۱۳۹۶ مرداد ۶, جمعه

سیری در شعر «سایه ها» از فروغ فرخزاد (۷)


سایه ها
فروغ فرخزاد

ویرایش و تحلیل
از
 میم حجری

من نمی خواهم
سایه ام 
 را
 لحظه ای از خود جدا سازم

من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبر ها
یا بیفتد
ـ خسته و سنگین ـ
زیر پای رهگذر ها

او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته ی در ها؟

او چرا باید بساید تن
بر 
در و دیوار هر خانه؟

او چرا باید ز نومیدی
پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه؟!

۱
او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته ی در ها؟
 
در این جمله فروغ
راجع به سایه شخصی خودش
چیز جدیدی گفته می شود 
که شامل حال سایه های دیگر نمی شود
و
یا
حتما شامل حال همه سایه ها نمی شود.
 
چون
تا کنون سخن از گریز سایه ها  (ارواح) از ذات ها (اندام ها، انسان ها) 
بود.
 
 
اکنون
سخن از جست و جوی سایه و دق الباب او ست:
 
سخن از این است
که
دری به روی سایه باز نمی شود.
 
  ۲
 
او چرا باید به راه جستجوی خویش
روبرو گردد
با لبان بسته ی در ها؟
 
 
فروغ
در این جمله
در را به دهان تشبیه می کند
و
لنگه های در را به لب.

این تصور و تصویر فروغ خیلی زیبا ست.

در قصه های کودکان و کارتن ها
مثلا
در کارتن الیس در سرزمین عجایب
با این انسان واره سازی درها مواجه می شویم.

به روی روح جستجوگر فروغ دری باز نمی شود.

شکوه و شکایت عصیان آلود فروغ از این مسئله است.

۳
او چرا باید بساید تن
بر 
در و دیوار هر خانه؟
 
 
چون در ها به روی روح شاعر بسته می مانند،
چاره ای جز بالا رفتن از در و دیوار خانه ها نمی بیند.
 
فروغ
بدین طریق
دشواری جستجو 
 را 
نشان می دهد.
 
۴
او چرا باید ز نومیدی
پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه؟!
 
 
روح جستجوگر شاعر
به سبب ناکام گشتن از جستجو در سرزمین آشنا
مجبور به خروج از کشور می شود
تا
برای سؤالات خود در دیاری دیگر جواب بیابد.
 

آه،
ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی؟

از تو می پرسم:
«تیرگی درد است یا شادی؟
جسم زندان است، یا صحرای آزادی؟

ظلمت شب چیست؟
 
شب،
سایه ی روح سیاه کیست؟

او چه می گوید؟
او چه می گوید؟»

خسته و سرگشته و حیران
می دوم در راه پرسش های بی پایان


فروغ
در این بند واپسین شعر
خورشید را مورد خطاب قرار می دهد.
 
خورشید سمبل چیست؟
 
فونکسیون خورشید در رابطه با سایه چیست؟
 
۱
آه،
ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی؟

  اکنون
دیالک تیک داخلی و خارجی 
وارد تئوری سایه می شود:
 
الف
 سایه (روح) فروغ
از سویی
تحت فشار سؤالات خویش
مجبور به جستجو می شود.

نیروی محرکه سایه (روح) 
در این صورت 
نیاز مبرم به کشف حقیقت عینی است.

این نیروی محرکه 
درونی 
است.

ب
آه،
ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی؟


نیروی محرکه دیگر سایه (روح)
نیرویی خارجی است.
نیرویی عینی است.
خورشید 
 است.
 
خورشید 
مسبب جدایی سایه از ذات
جدایی روح از اندام 
است.
 
۲
اگر منظور فروغ از خورشید،
ستاره خورشید باشد،
سؤال او غیر واقعی و غیر منطقی بنظر می رسد.
 
چون خورشید سایه کسی را از او دور نمی سازد.
 
تشکیل سایه
اصلا
وابسته به طلوع و حضور خورشید است.
 
بدون دخالت خورشید،
سایه ای از کسی و چیزی تشکیل نمی شود.
 
چون سایه نتیجه انعکاس است.
 
سایه 
چیزی جز عکس کسی و یا چیزی نیست.
 
۳
برای درک منظور فروغ
باید به بند های پیشین شعر برگشت:
 
شب به روی جاده نمناک
سایه های ما
ز ما
ـ گوئی ـ
گریزانند


احتمالا
منظور فروغ این است
که
با غروب خورشید و فرارسیدن شب
سایه او
از او جدا می شود
کسب استقلال می کند
و
«در راه جستجوی خویش»
از در و دیوار بالا می رود.
حتی از کشور خارج می شود.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر