۱۳۹۶ آبان ۲۵, پنجشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۵۵۲)

 
جمعبندی
 از 
مسعود بهبودی
 
  علم الهدی  و مائده خدا
از
 صفحه فیسبوک وجیهه هما

شبی
 بدون هماهنگی قبلی 
(یعنی بدون ارسال نامه و تلگراف و  تلفن 
و
بدون دق الباب و گرفتن اجازه)
به منزل مقام معظم رهبری
وارد شدیم.
(لامصبا، به طویله هم نمی توان بدین طریق وارد شد)
ساعتی گذشت دیدیم 
از شام خبری نیست،
حتی بوی غذا هم نمی آمد.
(بی ادبا، بی خبر وارد خانه مقام رهبری می شوید و همه جا را بو می کشید؟)

با خود گفتیم:
 «شاید  آقا  بخاطر عدم هماهنگی قبلی 
ما
را
 تنبیه می کند و امشب به ما گرسنگی می دهد»
(اولا آقا از کجا باید بداند که شما وارد خانه اش شده اید؟
ثانیا برای شکمچرانی پیش مقام معظم رهبری که نمی روند.
پس رستوران را خدا برای چی آفریده است؟)
 
در همین افکار بودم 
که
 آقایی با چهره‌ ای نورانی 
و 
غذایی
در دست ظاهر شد 
و 
گفت:
«تناول بفرمایید 
خوش به حال
میهمانان  آقا »
(آقای نورانی مهدی موعود بود و یا خضر و الیاس؟)
پرسیدم:
«چرا؟»

گفت:
«حضرت  جبرئیل این غذا را از بهشت آورده است.»

پایان

از بارگاه الهی تا خرگاه ولایی
۱
خدا
از فرط علافی
آشپزی پیشه کرده
و
ملائکه مقرب
به حمل و نقل غذا به اقصا نقاط دنیا کمر بسته اند.

۲
ما هم داریم
 پارس 
پس انداز می کنیم 
تا 
یک پرس قورمه سبزی
 سفارش دهیم و کیف خر کنیم.





پیش شرط فهم حرف دهن خویش و حرف دهن همنوع خویش

۱
توهین چیه؟

۲
تو کرد را کورد می نویسی.

۳
در زبان فارسی
کرد
داریم و
نه
کورد.

۴
ترک
داریم و
نه تورک.

۵
زبان کردی
لهجه ای از زبان فارسی است.

۶
تو خیال میکنی اجامر جماران نماینده ناسیونالیسم اند.

۷
اجامر جماران نماینده چیستند؟

۸
تو معنی ناسیونالیسم را هم نمی دانی.

۹
تو خیال میکنی ناسیونالیسم
فحشواژه است.

۱۰
تو خیال میکنی ناسیونالیسم
چیزی در سطح مادر قحبه است.

۱۱
نماینده ناسیونالیسم در ایران کیست؟





عباس کیارستمی

بیزارم از زبان
زبان تلخ
زبان تند
از زبان دستور
از زبان کنایه

با من
به زبان اشاره
سخن بگو

۱
مشد عباس
خیال می کنی
زبان اشاره زبان نیست و نمی تواند تلخ باشد و تند باشد و دستوری باشد؟

۲
تعیین کننده
همیشه
نه ابزار
بلکه
آماج است.

۳
با چاقویی (ابزاری) هم می توان پرتقال پوست گرفت و جلوی لاشخور با عمامه و بی عمامه ای گذاشت تا نوش جان کند و نیرو گیرد و دمار از روزگار ملت در آورد. (آماج)
و
هم می توان
گردن کلفت لاشخور با عمامه و بی عمامه ای را برید و صحنه شطرنج جهان را انگل زدایی کرد. (آماج)

۴
زبان اشاره
به احتمال قوی
زبان اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی است.

۵
زبان اشاره
زبان فخر فروشی
از سویی
و
زبان کنسرواتیو (احتیاط آمیز، ترس آمیز)
از سوی دیگر
است.

۶
اگر مثال هایی پیدا شود
می توان تحلیل کرد و یقین قلبی حاصل کرد.

۷
زبان اشاره
فقط به لحاظ فرم با زبان کنایه و تلخ و تند و دستوری تفاوت دارد.

۷
ما
که سگیم
طرفدار زبان تلخ و تند و صریح و روشنیم
و
نه
طرفدار زبان اشاره.

۸
ما را توده چنین بار آورده است.

۹
چون
زبان اشاره
هم
مبهم است
هم
قابل تفسیر دلبخواه است
و
هم انرژی زدا و نیرو ستان و زمان سوز است.

۱۰
ولی وقت تنگ است و فرصت اندک.

۱۱
همان بهتر که
آدم
بسان آدم
با صراحت و صداقت و صرافت با همنوع برخورد کند.
حتی اگر همنوع برنجد.

۹
تعیین کننده اثرگزاری مثبت در همنوع و اثر پذیری مثبت از همنوع است
و
نه نرمش و رنجش و خواهش و سازش

۱۰
دوست آن باشد که گوید عیب دوست
در پریشان فکری و واماندگی





اندکی اندر باب ایمان

۱
ایمان درخود که وجود ندارد.


۲
ایمان همیشه
به اندیشه ای است. 


۳
همیشه می توان به اندیشه و نظر معینی ایمان داشت و نه به چیزی و یا کسی.


۴
تعیین کننده نه خود ایمان
بلکه اندیشه است. 


۵
هم
می توان به سیاره وارگی کره زمین ایمان آورد 


۶
و هم
می توان
به قرار داشتن زمین بر شاخ گاوی


جفنگیات ابوجهل جمارانی

نتيجه آميزش جهل با ایکس

۱
  جهل + فقر = جُرم

۲
  جهل + ثروت = فساد
  
۳
جهل + آزادی = آنارشی (هرج و مرج)

۴
  جهل + قدرت = استبداد

۵
  جهل + دين = تروریسم

نتيجه آميزش علم با ایکس

۱
  علم + فقر = قناعت


۲
  علم + ثروت = نوآوری




۳
  علم + آزادی = خوشبختی


۴
  علم + قدرت = عدالت



۵
  علم + دين = استقامت




از میان ریگ ها و الماس ها
احسان طبری
(ترانۀ خوابگونه)

شریانِ رودها
 عضلاتِ زمین را بارور می‌کنند 

و در سکوتِ کرکس‌ ها و صخره‌ ها
باد، 
به زبانِ امواج سخن می‌گوید.
بیشه‌ ها آن جا از خاموشی سرشارند
و
 در صلحِ بیابان‌ ها
چکۀ شقایقِ وحشی می‌ درخشد.
بید بُن،
عروس‌ آسا،
سیل رام نشدنی گیسوان
 را
بر گلکف‌های موج می‌ پاشد 

و
 از ستیز موج و سنگ
بر رشتۀ گل ها و نیزه‌ های ارغوانی گیاهان
مُشتی کبوتر بلورین می‌ پرند
و 
عطری که از آن برمی‌ خیزد
در ریشه‌ های هستی‌ام رخنه می‌ کند.
زمان زاینده،
زمان دگرساز،
زمان طوفان‌ زا،
هر دم با پویۀ ابرها همراه است
و 
تارهای سیمین باران
بر سرونازهای همیشه جوان
و 
بر طرقه‌ های جنوبی که بر درخت انجیر نشسته‌ اند،
و
 بر فریبای رؤیا رنگ بوته‌ ها
فرو می‌ نشیند
شفق چشم‌ افروز
ـ آمیخته با جیرجیر صبحگاهی ـ
از میان گلۀ ستارگان برمی‌ خیزد
همراه با باد خودسر و مستی‌آور
که 
گیاهان را با پای‌ بند ریشه‌ ها به رقص می‌آورد.
آنگه که روزی نو نطفه می‌ بندد
و
 در چوب‌ های خوشاهنگ، زایش جوانه‌ ها ست
و 
ریشه در تاریکی زمین
استخوان‌ های سنگ را از هم می‌ گسلد،
(به غرور و صلابت آن تَسخَرزنان)
و 
 رنگین‌ کمان لرزان
در اوج رنگ‌ پریدۀ آسمان
گام نغمه‌ ناک خود 
را 
بر 
مورانِ راهبِ بیشه
و  
پروازِ بنفشه‌ گونِ پروانه‌ ها
و 
نگاه گوگردی روباهان
و  
دیدگان شراب‌ آلود غزالان
و 
بالِ مهربانِ پرستو می‌ گذارد
و 
تا فوج عقابان بر لاژورد
و 
طلسم سپیدۀ برف بر قله‌ ها
و 
دریاچه‌ ای که بر پیشانی زمین می‌ درخشد
عکس می‌ افتد.

در شبِ زمین،
آنگه که در لجنِ مرموز، مارها می‌ خوابند،
و 
کرکس
ـ شاه آدم خوران ـ
 در لانه می‌خزد،
و 
سراسر هستی در آب تیره تعمید (غسل) می‌ یابد
و 
خاکستر فراموش
 را 
بر 
سر خاک لاله
و
 تب گل‌ های زرد می‌ پاشند،
به 
تنهایی غرور آمیز قله‌ ها می‌اندیشم
به 
راز بارآوری ابدی عناصر
و 
غبار بذرهای سبز.

آه، 
روز فرا می‌رسد
و
 ستون‌های طلایی خورشید
بر سیم مه‌ آلود آب
ترانه‌ های شگرفی را بیدار می‌ کند
که
 از 
آن 
تاریخی نو
شکفته می‌شود
و 
غوغای شهبازها به آسمان بر می‌ خیزد
و 
فیروزه‌ها از ظلمت معدن می‌ گریزند
و
 کاهنان 
ـ با چهره‌هایی به رنگ سبز ـ
وردخوانان
خواستار نفوذ شب‌ ها در گنبدهای عقیق‌ اند.
 
ولی
 اینجا
 برق شور دامنه‌ ها ست
و
 شتاب موران بیابانی در غبار داغ
و 
خفتن مرجانِ غروب 
 بر 
طلای غلات
و 
انسان 
ـ چون پودی از تافتۀ زمین ـ
شمشیر پولادین خود را بر راهبان می‌ کوبد.
نور با اشیاء در می‌ آمیزد،
ریشه‌ ها را بلورین می‌ کند
و
 به هنگام بیدار شدن تذروان
پرتوی جهان بر نقش و نگار ترمه‌ ها می‌ افتد
و
 مانند توازن کندوها
شهرها می‌ رویند
و
 از
 خُم‌ های بزرگ،
شرابِ شادمانی می‌ آشامند.
چون دودی که از افق غروب بر‌خیزد
یا 
چون آب صافی در شب زلال
یا 
چون آشیانه‌ ای تهی
از 
این مرز آسمان 
تا
 آن مرز
با 
سینۀ گشاده به سوی باد ها
که
 از 
دریا 
می‌ آیند،
 ایستاده‌ ام.
خزانی 
ناگزیر 
از راه فرا می‌ رسد
شب
 دیوارهای سیاه خود را بر من فرو می‌ ریزد
ولی
 ناقوس روشن آب
و 
غوغای شهرها
از
 زیستن 
سخن می‌ گویند،
از
 انقلاب.
آری
 رگ های ابدی سرنوشت 
از 
میان ریگ ها و الماس ها
 می‌ گذرد.

پایان
ویرایش
از
تارنمای دیارت المعارف روشنگری

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر