۱۳۹۸ اسفند ۱۰, شنبه

لطایف الملل (۵)


 
 
لطایف الملل
برگردان
شین میم شین
 
۱۸

مؤذن ابلهی
از
مناره مسجد اذان می گفت
و
بعد
به
سرعت
 پایین می پرید و شروع به دویدن می کرد.

حریفی پرسید:
«کجا می دوی؟»

مؤذن
 نفس نفس زنان
گفت:
«می خواهم بدانم که صدایم تا کجا می رسد.»

۱۹
زن کریه المنظر و بد اخلاق تاجری از بغداد
مریض شده بود.

رو به تاجر کرد و گفت:
«اگر من بمیرم، بدون من چگونه می توانی زندگی کنی؟»

تاجر جواب داد:
«این بدترین حالت نیست.
بدترین حالت این است
که
اگر تو نمیری،
 من چگونه می توانم زندگی کنم.»

۲۰

از
نویسنده ای از عربستان
راجع به خرپول چس خوری
پرسیدند:
«همسفره خرپول چس خور کیست؟»

جواب داد:
«مگس ها.»

۲۱

ملانصرالدین
 الاغش
را
گم کرده بود.

آشفته خاطر
می دوید و الاغش را به نام صدا می زد و شکر خدا را به جا می آرود.

پرسیدند:
«برای چه شکر می کنی؟
گم کردن الاغ که شکر ندارد.»

جواب داد:
«شکرم برای این است که سوارش نبوده ام
وگرنه
حالا
خودم هم گم شده بودم.»

۲۲

ملانصرالدین
 عمله و بنا آورد
تا
برایش
خانه ای بنا کنند.

گفت:
«خانه ای برایم بنا کنید
که
سقفش
کفش
باشد
و
کفش
سقفش.»

گفتند:
«مگر خری؟
خانه ای که کفش سقف و سقفش کف باشد،
به
چه دردت می خورد؟»

گفت:
«وقتی خانه تمام شد، می خواهم زن بگیرم
و
وقتی زن بگیرم،
همه چیز زیر و رو خواهد شد.
 همان بهتر
که
از
هم اکنون
زیر
رو
شود
و
رو
زیر.»

۲۳
هنرپیشه ای سوری
زن کریه المنظری
داشت.

زنش
در یکی از روزهای ابری و بارانی گفت:
«چقدر کسل کننده است!
چگونه می توان در چنین روزی خوش گذراند.»

هنرپیشه گفت:
«بهتر است که طلاق بگیری.»

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر