۱۳۹۶ تیر ۳۱, شنبه

سیری در شعر «سایه ها» از فروغ فرخزاد (۴)


سایه ها
فروغ فرخزاد


شب به روی جاده نمناک
ای بسا پرسیده ام از خود:
«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ می گیرد
یا 
که 
ما 
خود 
سایه های سایه های خویشتن
 هستیم؟»

معنی تحت اللفظی:
شب ها در گذر از جاده های نمناک
بار ها و بار ها
از خود پرسیده ام:
حیات ما آیا در چارچوب سایه های مان رنگ می گیرد
و
یا
اینکه
ما
خودمان
سایه های سایه های مان هستیم؟
 
برای درک منظور فروغ
بهتر است 
که
 این بند شعر
 نخست تجزیه و بعد تحلیل شود:
 
۱
شب به روی جاده نمناک
ای بسا پرسیده ام از خود:
 
 
حتما حریفی از خود خواهد پرسید:
چرا 
فروغ 
در گذر شبانه از جاده نمناک 
بارها از خود پرسیده است؟
 
دلیلش این است
که 
سایه ها 
شباهنگام
در
جاده نمناک
ذوات (ذات های) خود را ترک می گویند
و
به 
دیدار یکدیگر می روند.

فروغ
هم
با 
مشاهده مکرر این پدیده 
بکرات از خود می پرسد.

۲
شب به روی جاده نمناک
ای بسا پرسیده ام از خود:
«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ می گیرد؟
برای درک و توضیح منظور فروغ
باید دیالک تیکی را پیدا کرد
که
او
بسط و تعمیم داده است.
 
فروغ
دیالک تیک فرم و محتوا
را
به شکل دیالک تیک سایه و زندگی، بسط و تعمیم داده است.
 
اگر قصه آفرینش در قرآن کریم 
را
به یاد آوریم،
متوجه می شویم 
که
کریم 
هم
دیالک تیک فرم و محتوا
را
به شکل دیالک تیک تندیس حوا و آدم و روح بسط و تعمیم می دهد:
 
الف
حضرت جبرئیل 
نخست کاهگل درست می کند و تندیس حوا و آدم را می سازد.
 
حضرت جبرئیل
را
می توان
اولین مجسمه ساز
از دید تئولوژی محسوب داشت.
 
ب
خود خدا
در 
چند و چون فرمال و ساختاری آدمیان 
(هیئت آدمیان) 
 کاره ای نبوده است.
 
ما
هیئت و ساختار انسانی خود 
را
مدیون جبرئیل مجسمه سازیم.
 
تنها کاری 
که
خدا انجام داده،
فوت کردن در دهان حوا و  آدم 
بوده است.
 
فوت الهی
همان روح کذایی 
است.
 
فوت
از دید کریم
محتوای آدمیان است.
 
به محض خروج این فوت از کالبد آدمی
اندام انسانی به جسد و جنازه بدل می شود.
 
۳
کسب و کار حضرت عزرائیل و اجامرش در جماران و جمکران
 قبض همین فوت الهی و یا روح کذایی
 است.
 
اکنون
متوجه تفاوت فونکسیونال جبرئیل و عزرائیل می شویم:
 
الف
جبرئیل فرم نمودین آدمیان را رقم زده است.
 
ب
خدا
محتوای ماهوی 
آدمیان
را.
 
آنچه خدا داده، 
عزرائیل و اجامرش در جماران و جمکران
  بازپس می ستانند.
 
۴
شب به روی جاده نمناک
ای بسا پرسیده ام از خود:
«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ می گیرد؟
 
فروغ
جای ساختار اندام آدمی را با سایه پر می کند.
 
فروغ از خود می پرسد:
آیا
روح
به مثابه فاکتور ویتال (عامل حیاتی)
در سایه های مان دمیده می شود؟
 
این بدان معنی است که نخست سایه ها جان می گیرند.
 
دلیل طرح این سؤال
و
طنز نهفته در این سؤال
 این است
که سایه ها
زنده تر
 از 
ذات ها 
(آدم واره ها) 
 هستند.

ذات ها 
(آدم واره ها)
از دید فروغ
مرده های متحرک اند.

در 
انحطاط و انهدام و سکون و سکوت و رکود
هستند.

فروغ 
بیشک
خودش متوجه می شود 
که
اگر سایه ها مستقل از ذات ها روحمند شوند،
در آن صورت
برای ذوات
محلی از اعراب نمی ماند.
 
ذات ها
در آن صورت
زاید می شوند.
 
فروغ
به همین دلیل
سؤال غیرمنطقی خود
را 
تصحیح می کند
و
می پرسد:
 
۵
یا 
که 
ما 
خود 
سایه های سایه های خویشتن
 هستیم؟»
 
بدین طریق و در این صورت
روابط وارونه
وارونه می شوند:
 
جای ذات و سایه عوض می شود:
 
الف
ذات
سلب ذاتیت می شود.
 
سایه واره می شود.
 
وابسته به ذات دیگر می شود.
ذاتی
که
اصلا و اصولا
ذات نیست.
 
سایه استحاله یافته به ذات است.
 
سایه حیاتمند و روحمند است.
 
ب
سایه ها
از سوی دیگر
ذاتمند می گردند
و
  سایه های خاص خود 
را
زیر نور مهتاب
پشت سر می کشند.
 
۵
شب به روی جاده نمناک
ای بسا پرسیده ام از خود:
«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ می گیرد؟
یا 
که 
ما 
خود 
سایه های سایه های خویشتن
 هستیم؟»
 
 
این بند شعر فروغ
از سویی 
سرشته به طنز تلخی است 
و 
از سوی دیگر
 انتقادی ـ اجتماعی
 است.

فروغ
در این بند شعر
از 
سقوط اعضای جامعه
پرده برمی دارد.
 
از 
سایه وارگی آنها.
 
از
 بی هویتی آنها.
 
از  
توخالی بودن آنها.
 
کسی که سایه سایه اش باشد
باید 
نازل تر از سایه باشد.
 
باید
چیزی در حد زباله باشد.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر