۱۳۹۸ اسفند ۴, یکشنبه

سیری در سخنی از آرتور شوپنهاور (۷)

 
آرتور شوپنهاور
(۱۷۸۸ ـ ۱۸۶۰)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
آموزش او شامل اتیک، متافیزیک و استه تیک بوده است.
او فلسفه کانت را مرحله تدارکی فلسفه خویش می دانست.
او جهان را مبتنی بر اصل نامعقول قلمداد می کرد
در زمینه آموزش ایده ای افلاطون و فلسفه های شرق نیز صاحب نظر بوده است.
او نماینده ایدئالیسم ذهنی و در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم بوده است. 
 
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
 
آرتور شوپنهاور

احساس اشرافیت [فکری] موجب گرایش به انزوا و تنهایی می گردد.
همه افراد پست
 به
 طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،
ولی
 انسان های برجسته و شریف
با
گذشت زمان
به
 این بینش
 دست می یابند
که
به
جز استثنائات نادر،
در
جهان
 میان تنهایی و فرومایگی
 یکی
را
 باید برگزینند . 
 
۱

احساس اشرافیت [فکری] موجب گرایش به انزوا و تنهایی می گردد.

شوپنهاور
اریستوکراسی
را
با
صفت فکری
مزین می سازد.
 
اریستوکراسی (اشرافیت) فکری
به
چه معنی است؟
 
شوپنهاور
نماینده سوبژکتیویسم و ولونتاریسم (ذهنگرایی و اراده گرایی) بوده است.
 
در
منطق تق و لق شوپنهاور
می توان 
به
لحاظ طبقاتی
رعیت تهیدست محروم از کلیه نعمات مادی و فکری و فرهنگی و هنری
بود 
و
علیرغم آن
به
لحاظ فکری 
اریستوکرات
بود.

دلیل این طرز «تفکر»
بیگانگی با متد فکری دیالک تیکی است.

به
همین دلیل
دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
به
شکل دوئالیسم اریستوکراسی مادی و اریستوکراسی فکری تحریف می شود.

ما
 با 
این نوع عوامفریبی
 در 
آثار فقها و شعرا و ادبا و فضلای فئودالی قرون وسطی
(سعدی و حافظ و غیره)
سر و کار پیدا می کنیم:

بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین
 خرقه 
زیر قبا 
داشتند.
معنی تحت اللفظی:
اریستوکرات هایی 
که
پاکدل مطلق 
بوده اند،
البسه اشرافی 
در بر داشته اند
و
ژنده های رعیتی در زیرش.
 
سعدی 
هم
در
تحلیل نهایی
همین مفهوم اشرافیت فکری شوپنهاور
را
به
شکل رعیت فکری اشرافیت فئودالی و روحانی بسط داده است.
 
می توان
عملا در رأس حاکمیت فئودالی بود
و
ضمنا
   متقی و پارسا و پاکدامن بود.
 
گوژ بالا گوژ طرز «تفکر» شوپنهاور
تمایل اریستوکراسی فکری
به
انزوا 
ست.

اکنون
می توان
به
بضاعت فکری اریستوکراسی فکری 
پی برد.

اصولا و قاعدتا
کسی که فکری در کاسه سر داشته باشد،
وسوسه ای جز انتقال آن به هر طرز و طریق و حتی به هر قیمت
ندارد.
 
دست خود آدم ها هم نیست.
 
خیلی از وزرا و شعرا و ملازمان و مشاوران خوانین و سلاطین
چه بسا
جان بر سر این وسوسه نهاده اند.
 
ای بسا شاعر 
که
به
سبب سرایش ذمی در حق شاه و شیخ و خانی
اعدام شده است
و
اگر
احیانا
فرار کرده باشد
خانه اش
به
آتش کشیده شده است.
 
 
مثلا
فریدون توللی توده ای متواری از جهنم شیوخ شیراز.
 
۲

 

همه افراد پست
 به
 طرز تاسف اوری
معاشرتی هستند،

شوپنهاور
بر پشت اریستوکراسی
پالان فکری
نهاده بود.

ولی
در
مورد توده 
از
پالان فکری
اثری نیست.

توده
فقط
پست
است
و
چون پست است،
پس متمایل به معاشرت با پستان دیگر است.
 
آدم
باید
از
جامعه
به
کلی
بی خبر مطلق باشد
و
چنین ادعا کند.
 
توده
از
فرط گرفتاری
فرصت معاشرت با کسی ندارد.
 
معاشرت و سیر و سفر و عیش وعشرت و نوش و لذت
در 
انحصار اریستوکراسی و بورژوازی علاف و انگل و عیاش
است.
 
اریستوکراسی و بورژوازی
راه دیگری برای پر کردن خلأ زندگی انگلی خود ندارد.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر