۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

سیری در شعری از علی سالکی (1)

«انسان پارتیزانی یا ارتش آزادِ سوری!»
علی سالکی

از چه می ترسم؟ پارتیزان ها!
تا سراچه‌ ی نفسم دخول کرده ‌اند،
امیدم را قاتلان در کمین ‌اند،


از چه می ترسم؟! پارتیزان ها!
هجوم آرید اما، ترسو به جمع ‌تان راه ندهید!
در هنگامه‌ ی یورش‌های عظیم،
بر ترسِ من نیز چیره شوید.


بکوبید، این کج دار وُ مریز را
بروبید، این منِ من را
این دلخوش، این مغموم، این سرتاسر هراس را!

پارتیزان‌ها!

کجاست انسانِ پارتیزانی؟!
کجاست آن خیزِ جمعی؟!
دنیایی سرشار از رهایی
رهایی از استثمار سرمایه‌ داری.


از چه می ترسم، پارتیزان ها؟!
از آزادترین ارتشِ دنیا
که در غیابِ شما
در این حوالی
می دهد هر دم رهایی را فراری!


از آزادترین ارتش دنیا
ترسیدم!


پارتیزان ها!
هجوم آرید!
در مقابله با ارتشِ بازار آزادی؟


کجاست انسانِ پارتیزانی؟
هجوم آرید!

(۲۸/تیر/۹۱)


سرچشمه:
مجله هفته
http://www.hafteh.de


1

حسن


• این شعر آقای سالکی ـ بلحاظ فرم ـ شعری زیبا، انرژی مند، شورانگیز، بسیجگر و بی عیب و نقص است.
• آنچه فکر مرا به خود مشغول داشته، محتوا و مضمون این شعر است که بر خلاف فرم آن، نه آشکار، بل پنهان از نظرها ست.

• آقای سالکی در این شعر ـ اگر من درست فهمیده باشم ـ قصد ارائه آلترناتیو برای باندهای جانی و لاشخور و مسلح امپریالیسم و فوندامنتالیسم و بیشک صهیونیسم در سرزمین سوریه و غیره را بر سر دارند:
• آلترناتیو آقای سالکی عبارت است از پارتیزان های نترس ماورای چپ در مقابل پارتیزان های ماورای راست!

• چند روز قبل مقاله ای در مجله هفته منتشر شد که احتمالا از عوامفریبی باندهای ماورای راست پرده برمی داشت:
• عوامفریبی باندهای راستگرای طرفدار امپریالیسم با شعارهای چپ، با عکس چه گوارا و غیره و غیره.
• (من متأسفانه هنوز آن را نخوانده ام)

• این شعر در هر صورت قابل تأمل است.
• در حسن نیت شاعر ـ به احتمال قوی ـ نمی توان تردید کرد.
• ولی چاره ای جز مخالفت با جهان بینی ایشان نیست.

الف

• ترس یکی از مقولات فلسفه حیات (اگزیستانسیالیسم آلمانی و دیگر فرقه های آن) (نیچه، هایدگر، یاسپرس، و دیگر فلاسفه فاشیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم) است.
• ترس مقوله مارکسیستی ـ لنینیستی نیست.

• مراجعه کنید به اگزیستانسیالیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• در مجله هفته هم مقاله ای راجع به یکی از فرقه های اگزیستانسیالیسم (اگزیستانسیالیسم مسیحی) ـ اگر اشتباه نکنم ـ منشتر شده است.

ب

• شیوه استدلال شاعر ـ در بهترین حالت ـ مبتنی بر پسیکولوژیسم است که یکی دیگر از دکه های ایدئولوژیکی امپریالیسم است.

• مراجعه کنید به پسیکولوژی (روانشناسی) و پسیکولوژیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ت

• ترس یکی از مقولات مرکزی فاشیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم است که با تحقیر زندگی و تجلیل از مرگ دست در دست می رود.
• (البته نقل قول هائی هم از چه گوارا در این زمینه هست که احتمالا تحت تأثیر ژان پل سارتر و امثالهم بر زبان رانده اند.)

• دومه نیکو لوسوردو راجع به هایدیگر و جنگ و فاشیسم و این مقولات کتاب مستقلی نوشته است، که باید ترجمه و منتشر شود.

پ

• ایراد بینشی دیگر آقای سالکی این است که احتمالا تحت تأثیر شاملو و امثالهم «تئوری نخبگان» را نمایندگی می کنند:
• جایگزین سازی توده های خلق بوسیله نخبگان (روشنفکران، انسان های پارتیزانی و هرچه دلت خواست!)

ث

• تز مرکزی «تئوری نخبگان» ـ بلحاظ فلسفی ـ بر وارونه سازی دیالک تیک شخصیت و توده و عملا زیر پا نهادن علنی اصول اساسی ماتریالیسم تاریخی و دیالک تیکی استوار است.
• در دیالک تیک شخصیت و توده (حتی پله خانف می دانست) نقش تعیین کننده از آن توده است و نه شخصیت و نخبه و روشنقکر و رهبر و پیشوا و غیره و غیره.


مراجعه کنید به «تئوری نخبگان» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری و شاید در مجله هفته.
با پوزش
پایان

۲ نظر:

  1. آخه این چه نقدیه؟!؟ شما دارین درونمایه ی شعرو طوری تحلیل می کنین که حتا آخرش هم مجبور شدین بنویسین "با پوزش"! اصلن مگه مجبور بودین؟!؟ پلخانف و چه گوارا چه ربطی به موضوع دارن؟ این که ترس مقوله ی مارکسیستی لنینیستی نیست و اگزیستانسیالیستیه (یا به قول شما اگ زیس تان سیا لیس تی) چه دخلی به ماجرا داره؟ ادبیات نقد شما متعلق به یه جریان سیاسی هست که - چه بخواید چه نخواید - سر و تهش وصل می شه به چپ خلقی. از خودتون بپرسید اصلن خلق معنیش چیه! این کلمه اصلن معنی داره؟ این که پلخانف قدرت رو متعلق به توده های خلق می دونسته کجا ارجحه بر این تز که روشنفکرا نباید مدعی قدرت باشن؟!؟ من فقط می خوام بگم نقدتون افتضاحه. همین!

    پاسخحذف
  2. مقوله توده های خلق و هر مفهوم و مقوله دیگر تعریف استاندارد دارد و در همین وبلاگ افتضاح ما حتی المقدور توضیح داده می شود. مقوله توده های خلق نیز یکی از آنها ست.
    حسن در مجله هفته ایراداتی که به جهان بینی شاعر داشته، مطرح کرده است. نظرات حسن نیز می تواند به نوبه خود نقد شود. هدف همادیشی است.
    اینکه چرا صاحب نظر پوزش خواسته، برای اینکه ذکر ایراد همنوعی برایش تفنن نبوده، بلکه تکلیف بوده: دفاع از حقیقت بزعم خویش.
    کامنت را که نمی توان نقد نامید. البته نقدهائی هم در این وبلاگ وجود دارد. بیشک آنها هم افتضاح اند. بشر آن می کند که می تواند بکند. اگر کسی نقدهای ما را نقد کند و یا نقد بهتری بنویسد، ما درجا نقد خود را با نقد بهتر او جایگزین می کنیم. ما قلم به مزد نیستیم، ولی بی طرف هم نیستیم. ما طرفدار توده های مولد یدی و فکری ایم.
    لطفا به یاد داشته باشیم که نفی هر چیز همیشه باید با اثبات چیز دیگر همراه باشد. دهن کجی به تلاش دیگران و شیوه تفکر دیگران کمکی به توسعه جامعه و جهان نمی کند.
    علاوه بر این شما اولین و شاید اخرین کسی هستید که این کامنت حسن را خوانده است. هراسی از این بابت نیست. نگران نباشید.

    پاسخحذف