۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

سیری در شعری از ندا فضلی (1)

خسته ام
از خودم خسته ام
از شما
روزهای بی‌ حوصلگی
شب‌های کشدارِ تنهایی‌


از این شعر‌های تکراری
عشق ها
عاشقانه ها
حتی شکست‌های تکراری


از این حضور‌های مترسک وارِ پر از تردید
از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما می روند
بدون هیچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر


خالی‌ شده ام
خالی‌ می روم
هیچ فکری در سرم نمی‌‌ ماند ... نمی‌‌آید که بماند
همین روز هاست که کاغذِ سفیدی به اشتراک بگذارم
فقط با یک امضا
یا چه میدانم
یک شکلک
یکی‌ از این قلب هایی‌ که همه برایِ هم می فرستند
یا دستی‌ که باید تکان بخورد ولی‌ نمی خورد


همین روز هاست که خودم را یک جایی‌ گم کنم
نه ...
این بار پشتِ دود سیگار نیست
یا میانِ انبوه واژه‌های بی‌ سرانجام
یا در سوگِ نیمه رفاقت‌های گاه و بیگاهی


این بار
در کوچه پس کوچه‌هایِ کودکیِ کسی‌
که زود بزرگ شد
نیمه برهنه
عصیانی
شورشی
و با دلی‌ پر بزرگ شد

کسی‌ که این روز‌ها ... عجیب خسته است

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
ندا فضلی


• علت روانشناسی حاکم بر این شعر، بیکاری حقیقی است.

• کار به معنی حقیقی کلمه ـ خواه کار مادی و خواه کار فکری و هنری و غیره ـ زندگی را از لذت و شادی و معنا سرشار می سازد.

• امتحانش خرجی ندارد.

• به عنوان مثال:
• گلستان سعدی را در گنجور باز کنید و حکایتی را تحلیل کنید و تحلیل تان را به بحث بگذارید.
• شعری از مثلا سایه و یا هر کس دیگر بردارید و تحلیل کنید و بعد به بحث بگذارید.

• به جای یاوه خوانی و یاوه سرایی و داد و ستد لایک های توخالی، به داد و ستد اندیشه بپردازید.

• آنگاه طولی نمی کشد که «نیمه رفاقت های گاه و بیگاهی» کشکی دود می شوند و برای همیشه می روند.

• آنگاه برای خرید سیگار ـ حتی ـ وقتی نمی ماند.
• و در روند کار معنامند، رفاقت های اصیل فرم می گیرند، نیرو می دهند، نیرو می طلبند و نیرو می ستانند:

• داد و ستد نیرو و انرژی زندگی ساز، معنابخش و تکامل بخش

داد و ستد روح، روح به معنی هگلی آن!
داد و ستد شعور، شعور به معنی فلسفی آن!
با پوزش
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر