مایحتاجم
را
در
اینگرید
خلاصه
کردم.
هوای
او را هم فقط در اواخر هفته داشتم.
اما
صبح روز بعد
سر و
کله ی سردردم دوباره
پیدا
شد.
تا
اینکه روزی از روزها
عزم
خود را جزم کردم و به اینگرید گفتم:
«تو
اخرین زن من بودی.»
«اینگرید
چه واکنشی از خود نشان داد؟»
با
کنجکاوی
پرسیدم.
«واکنشی
مردانه از خود نشان داد.
اگر
مجاز به استفاده از این لفظ باشم.
از آن
به بعد از هر چه زن هست، گریزانم
تا
مبادا وسوسه شوم.»
«چه
الترناتیو و بدیلی برای زنان پیدا کرده ای؟»
می
خواستم بدانم.
«سیب
می خورم.
آب
نبات می خورم و وحشیانه سیگار می کشم.»
در
این لحظه
زن مو
بور از میز بغلی خم شد و وسوسه گرانه پرسید:
«اجازه
می دهید که همنشین تان گردم؟»
می
خواستم بگویم که معذورمان بدار.
اما
برنی
امان
نداد و صندلی زن موبور وسوسه گر را به سر میز کشید و ضمنا به من گفت:
«مرا
ببخش.
می
خواهم بدانی که ترک عادت چقدر دردناک بوده است
و
ضمنا
بدانی
که همیشه امکان برگشت به عادت هست.»
من
هم
پا
شدم و به راه افتادم
تا
مزاحم
شان نشوم
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر