۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه

سیری در شعری از حمید مصدق (2)

صفای گمشده
تحلیلی از شین میم شین  

چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما
هميشه منتظريم و كسي نمي آيد 

صفاي گمشده، آيا
براين زمين تهي مانده باز مي گردد؟

اگر زمانه به اين گونه،
پيشرفت اين است
مرا به رجعت تا غار مسكن اجداد
مدد كنيد كه امدادتان گرامي باد

هميشه دلهره با من،
هميشه بيمي هست
كه آن نشانه ی صدق از زمانه برخيزد
و آفتاب صداقت ز شرق بگريزد.

هميشه مي گفتم:
«چه قدر مردن خوب است
چه قدر مردن
ـ در اين زمانه كه نيكي حقير و مغلوب است ـ
خوب است!»

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        ما از جهان بینی حمید مصدق چیزی نمی دانیم.
·        به امید آشنائی با آن به تحلیل عینی این شعر او می پردازیم تا در فرصتی دیگر سایر اشعار و افکار او را هم مورد تأمل قرارد هیم:

1
صفای گمشده

·        «صفای گمشده» عنوان این شعر او است.

·        صفا اما به چه معنی است؟

2
·        واژه ی «صفا» در فرهنگ واژگان فارسی به معانی زیر آمده است: 

صفا به عنوان مصدر:
صاف شدن 
پاک و بی غش و بی کدورت شدن

صفا به عنوان اسم:
پاکیزگی
ضد کدورت و  تیرگی

از صفا افتادن:
بی رونق شدن 

صفای ذهن: 
استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب
خلوص
یکرنگی 
صمیمیت
تمیزی
نظافت
طراوت
آشتی
 صلح
تفرج
تماشا 
یکی از گوشه های شور  


·        اما منظور مصدق کدامیک از این معانی است؟

·        ما باید در روند تحلیل شعر به منظور مصدق از مفهوم «صفا» که گویا گم شده است و پیدا نمی شود، پی ببریم.


3
چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما 
هميشه منتظريم و كسي نمي آيد

·        معنی تحت اللفظی:
·        انتظار بزرگی بر دل مان نشسته است.

·        همیشه چشم به راه کسی هستیم و او نمی آید.

4
·        مفهوم «انتظار» در اشعار و آثار فضلای ایران باید مشخصا، مستقلا و مفصلا مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد.
·        انتظار به احتمال قوی یکی از گشتاورهای نظری و عملی اصلی  برده ها و رعایا در جوامع برده داری و فئودالی بوده است.

·        اما به چه دلیل؟  

5
·        به این دلیل اجتماعی و پسیکولوژیکی که برده ها و رعایا طبقه اجتماعی بی فردا بوده اند.
·        به عبارت دقیقتر، فردای مشخص و روشن خاص خود را در دیدرس نداشته اند.
·        نداشتن فردا و دورنمای تاریخی ـ خواه و ناخواه ـ به نداشتن آماج طبقاتی منجر می شود.
·        به همین دلیل می توان از دیالک تیک دورنما و آماج سخن گفت.
·        از این رو، پیش شرط داشتن آماج، داشتن دورنما ست.

6
·        برده ها و رعایا در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی برده داری و فئودالی اما دورنمای تاریخی نداشته اند.
·        آنها همه بی دورنمای تاریخی و بی آماج اجتماعی و طبقاتی بوده اند.
·        برده ها و رعایا حتی دست به شورش و قیام زده اند، ولی شورش و قیام آنها کور بوده است:
·        شورش و قیام برده ها و رعایا نتیجه رسیدن کارد به استخوان بوده است و نه نتیجه داشتن دورنما و نتیجتا آماج.
·        به همین دلیل شکست شورش برده ها و رعایا اجتناب ناپذیر بوده است.  

7
·        نداشتن دورنمای تاریخی فقط به نداشتن آماج اجتماعی و طبقاتی منجر نمی شود.
·        بلکه ضمنا و بطور قانونمند به نداشتن امید و اوپتیمیسم (خوش بینی تاریخی)  هم منجر می شود.
·        به همین دلیل می توان از دیالک تیک دورنما ـ آماج ـ امید سخن گفت.
·        وجه مشترک برده ها و رعایا با طبقات اجتماعی واپسین نیز همین است:
·        نداشتن دورنما و نتیجتا آماج و منطقا امید و اوپتیمیسم.
·        برده ها و رعایا بسان اعضا و نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات اجتماعی واپسین دچار یأس و نومیدی بوده اند.  


8
چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما 
هميشه منتظريم و كسي نمي آيد

·        به همین دلیل دل توده های برده و رعیت را انتظار عظیمی تسخیر می کند.
·        انتظار آمدن کسی.
·        در شرایط عینی زندگی برده ها و رعایا، کس مطلوب و ایدئال فقط می تواند خانی، خان زاده ای، شاهی و یا شهزاده ای باشد.
·        یعنی بلحاظ طبقاتی، بیگانه ای باشد.
·        در شرایط زندگی اشرافیت بنده دار و فئودال و بورژوازی واپسین نیز می تواند همین باشد.
·        اگر کسی سخنرانی های چرچیل را به عنوان مثال در ستایش از موسولینی بشنود و یا ایدئالیزه کردن هیتلر را و سر هم بندی کردن پیشوا و منجی از او را و یا اعتلای روح الله خمینی به درجه روح خدا  و امام شیعیان و چه بسا حتی نماینده امام زمان را به یاد آورد، به دیالک تیک دورنما ـ آماج ـ امید پی می برد.

9

·         و خواجه شیراز نیز همین انتظار واهی را با صراحت تمام بر زبان می راند:

شهر خالی است ز عشاق، بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند

کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‌ ای 
جرعه‌ ای درکشد و دفع خماری بکند


·        هفتصد سال بعد از مرگ خواجه، شاعر دیگری از طبقات اجتماعی واپسین خطاب به «شیران شرزه» تهی مغز فئودالی تحت عناوین دهن پر کن مجاهد و فدائی و دیم دام و لیم و لام و غیره همین انتظار و آرزو و ایدئال خواجه شیراز را تکرار خواهد کرد:

زمین تهی ا‌ست زِ رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ‌ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
«حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی»

·        شاعر این شعر نیز هم از نظر استه تیکی ـ هنری و هم از لحاظ ایدئولوژیکی تحت تأثیر شدید و روشن خواجه شیراز بوده و حکم « شهر خالی است ز عشاق» خواجه را با حکم «زمین تهی ا‌ست زِ رندان» جایگزین کرده که بلحاظ معنا و محتوا فرق چندانی با هم ندارند.
·        انتظار هم به جای خود مانده است:
·        خواجه منتظر ظهور کسی بوده که کاری بکند و منتظر ظهور کریمی بوده که از بزم طربش (خوان یغمایش) غمزده ای جرعه ای برایگان سر کشد و رفع خماری کند.
·        شفیعی کدکنی منتظر تکرو ماجراجوئی است که «عاشقانه ترین نغمه را» در سنت عیاران قرون وسطی و یا فدائیان الموت «دوباره بخواند و حدیث عشق کذائی را به زبان دلخواه تبیین دارد.»
·        شعرای دیگری نیز حتی از سنگرهای طبقاتی دیگر همین مقوله «انتظار» را تکرار کرده اند.


10
چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما 
هميشه منتظريم و كسي نمي آيد

·        انتظار ظهور ناجی ماورای اجتماعی و چه بسا حتی ماورای طبیعی در جوامع برده داری و فئودالی انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین انتظار بلحاظ طبقاتی مشروط و مشخص برده ها و رعایا بوده است که در هیئت ظهور رسول خدائی، از قبیل موسی و عیسی و محمد و غیره جامه عمل پوشیده است.
·        البته نه برای نجات برده ها و رعایا، بلکه برعکس برای توجیه ایدئولوژیکی نظامات بردگی و فئودالی.
·        برای تحمل پذیر ساختن، تحمل ناپذیر ها و تحمل ناپذیری ها.
·        به مثابه دیالک تیک آه و افیون.
·        انتظار ظهور امام موعودی با ذوالفقاری و غیره نیز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین انتظار دیرین و دیرپای برده ها و رعایا ست که برای تخدیر و تمکین و تسلیم برده های مدرن کماکان مفید است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر