تحلیلی از
یدالله سلطان
پور
پیشکش به
خاطره خروشان
هاشم بنی طرفی
·
پس از پایان جنگ جهانی امپریالیستی
دوم، دیالک تیک پدیده و ماهیت (ظاهر و ذات، نمود و بود) در مقیاس جهانی، در رابطه
با شکست و پیروزی در جنگ جهانی امپریالیستی اول و بویژه دوم وارونه می شود.
·
آن سان که این توهم اشاعه می یابد که
سرمایه داری در هیئت ناسیونال ـ سوسیالیسم و فاشیسم و میلیتاریسم (آلمان، ایتالیا،
ژاپن) شکست خورده و سوسیالیسم در هیئت شوروی پیروز شده است.
·
در نتیجه ی اشاعه این توهم، به
تعویض هژمونی جهانی کمترین توجهی صورت نمی گیرد:
·
شوروی و ضمنا «سوسیالیسم»، پیروز
در جنگ قلمداد می شود و سرمایه داری مغلوب در آن.
·
تحریف دم به دم حوادث از این به
بعد شروع می شود.
·
تحریف ساده لوحانه ای که همه حوادث
خرد و کلان جهان را در پرتو تضاد سرمایه داری و «سوسیالیسم»، «درک» می کند و از در
عقب، «توضیح» الکی، کشکی، مصلحتی و سوبژکتیو می دهد.
·
سؤال اما این است که چرا و به چه
دلیل بشریت مترقی این چنین ابله و کور می شود و رئالیسم و راسیونالیسم در درک و
توضیح پدیده ها را با ایرئالیسم و ایراسیونالیسم جایگزین می سازد؟
1
·
بینش رئالیستی و راسیونالیستی (واقع
گرائی و خردگرائی) سرسپرده حقیقت عینی است
و به همین دلیل صرفنظرناپذیر است.
·
یعنی کسی حق ندارد، به هر بهانه و
دستاویز و مصلحتی به وارونه سازی حقایق عینی مبادرت ورزد.
2
·
جنگ تکخال امپریالیسم است.
·
جنگ عنگلاب طبقه حاکمه امپریالیستی
است.
·
جنگ نیروهای مولده جامد و جاندار
را در مقیاس تمام ارضی (گلوبال) به طرز ریشه ای تخریب می کند تا دیالک تیک اساسی جامعه
بشری را، یعنی دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را (زادگاه بحران عمومی سرمایه
داری را) وارونه سازد و بشریت را عملا به
شروع از صفر وادارد.
·
فقط کافی است که به عکس های جوامع
بشری قبل از شروع جنگ ها و پس از پایان آنها نظر انداخته شود.
3
ماکسیم رودنسون
(1915 ـ 2004)
·
پس از پایان جنگ امپریالیستی دوم، در
بازار تئوری، معرکه برپا ست:
·
همه از دم، یکشبه «مارکسیست» شده
اند.
·
مارکسیست هائی عجیب و غریب و عجق ـ
وجق.
·
مارکسیست هائی که تبر بر ریشه های
تفکر و اتیک (اخلاق) مارکسیستی ـ لنینیستی
فرود می آورند.
·
یکی از این مارکسیست های کذائی، شرق
شناس و مورخ فرانسوی به نام ماکسیم رودنسون بوده که آثارش راجع به اسرائیل و غیره
در ایران ترجمه و وسیعا منتشر می شوند.
·
ماکسیم رودنسون، جنگ را قابله
انقلاب و یا شاید هم سوسیالیسم می نامد، بی آنکه احدی اعتراضی داشته باشد.
·
اولا این به چه معنی است، ثانیا چرا
و به چه دلیل رودنسون به این نتیجه می رسد؟
4
·
این شعار «جنگ قابله انقلاب و یا سوسیالیسم
است»، تحریف بی شرمانه ی قوانین مارکسیستی ـ لنینیستی است و کمتر کسی یافت می شود
که با الفبای مارکسیسم ـ لنینیسم آشنا باشد و از آنها بی خبر باشد:
الف
انقلاب
قابله تاریخ است.
انقلاب
قابله ی جامعه کهنه ی آبستن نو است.
به
قول مارکس
«انقلاب
ها لکوموتیو تاریخ اند»
ب
مبارزه
طبقاتی
موتور و نیروی محرکه تعیین کننده پیشرفت اجتماعی است.
·
به قول مارکس و انگلس، تمامی تاریخ جامعه بشری ـ به استثنای جامعه
اشتراکی اولیه ـ تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است.
«آزاد و برده، شریف و عامی، ارباب و رعیت، استاد کار و
شاگرد و به سخن کوتاه، ستمگر و ستمکش در تضاد مستمر با یکدیگر قرار داشته اند و به
جنگ لاینقطع ـ گاه آشکار و گه نهان ـ بر ضد یکدیگر پرداخته اند، که هر بار یا به
تحول انقلابی جامعه منجر شده و یا به نابودی مشترک هر دو طبقه مخالف.»
(مارکس
و انگلس «کلیات»، جلد 4، ص 462)
5
·
دلیل رسیدن رودنسون به این جفنگ که
«جنگ قابله انقلاب است»، قبل از همه، بی خبری او از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است.
·
بدون فلسفه علمی، بدون کل اندیشی، بدون
حمایت خرد اندیشنده، نمی توان به توضیح رئالیستی و راسیونالیستی چیزها، پدیده ها،
سیستم ها و روندهای هستی نایل آمد.
·
با علم تاریخ در بهترین حالت، فقط
می توان به توضیح امپیریستی (تجربه گرائی) دست و پا شکسته حوادث خطر کرد.
·
احتمالا رودنسون هم با همین نگرش
امپیریستی به این جفنگ رسیده است، اگر سرسپرده طبقه حاکمه نبوده باشد:
6
·
هر ساده لوح دیگری هم می تواند با
طناب تجارب تاریخی به چاه تحلیل مسائل خرد
و کلان جهان اندر شود و به این جور نتایج توهم آمیز برسد:
الف
·
مثلا می توان تضادهای عینی رنگارنگ
جامعه روسیه را و مبارزات طولانی دهقانان
و پرولتاریای روس را و تلاش تئوریکی غول اسای فلاسفه روس را، انقلابات 1905 و 1917
و غیره را نادیده گرفت و اعلام داشت که جنگ جهانی امپریالیستی اول قابله انقلاب
اکتبر و سوسیالیسم بوده است.
·
این البته استنتاج بدی نیست، ولی
فقط به درد رودنسون و عمه اش و عوام الناس می خورد.
·
نه به درد کسی که به اندازه ارزنی
مغز اندیشنده در کاسه سر دارد.
ب
·
یا می توان شکست ناسیونال ـ
سوسیالیسم و فاشیسم و میلیتاریسم را و تشکیل سیستم جهانی کذائی سوسیالیستی در
اروپای شرقی را دستاویز قرار داد و به این نتیجه رسید که جنگ جهانی امپریالیستی دوم،
قابله انقلاب و یا حتی سوسیالیسم و یا حتی سیستم سوسیالیستی جهانی بوده است.
7
·
تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی
جهان پس از جنگ جهانی امپریالیستی دوم اما حاکی از چیز دیگری است:
·
حاکی از آن است که جنگ نه قابله
انقلاب، بلکه قابله عنگلاب است:
الف
·
جنگ جهانی امپریالیستی دوم اولا به
اشاعه تمام ارضی افسارگسیخته ایده ئولوژی فاشیستی، راسیستی، ایراسیونالیستی و آنتی
کمونیستی منجر می شود.
·
جامعه آلمان و ایتالیا و فرانسه و
مجارستان و ژاپن و ایران و غیره همچنان و هنوز مسموم از این ایده ئولوژی اند.
ب
·
جنگ جهانی امپریالیستی دوم سبب
سرکوب بی رحمانه جنبش کارگری ـ انقلابی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته اروپا و امریکا
می شود و نقشه های پرولتاریا برای تسخیر قدرت سیاسی را نقش بر آب می سازد.
ت
·
اتحاد جماهیر شوروی در اثر این جنگ،
20 میلیون نفر فدا می کند و بخش اعظم کشور به زمین سوخته بدل می شود.
·
اتحاد شوروی باید بسان دیگر
کشورهای اروپا از صفر شروع کند.
·
جنگ قابله قدر قدرت کدام انقلاب
بوده است.
پ
·
در تقسیم جهان پس از پایان جنگ
جهانی امپریالیستی دوم، اروپای شرقی به شوروی داده می شود و همه این جوامع چه بسا ویرانه
و بعضا بغایت عقب مانده عنوان بی محتوای سیستم جهانی سوسیالیستی کسب می کنند.
8
·
آنچه عملا صورت گرفته، این است که امپریالیسم
آلمان قادر به کسب هژمونی جهانی نگشته، امپریالیسم بریتانیا، سلب سرکردگی جهانی
شده و شوروی در مقیاس جهانی به کاتالیزور سلب «مالکیت» از سرکرده قدیم و دول
استعمرای چلقوز سابق (فرانسه، پرتقال، اسپانیا) بدل شده است.
·
طبقه حاکمه امپریالیستی بدین طریق،
سرکرده جدیدی در هیئت امپریالیسم امریکا کسب می کند و به خلع ید از بریتانیا و فرانسه
و پرتقال و اسپانیا و غیره می پردازد.
9
·
دیالک تیک تک تک دول امپریالیستی و
طبقه حاکمه امپریالیستی، دیالک تیک بغرنج منفرد (خاص) و عام است.
·
طبقه حاکمه امپریالیستی را نمی
توان و نباید در هیئت سرکرده جهانی حتی خلاصه کرد.
·
طبقه حاکمه اجنه آسا ست و در
هزاران فرم و ژست و قیافه و شمایل نمودار می گردد و در آن واحد در جبهات متنوع و متلون
می جنگد.
·
بی آنکه دیده شود.
·
بی آنکه رد پائی از خود به جا نهد.
10
·
جوامع به اصطلاح سوسیالیستی را
باید در پرتو دیالک تیک فرم و محتوا از نو شناخت:
·
این جوامع به لحاظ فرم نمودین، به لحاظ
فرم مالکیت، بلحاظ مناسبات تولیدی، سوسیالیستی بوده اند.
·
اما به لحاظ محتوا، به لحاظ سطح توسعه
نیروهای مولده، ماقبل سوسیالیستی و چه بسا ماقبل سرمایه داری و حتی ماقبل فئودالی بوده
اند.
·
پدیده استالینیسم را نیز باید در
پرتو این دیالک تیک فرم و محتوا (دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده) درک
کرد و توضیح داد.
·
پدیده استالینیسم و غیره اصلا و
ابدا سوسیالیستی نیستند.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفآنچه عملا صورت گرفته، این است که امپریالیسم آلمان قادر به کسب هژمونی جهانی نگشته، امپریالیسم بریتانیا، سلب سرکردگی جهانی شده و شوروی در مقیاس جهانی به کاتالیزور سلب «مالکیت» از سرکرده قدیم و دول استعماری چلقوز سابق (فرانسه، پرتقال، اسپانیا) بدل شده است.