۱۳۹۶ مرداد ۵, پنجشنبه

سیری در شعر «سایه ها» از فروغ فرخزاد (۶)


سایه ها
فروغ فرخزاد

ویرایش و تحلیل
از
 میم حجری

من نمی خواهم
سایه ام 
 را
 لحظه ای از خود جدا سازم

من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبر ها
یا بیفتد
ـ خسته و سنگین ـ
زیر پای رهگذر ها

او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته ی در ها؟

او چرا باید بساید تن
بر 
در و دیوار هر خانه؟

او چرا باید ز نومیدی
پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه؟!

فروغ
در این بند شعر
نسبت به وضع موجود
یعنی
نسبت به قطع رابطه سایه ها با ذات ها
موضع (سنگر) می گیرد:
 
۱
من نمی خواهم
سایه ام 
 را
 لحظه ای از خود جدا سازم
 
 
فروغ
نمی خواهد که رابطه اش با سایه اش (روحش)
حتی لحظه ای
قطع شود.
 
چرا؟
 
برای اینکه اندام بی روح
سلب اندامیت می شود
و
به جسد و جنازه و لاشه ای مبدل می شود.
 
به قول فروغ
در شعر دیگری
 منجلاب تکثیر سریع السیر میکروب ها 
می گردد:

چه می تواند باشد مرداب
چه می تواند باشد 
جز جای تخم ریزی حشرات فساد؟

افکار سردخانه
را 
جنازه های باد کرده 
رقم می زنند
 
فروغ در بند های پشین همین شعر
از این وضع ابراز تأسف و تأثر کرده است:
 
لیک دور از سایه ها
بی خبر از قصه دلبستگی ها شان
از جدائی ها و از پیوستگی ها شان،
جسم های خسته ما 
در رکود خویش
زندگی را شکل می بخشند.
 

جسم 
در غیاب روح
ذات 
در غیاب سایه 
خسته می شود
دچار رکود می شود
و
  از شیره حیاتی اش تهی می شود.

انسان
در این صورت
 به 
«تفاله ی یک زنده»  
(فروغ)  
 تقلیل می یابد.

۲
من نمی خواهم
او بلغزد 
ـ دور از من ـ
روی معبر ها
 
یا 
بیفتد
ـ خسته و سنگین ـ
زیر پای رهگذر ها
 
اکنون
صراحت روشنی
وارد شعر  مغلق و بغرنج می شود:
 
فروغ
از اینکه سایه اش (روحش) دور از او روی پیاده رو ها پهن شود 
و
توسط هر ننه قمری پایمال گردد،
رنج می برد.
 
سخن 
در این بند شعر 
از
عزت انسانی 
است
که
از 
دید فروغ فیلسوف 
خدشه ناپذیر باید باشد.
 
مرزبندی انسان با نیای جمادی، نباتی و جانوری اش
هم
همین روحمندی  (شعورمندی)  انسان 
است.
 
لگدکوب گشتن روح (سایه)
در
قاموس فروغ 
به مثابه تجسم توده ـ خدا
به مثابه رسول ایده ئولوژیکی توده 
فاجعه است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر