چند طبقه ای؟

۲
اولا
لامصب
حیات یعنی چه؟

۳
به قول خواجه شیراز
به حیات عیرانی ها باید «نمرده نماز خواند»

۴
آدم
فقط به شرطی آدم است
که در کاسه سر به عوض گچ
مغز زنده و اندیشنده داشته باشد.

۵
تنها کسی در انجمن مش مریم به اندازه ارزنی مغز در کاسه سر دارد که
هم اهل هنر ( شعر و نقاشی) است
و
اهل اصفهان است .

۶
بقیه دار و دسته این جریان و جریانات همزاد این جریان
یعنی سازمان های فداییان فئودالی اسلام و خلق و لیملام و دیمدام
حتی عرعر بلد نیستند
تفکر پیشکش

۷
حالا چرا شما
بر سر این بیچاره ها آوار شده اید؟

۸
به چه دلیل
شما ها
مدال خودفروشی
را
فط
بر سینه اینها سنجاق می کنید؟

۹
عیرانی ها از یک میلیون سال قبل
تا کنون
کسب و کاری جز خودستیزی و بیگانه پرستی
جز زنده ستیزی و مرده پرستی
نداشته اند.

۱۰
شرط عیرانیت اگر مرده پرستی است
پس پیش به سوی مریمگرایی

۱۱
چون
این جماعت (و نه فقط این جماعت)
مرده های متنفس (نفس کشنده) اند.
نه
حتی مرده های متحرک (متغیر)

۱۲
این جماعت (و نه فقط این جماعت)
فقط رشد کمی می کنند و نه رشد کیفی

۱۳
پیرتر می شوند
ولی نه خردمندتر:

الف
در بهترین حالت درجا می زنند

ب
و در بدترین حالت
خرتر می شوند.

۱۴
حتی شاعر احمقی
به نام مشد احمد
متوجه این سنت عیرانی جماعت
شده است
و عشعاری در تقبیح این جماعت
به نیت تمییز (متمایز سازی) خویش از اینان و تمدیح خویشتن خویش
سروده است:

جخ 
(احمق)
امروز از مادر نزاده‌ ام
مدایح بی صله

جخ
امروز
از مادر نزاده‌ام
نه
عمر ِ جهان بر من گذشته است.
نزديک‌ ترين خاطره‌ ام خاطره‌ ی قرن‌ها ست.
بارها به خون ِمان کشيدند
به ياد آر،
و تنها دست‌آورد ِ کشتار
نان‌پاره‌ی بي‌قاتق ِ سفره‌ی بي‌برکت ِ ما بود.
اعراب فريب‌ام دادند
بُرج ِ موريانه را به دستان ِ پُرپينه‌ی خويش بر ايشان در گشودم،
مرا و همه‌گان را بر نطع ِ سياه نشاندند و
گردن زدند.
نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم
که رافضي‌ام دانستند.
نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم
که قِرمَطي‌ام دانستند.
آن‌گاه قرار نهادند که ما و برادران ِمان يک‌ديگررابکشيم و
اين
کوتاه‌ترين طريق ِ وصول ِ به بهشت بود!
به ياد آر
که تنها دست‌آورد ِ کشتار
جُل‌پاره‌ی بي‌قدر ِ عورت ِ ما بود.
خوش‌بيني‌ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهت ِ من چنگيزيان را آواز داد
تو را و همه‌گان را گردن زدند.
يوغ ِ ورزاو بر گردن ِمان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گُرده‌مان نشستند
و گورستاني چندان بي‌مرز شيار کردند
که بازمانده‌گان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
کوچ ِ غريب را به ياد آر
از غُربتي به غُربت ِ ديگر،
تا جُست‌وجوی ايمان
تنها فضيلت ِ ما باشد.

به ياد آر:
تاريخ ِ ما بي‌قراری بود
نه باوری
نه وطني.
نه،
جخ
امروز
از مادر
نزاده‌ام.
 
عمران صلاحی و خاطره اش راجع به مقوله استاد

با شاعری در راه بوده و شاعر او را مرتب، استاد خطاب می کرده.
عمران هم کیف خر می کرده.
بعد
در طول راه
متوجه می شود
که شاعر هر خر دیگری را
هم
استاد خطاب می کند.

کیف خر بردن عمران
در یک آن
سلب کیفیت می شود.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر