۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

سیری در شعری از ندا فضلی (2)

نگاهم خیره ماند
به کلماتی که گوش هایم می شنید
و آرزویی که
مرا کشت
و هرگز نیامد

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
ندا فضلی

تحلیل واره ای از

شین میم شین

• درک این شعر بسیار کوتاه، بسیار دشوار است:

• عکس نشاندهنده زن منتظری است.
• در نگاه زن منتظر چیز بخصوصی به چشم نمی خورد:
• نگاه او نه از اشتیاقی لبریز است و نه نشانی از دلهره ای دارد.
• نگاهی تهی، بی محتوا و بی روح جلوه می کند.

• ما باید سعی کنیم که با حلاجی شعر به منظور شاعر پی ببریم.
• برای این کار باید به تجزیه و سپس تحلیل آن بپردازیم:

بند اول شعر
نگاهم خیره ماند
به کلماتی که گوش هایم می شنید.

• خیره ماندن نگاه در این شعر، نه بر کلماتی است که بر چیزی نقش بسته اند، یعنی جامه مادی پوشیده اند، بلکه بر کلماتی است که شنیده می شوند.
• تصویر تخیلی زیبا و تأمل انگیزی است که آدمی را به یاد مادیت یابی تخیل ها در فیلم ها می اندازد:
• چون اصولا بر چیزی می توان خیره ماند که مادی باشد و نه روحی!
• بر ایده و اندیشه خانه ـ به عنوان مثال ـ نمی توان خیره ماند.
• اما بر ایده مادیت یافته خانه بوسیله سنگ و سیمان و آجر و آهن و غیره می توان خیره ماند.

1

• این استنباط شاعر، اما بدان معنی است که واژه ها به محض خروج از ذهن مادیت می یابند.
• بزعم شاعر، واژه حتما نباید نوشته شود تا دیده شود.
• بلکه به محض شنیدن می توان میخکوبش کرد، دید و بدان حتی خیره ماند.

• این ایده را ما برای اولین بار می شنویم.
• این ایده درستی نیز باید باشد.
• اگرچه شاید تاکنون کسی بدان ناندیشیده باشد.

2

• اما مادران ما هرگز نمی توانستند به واژه هائی خیره بمانند که می شنیدند.

• چرا؟

• چون پیش شرط این توانائی، واژه شناسی است!
• چون پیش شرط این خیره ماندن بر واژه ها، آشنائی پیشاپیش با واژه ها ست.

• آدم های بیسواد قاعدتا حروف و واژه ها را نمی شناسند و نمی توانند بسان شاعر بر واژه هائی که می شنوند، خیره بمانند.

3

• اما چه اهمیت دارد که کسی بر واژه ها خیره بماند و یا نماند؟

• ظاهرا از این ایده، بوی نوعی فرمالیسم به مشام می رسد.
• بوی نوعی بازی با فرم ها!

• چون واژه ها فرم لازم برای مفاهیم اند:
• چون واژه «درخت» حاوی محتوائی به معنی مفهوم «درخت» است، حاوی ایده و اندیشه انتزاعی ئی از میلیون ها درخت گوناگون است.

• مراجعه کنید به انتزاع (تجرید) در تارنمای دیارة المعارف روشنگری

4

• اکنون این سؤال پیش می آید که آیا با شنیدن واژه درخت، بنی بشر به تجسم واژه کمر می بندد و یا به تجسم سرو و صنوبر و سپیدار و غیره؟

• ظاهرا آدم های معمولی و نه فیلمساز به تجسم درخت مشخص می پردازند.

• و گرنه فهم منظور گوینده امکان ناپذیر می گردد.

• شاید منظور کانت از اصطلاح شماتیسم همین بوده است.

• شماتیسم پیش شرط درک مفاهیم، ایده ها و اندیشه ها ست.
• کسی که درخت مشخص و مادی را ندیده باشد، احتمالا معنی واژه درخت را نخواهد فهمید.
• مگر علت عدم درک معانی اکثر واژه هائی که می شنویم و نمی فهمیم، همین نیست.

5

• شاید یکی از علل این خیره ماندن شاعر به واژه ها، عدم درک معنی آنها ست و یا حیرت خارق العاده از شنیدن واژه هائی است که هرگز شنیدنش را به خاطر خود خطور نمی داد.

• این اما به چه معنی است؟

• این بدان معنی است که اگر کسی از محتوای چیزی بی خبر باشد، چهار دست و پا به فرم آن می چسبد.
• بسان رفتار کسی با صندوقی بسته و ناگشودنی:
• شیفتگی به فرم و ایدئالیزه کردن افراطی فرم برای غلبه بر کشش غریزی فناناپذیر به شناخت محتوا!

• مگر بت از هر نوع، فرم محض نیست که ایدئالیزه شده است؟


6

• در فیلمی از گوهرمراد دهاتی ها صندوق آهنی بسته ای می یابند و نهایتا زیارتگاه واره ای از آن می سازند.

• آیا می توان از این ایده نتیجه گرفت که علت شیوع وسیع فرمالیسم (ظاهرپرستی) در مقیاس تمام ارضی بیگانگی بنی بشر با ماهیت چیزها ست:
• چون ندیدند ماهیت، ره پدیده زدند!
• چون از فهم بود عاجز ماندند، واله نمود شدند؟

بند دوم شعر
نگاهم خیره ماند
به کلماتی که گوش هایم می شنید
و آرزویی که
مرا کشت
و هرگز نیامد.

• نگاه ظاهرا نه تنها بر کلماتی که می شنود، خیره می ماند، بلکه همچنین بر آرزوئی که می کشد، بی که بیاید، نیز.

• پس زن منتظر پشت کرکره چشم به راه کسی است، کسی که نگاهش به آرزوی آمدنش خیره مانده است، آرزوی آمدن مهلکی که هرگز تحقق نمی یابد.

• اما کشندگی نیامدن کسی به چه معنی است؟


1

• این پدیده احتمالا به معنی از خودبیگانگی (وابستگی) زن پشت کرکره است.

• فقدان خرد و خودمختاری می تواند از بنی بشر موجودی بی هویت و از خودبیگانه بسازد.

• مقوله قرون وسطائی ـ فئودالی انتظار را در تحلیل اشعار فروغ و هوشنگ ابتهاج تا حدودی مورد تأمل قرار داده ایم.
• و لذا می گذریم.

2

• این قوه تخیل احتمالا فقط به کسانی تعلق دارد که با تمام وجود غرق فیلمسازی اند.

• چون هم خیره ماندن به واژه ها و هم خیره ماندن به آرزوی معین فقط در صورتی امکان پذیر است که واژه ها و آرزو به ترفندی مادیت کسب کند.
• فقط در فیلم می توان به واژه ها و آرزوها مادیت بخشید و ملموس و مرئی شان ساخت و نه در عالم واقع.

3

• و گرنه روح را ـ مثلا ایده و اندیشه و آرزو را ـ به هیچ ترفندی جز مادیت بخشیدن به آنها نمی توان دید.

• از این رو ست که ما در فلسفه با مقوله فلسفی مهمی به نام «خارجی سازی» (تجسم) سر و کار پیدا می کنیم که معانی گوناگون دارد و برای فهم پدیده های معینی از قبیل بیگانگی از اهمیت شایانی برخوردار است.

• عیسی مسیح تجسم روح است:
• خدا در پیکر عیسی مسیح مادی و مرئی و خارجی شده است.

• عیسی مسیح دیالک تیک ماده و روح است:
• دیالک تیک جسم و جان است.

• مراجعه کنید به تجسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری


4

• اخیرا برای اولین بار از شاعری شنیدیم که شعر خود را عمدا در کلاف پیچیده ای می پیچد تا خواننده را دچار سرگیجه سازد و از حیرت شوکه شدیم.

• شعر و هر فرم دیگر اشاعه شعور
باید پل پیوند برای عبور عاطفه و آگاهی میان هنرمند و خواننده باشد.


شعری که برای توده قابل فهم نباشد، شعری که خرد توده را بارآور نسازد، شعری که مغز توده را بکار ناندازد و به تفکر واندارد، شعری که به درد توده نخورد، خود درد بزرگی است
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر