۱۳۹۵ فروردین ۵, پنجشنبه

دکتر محمد مصدق از دیدی دیگر (5)


اسپارتاکوس
تحلیلی از
یدالله سلطان پور

پیشکش به خاطره خروشان


هاشم بی طرفی

·        سرکرده جهان پس از پایان جنگ جهانی امپریالیستی دوم، عوض می شود.
·        جای امپریالیسم بریتانیای کبیر را سرکرده ای به نام امپریالیسم ایالات متحده امریکا می گیرد.

·        پدیده مصدق و گاندی و سوکارنو و ناصر و بومدین و جنبش بعث مصر و لیبی و عراق و سوریه و غیره و شق القمرهای آنها را باید در پرتو این تحول هژمونیکی گلوبال (سرکردگی جهانی)  درک کرد و توضیح داد.

·        هژمونی جهان قبل از بریتانیای کبیر در دست فرانسه بود.

·        در ازمنه قدیم در دست یونان باستان، روم باستان و غیره بود.

·        از این پدیده  اما می توان به شناخت بغرنجی طبقه حاکمه در طول تاریخ نیز  نایل آمد.

1
·        طبقه حاکمه از همان بدو تشکیل در بطن جامعه اشتراکی آغازین، اعجوبه ای اجنه آسا ست.
·        طبقه حاکمه را نباید با میزان ثروت و قدرت و نفوذ و پست و مقام و اوتوریته و غیره سنجید.
·        تحلیل اکونومیکی ـ سیاسی طبقه حاکمه به درد شناخت این اعجوبه اجنه آسا نمی خورد.
·        روی مفهوم «طبقه حاکمه» باید کار تئوریکی (فلسفی)  پیگیر عرقریزی صورت گیرد.

2
·        طبقه حاکمه بنا بر فاکت های تجربی ـ تاریخی خصلت دوگانه دارد.
·        شاید بتوان از دیالک تیک طبقه حاکمه سخن گفت.
·        این بدان معنی است که طبقه حاکمه، یگانه ی همیشه دوگانه است.
·        موتور توسعه و تکامل آن و کنه وارگی آن، یعنی رویین تنی آن، به دلیل همین خصلت دیالک تیکی آن، است.
·        کلاسیک های مارکسیسم ـ مارکس و انگلس ـ به این مسئله اشاره کرده اند.
·        ولی تحلیل تئوریکی آن هنوز صورت نگرفته است.

3
·        مارکس و انگلس به عنوان مثال، به منشاء فئودالی بخشی از طبقه حاکمه بورژوا، اشاره کرده اند.
·        بخشی از طبقه حاکمه بورژوا، قبلا از اعضای طبقه حاکمه ماقبل، یعنی از اشرافیت فئودال بوده اند.
·        بی کمترین تردید و حتی بمراتب عمیقتر و بیشتر، بخش مهمی از طبقه حاکمه فئودال هم از اشرافیت بنده دار و روحانی بوده اند.
·        این پدیده اما به چه معنی است؟

4
·        این حضور مدام طبقه حاکمه تحت اسامی و عناوین مختلف در حاکمیت و حکومت طبقاتی از ماهیت دوگانه این یگانه (طبقه حاکمه) پرده برمی دارد.
·        این بدان معنی است که طبقه حاکمه ـ خواه طبقه حاکمه برده دار، خواه طبقه حاکمه فئودال، خواه طبقه حاکمه بورژوا و حتی خواه طبقه حاکمه پرولتر ـ دیالک تیکی از اوتوریته و اوپوزیسیون است.
·        دیالک تیکی از حکومت و آلترناتیو است.
·        دیالک تیکی از رژیم حاکم و ضد رژیم حاکم (اوپوزیسیون)  است.

·        چرا ما به این نتیجه می رسیم؟    

5
·        دلیل ما ـ قبل از همه ـ تجارب تاریخی است.
·        بهتر است این مسئله را از جامعه بی طبقه آغازین مورد بررسی قرار دهیم تا هم به فاجعه پی ببریم و هم به محتوای تئوریکی رهنمود لنین، مبنی بر اینکه «پرولتاریای پیروزمند باید (طرز حکومت کردن را) از بورژوازی بیاموزد.»

6

·        در جامعه اشتراکی آغازین، دیالک تیکی از (توده) و نطفه های طبقه حاکمه، دیالک تیکی از توده و روحانیت (کاهنان، حافظان آتش روشن و فروزان، انبارداران وسایل تولید و فراورده های تولیدی مازاد، ایدئولوگ ها و کم و بیش نمایندگان قوای طبیعی و غیره) وجود داشته است.

·        با رشد نیروهای مولده و همراه با آن، با تولید بیش از حد نیاز، قطب دیالک تیکی متشکل از نطفه های طبقه حاکمه در هیئت و کسوت روحانیت تقویت می یابد و چارچوب دیالک تیک توده و روحانیت را منفجر می سازد و طرح نو در می افکند.
·        طرحی که در آن، دیالک تیک توده و روحانیت وارونه می شود:
·        اقلیت روحانی (اقلیت برده دار، بنده دار، انبیاء (پیامبران)، ائمه (امامان)،  فقها (کاهنان، کشیشان، آخوند ها و غیره)، خلفا، خوانین، سلاطین و غیره) بر گرده اکثریت مولد و زحمتکش جامعه سوار می شوند و ورق برمی گردد.

·        توده های مولد و زحمتکش تا درجه برده، بنده، رهی، کنیز، کلفت، غلام، وابسته، ابزار سخنگو (ارسطو)  تنزل می یابند.
·        سلب هویت، ماهیت، آدمیت، شخصیت می شوند و چیز واره می گردند.
·        در بهترین حالت جانور واره می گردند.
·        اسب واره، استر واره، خر واره، شتر واره می گردند.

7

·        با تشکیل اولین فرم جامعه طبقاتی، دولت طبقاتی، دولت طبقه حاکمه برده دار تشکیل می شود.
·        این طبقه حاکمه جدید نیز دیالک تیکی از اوتوریته (حکومت، قدرت) و اوپوزیسیون است.

·        این طبقه حاکمه برده دار، یگانه ی دوگانه است.
·        می توان گفت که بلحاظ محتوای ماهوی ـ طبقاتی، یگانه و بلحاظ فرم نمودین، دوگانه است.

·        این بدان معنی است که طبقه حاکمه برده دار در آن واحد هم در حکومت است و هم در اوپوزیسیون.

·        هم به اثبات (توجیه، تحکیم، تقویت، تثبیت)  حاکمیت طبقه حاکمه برده دار می پردازد و هم به سلب (نفی، نقد، تضعیف)  آن.
·        به زبان ساده تر، بخشی از طبقه حاکمه بدون نقاب طبقاتی حکومت می کند و بخش دیگر نقاب اوپوزیسیون بر سر کشیده، منتقد طبقه حاکمه است.
·        این بخش منتقد و اوپوزیسیون طبقه حاکمه، بخش در آب نمک خوابانده شده است.
·        در فرم، در حرف، بظاهر، آلترناتیو است، بدیل است، بی آنکه ماهیتا، آلترناتیو و بدیل باشد.

8
·         فاجعه بشری درست در همین خصلت دیالک تیکی طبقه حاکمه است:
·        وقتی کارد به استخوان توده های برده می رسد و دست به قیام می زنند، بخش در آب نمک خوابانده شده طبقه حاکمه برده دار، از آب نمک سر بدر می کند، فعال می شود و در رأس جنبش بردگان قرار می گیرد.
·        جامعه برده داری نفی دیالک تیکی می شود و به جامعه فئودالی مبدل می گردد.
·        این گامی به پیش است.
·        طبقه حاکمه اما ماهیتا همان اقلیت استثمارگر و انگل و ستمگر می ماند.
·        در بهترین حالت، اشرافیت بنده دار، فئودال می شود.
·        به همین دلیل، توده های برده ـ در تحلیل نهائی ـ از میادین خونین نبرد طبقاتی دست خالی به خانه برمی گردند.

8

·        وقتی هم که در نظام فئودالی کارد به استخوان رعایا و پیشه وران می رسد و جنبش های دهقانی جامعه را به لرزه در می افکند، باز هم طبقه حاکمه در خمره آب نمک را برمی دارد و زمام امور را به اوپوزیسیون ضد فئودالی در هیئت طبقه حاکمه جدید موسوم به بورژوازی، می سپارد.

·        در اروپا حتی صریح تر، روشن تر و بی پرده تر، از «سازش بورژوازی با اشرافیت فئودال» در ورای مطالبات توده های رعیت و دهقان رزمنده خونین کفت و خونین بدن بر ضد فئودالیسم، سخن می گویند.
·        امروزه بخش اعظم هیئت حاکمه آلمان امپریالیستی کماکان القاب فئودالی دارند:
·        گراف فون فلان.
·        گرفین فون بهمان.

9
·        در گذار جامعه از فئودالیسم به کاپیتالیسم باز هم توده های مولد و زحمتکش (رعایا و پیشه وران) از میادین خونین نبرد طبقاتی، دست خالی به خانه برمی گردند.

·        تنها تغییری که بهتر از هیچ است و مهم است و صورت می گیرد، گذار جامعه از فئودالیسم به کاپیتالیسم و امپریالیسم است.
·        توده های مولد و زحمتکش پس از مبارزات طولانی در راه حق رأی و شرکت در انتخاب مراجع و مراکز و مجالس تصمیمگیری سیاسی و فرهنگی، اجازه می یابند که به افرادی از بخش اوپوزیسیون طبقه حاکمه رأی دهند و دل شان خوش باشد که در حاکمیت و حکومت سهیم شرک و ذی نفوذ اند.

·        ما به این مسئله برمی گردیم.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر