۱۳۹۶ آبان ۲۳, سه‌شنبه

کلنجار مفهومی با مفاهیم فئودالی (۱۷)

ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

همه عمر  برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

معنی تحت اللفظی:
من
مادام العمر
مست از عشق تو هستم.
برای اینکه
تو
 قبل از قدم نهادن من به عالم وجود
در دلم نشسته بودی.

این
بدان معنی است
که
کسی بگوید:
تو قبل از اینکه من خانه ای داشته باشم،
مستأجرم بوده ای.

اگر کسی به دنبال مثال مشخصی برای خردستیزی  (ایراسیونالیسم) می گردد،
احتیاجی به رفتن به جماران و یا جمکران ندارد.

حیرت انگیز
اما
این است
که
شاعر این بیت غزل
نه 
خواجه خردستیز شیراز،
نه
مولوی،
نه
سید علی،
بلکه شیخ خردگرای شیراز است.
 
به کجای این شب تیره
بیاویزیم عبای ژنده خو
را؟
 
۲ 
همه عمر  برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 
سعدی
آخرین کسی است
که
نداند 
که 
این ادعا از سر تا پا ضد عقلی (ایراسیونال)، ضد واقعی (ایرئال) و جفنگ است.
 
هدف سعدی
تبلیغ ریشه ای (رادیکال) دگر پرستی و خود ستیزی است.
 
هدف و آماج ایده ئولوژی فئودالی 
نفی بی برگشت خودپرستی (اگوئیسم) طبیعی و ذاتی اعضای جامعه است:

اعضای جامعه
در
ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار، فئودالی و روحانی
باید
سلب منیت، هویت، فردیت، شخصیت و آدمیت 
شوند.
 
زباله واره شوند.
 
عشق
بهترین وسیله
 برای توجیه تئوریکی این خودستیزی
و
شعر 
بهترین وسیله
 برای تبیین، تبلیغ و ترویج این خودستیزی، خردستیزی و از خود بیگانگی
 است.
 
۳
همه عمر  برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
 
دگر پرستی
در
دیالک تیک خود پرستی و دگرپرستی
باید مورد بحث همه جانبه قرار گیرد:
  دگرپرستی
به
دو
طرز و طریق متفاوت و متضاد زیر
بسط و تعمیم می یابد:
 
الف
به
طرز
مثبت 
 توده پرستی 
(هومانیسم)
 جامعه پرستی 
(سوسیالیسم) 
 طبیعت پرستی و توده پرستی
 (ناتورالیسم و هومانیسم) = کمونیسم
 
ب
به طرز
منفی
طبقه حاکمه پرستی
بت پرستی
طبقه حاکمه ـ خدا پرستی

۴
تو  نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
 
معنی تحت اللفظی:
تو
شبیه آفتاب نیستی که طلوع و غروبی داشته باشی.
این و آن
 می آیند و می روند.
تو
اما
همچنان می مانی.

سعدی
در این غزل
سودای تخریب خانه خرد خلایق 
را
بر سر دارد:

دگر پرستی
را
سعدی 
به عرش اعلی می برد:
دگر مورد نظر سعدی
چیزی همیشه همان جا زده می شود:
چیزی مطلق.
لایتغیر.

ایراد منطقی این جفنگ شیخ شیراز این است
که
معبود مورد پرستش
در
 دل شیخ و یا شاعر 
است.
 
یعنی
در دل شیخ و یا شاعر
همیشه همان و لایتغیر و مطلق است
و
نه
در عالم واقع.
 
این بدان معنی است
که
معبود مورد پرستش
 تابعی از متغیری
به نام شیخ و یا شاعر است.

شیخ و یا شاعری
که
نمی تواند همیشه همان و ثابت و مطلق و لایتغیر باشد.

بدین طریق
سعدی
بر
سرتاپای معشوق (دگر) آفتابه برمی دارد.

آخر و عاقبت خردستیزی هم همیشه همین است:
رسوایی نهایی

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر