۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» (5)

ریاضت سیپییو در موزه لور پاریس
Die Askese von Scipio − Paris, Musée du Louvre

تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز»
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com

شین میم شین

حکم اول

• زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیش‏تر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشته‏ها را نیز هاشور می‏زند، چشم در ”رواقِ منظرِ“ پس فردای تاریخ دارد و اگر سر به نجوا برمی‏دارد که ”در سرشتِ“ وی ”غروری چون پلنگِ مست خوابیده است“ (گلایه، ص ١٤) سر آن دارد که بر خاکستر خموشی‏ها و خمودگی‏های پساکودتا هیمه‏های شررناک و شورآفرینِ بیداری درافکند.

• و مگر نه اینکه شاعران بر گرانی‏گاه و خط خورندِ برون و درون خود می‏ ایستند و شعر، سنتز و برنهادِ حس و عاطفه و جهان‏ نگری آنها است؟
• چنین است که زهریِ شاعر ”پلنگِ خفته‏ ی“ خِیم و خوی خود را با ”تاووس رنگینِ“ آسودگی‏های سازش‏کارانه و بورژوایی تاخت نمی‏زند:
• کرده‏ام خو با غرور خویشتن ای دوست
• گرچه جانم می‏پرد
• در حسرت یک بوسه‏ی عشقی به جان پیوند
لیک از جان می‏خورم سوگند
• این پلنگِ خفته را هرگز نخواهم داد
• تا بگیرم دستِ تاووسِ نوازش را...
• (گلایه، شعر پلنگ زمستان، ص ٤٤)

• ما این حکم مفصل را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم و جزء به جزء مورد تأمل قرار می دهیم:

تز اول

زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیش‏تر شاعر آینده است تا دیروز

شاعر دیروز و فردا بودن به چه معنی است؟
شاعر دیروز و فردا را کدام معیارهای عینی از یکدیگر متمایز می سازند؟

• محمد زهری ظاهرا بیشتر شاعر فردا ست، تا دیروز.

• چرا و به چه دلیل؟

تز دوم

زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیش‏تر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشته‏ها را نیز هاشور می‏زند، چشم در ”رواقِ منظرِ“ پس فردای تاریخ دارد.

• شاخص شاعر دیروز از شاعر فردا را نویسنده محترم چنین تبیین می کنند:
• هاشور زدن به نوستالژی دیروز، ضمن چشم داشتن به پسفردای تاریخ.

پسفردای تاریخ به چه معنی است؟

• این بازی با واژه ها فقط می تواند خواننده را دچار سرگیجه سازد.

• معلوم نیست که چرا نویسنده محترم به زبان توده ها نمی نویسند.

• مگر هدف از نوشتن فخرفروشی با واژه های مه آلود و مبهم است و نه توضیح واقعیات امور؟
• برای چه اینهمه هیمه نهادن به فرم نگارش؟

• چشم در رواق منظر پسفردای تاریخ داشتن یعنی چه؟


• چرا خواننده باید به حدس و گمان متوسل شود و چیزی از نوشته مورد بحث استخراج کند؟

• پسفردای تاریخ آیا همان تاریخ پسفردا ست؟
• یا باز هم سخن از پست هیستوریسم و پایان تاریخ است؟
• و یا مثل حضرت شاملو منظور ایستادن در فراسوی زمان است و یا در فراسوی تاریخ؟

• محمد زهری در هر حال نوستالژی گذشته را هاشور می زند (؟) ولی چشم به پسفردا دارد.


تز سوم

زهریِ شاعر اما در قلمرو شورآفرین شعر خود، بیش‏تر شاعر آینده است تا دیروز، که اگر نوستالژی گذشته‏ها را نیز هاشور می‏زند، چشم در ”رواقِ منظرِ“پس فردای تاریخ دارد و اگر سر به نجوا برمی‏دارد که ”در سرشتِ“ وی ”غروری چون پلنگِ مست خوابیده است.“ (گلایه، ص ١٤) سر آن دارد که بر خاکستر خموشی‏ها و خمودگی‏های پساکودتا هیمه‏های شررناک و شورآفرینِ بیداری درافکند.

• آیا اعلام خفتن غروری پلنگ آسا در سرشت خود، به معنی بیدارسازی توده ها ست؟
• شورآفرینی آیا به معنی بیدارسازی توده ها ست؟

تز چهارم

و مگر نه اینکه شاعران بر گرانی‏گاه و خط خورندِ برون و درون خود می‏ایستند؟

• برای فهم منظور نویسنده محترم باید فرهنگ لغات درخور پیدا کرد و گرنه درک معنی مفاهیم من در آوردی «گرانیگاه» (مرکز ثقل؟)، «خط خورند» (مرز؟)، «برنهاد» (آنتی تز؟) کاری بسیار دشوار خواهد بود.

• شاعران ـ در هر حال ـ در گرانیگاه خود و در خطخورند برون و درون خود می ایستند.


• چه حالی دارند کسانی که چنین جایگاه و ایستگاهی دارند؟


• در هر حال، در کشور محمد زهری از این بایت غمی نیست.

• چون همه شاعرند، از خرد تا کلان و نتیجتا چاره ای جز ایستادن در گرانیگاه خود و در خطخورند درون و برون خود ندارند.

• اما چه مشخصاتی دارند کسانی که در گرانیگاه خود و خطخورند برون و درون خود می ایستند؟

• تفاوت آنها با بقیه بنی بشر کدام است؟
• این نعمت به چه قیمت نصیب شعرا شده است؟

برون و درون دو مقوله مهم فلسفی اند و با هم دیالک تیکی را تشکیل می دهند:

• دیالک تیک داخلی و خارجی را، دیالک تیک برونی و درونی را.

• شاید منظور نویسنده محترم این است که شعرا دیالک تیک درون و برون اند، یعنی پدیده های برونی (مادی) را ایدئالیزه می کنند، درونی می کنند و در قالب شعر می ریزند.


• اما این که در انحصار شعرا نیست.

• همه چیزها، پدیده ها و سیستم ها جولانگاه دیالک تیک اند، جولانگاه دیالک تیک ماده و روح اند، جولانگاه دیالک تیک درون و برون اند و به زبان نویسنده واژه ساز در خطخورند درون و برون ایستاده اند.

تز پنجم

و مگر نه اینکه شاعران بر گرانی‏گاه و خط خورندِ برون و درون خود می‏ایستند و شعر، سنتز و برنهادِ حس و عاطفه و جهان‏نگری آنها است؟

• منظور از مفهوم «برنهاد» آیا آنتی تز است؟
• آیا نویسنده محترم که با خیال راحت واژه های سنتز و نوستالژی را بکار می برند، تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز را به نهاد ـ برنهاد ـ برابرنهاد (سنتز) ترجمه می کنند.
• چرا ایشان به سنتز استثناء قائل می شوند، اگر غیر از فرمالیسم بی اعتنا به محتوا سودائی بر سر نیست؟

• بگذریم.


• شعر سنتز و آنتی تز حس و عاطفه و جهان نگری است.

• قلمداد کردن چیزی به مثابه سنتز و آنتی تز همزمان، نور علی نور است.

• ژرز پولیتسر شهید برای تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز هگلی، مثال تخم مرع ـ نطفه ـ جوجه را می زند.


• آیا نطفه و جوجه می توانند همزمان وجود داشته باشند؟


• شعر چگونه می تواند در آن واحد، هم سنتز باشد و هم آنتی تز، هم برابرنهاد باشد و هم برنهاد؟


• علاوه بر این، سنتز و برنهاد حس و عاطفه و جهان نگری به چه معنی اند؟


• چگونه چیزی به نام شعر می تواند هم حس باشد، هم عاطفه باشد و هم جهان بینی؟

• شعر در بهترین حالت می تواند فرم و قالبی برای ابزار احساس، عاطفه و احیانا جهان بینی باشد و نه سنتز وآنتی تز همزمان هر سه.

تز ششم

• چنین است که زهریِ شاعر ”پلنگِ خفته‏ی“ خِیم و خوی خود را با ”تاووس رنگینِ“ آسودگی‏های سازش‏کارانه و بورژوایی تاخت نمی‏زند:
• کرده‏ام خو با غرور خویشتن ای دوست
• گرچه جانم می‏پرد
• در حسرت یک بوسه‏ی عشقی به جان پیوند
• لیک از جان می‏خورم سوگند
• این پلنگِ خفته را هرگز نخواهم داد
• تا بگیرم دستِ تاووسِ نوازش را...
• (گلایه، شعر پلنگ زمستان، ص ٤٤)

• منظور محمد زهری از این حکم چیست؟
• آیا منظور او اجتناب از آسودگی های سازشکارانه و بورژوائی است؟

• ما سعی می کنیم که شعر محمد زهری را معنی کنیم:

• محمد زهری به غرور خویش خو کرده است.

• غرور دراین شعر احتمالا به معنی خودمختاری است، به معنی وفاداری بر حقیقت تاریخی است، به معنی دفاع سرسختانه از سنگر آزادی و شخصیت و استقلال نظری و عملی فردی است.


• محمد زهری علیرغم سوختن در آتش حسرت یک بوسه برخاسته از عشقی راستین، سوگند می خورد که پلنگ خفته غرورش را با طاووس نوازش معاوضه نکند.


• این ادعای محمد زهری تازگی ندارد.


هوشنگ ابتهاج در شعر معروف خاص و عامش نیز همین نظر را بلحاظ محتوا نمایندگی می کند:


هوشنگ ابتهاج (سایه)
گالیا

• دیر است گالیا!

• در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
• دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
• دیر است گالیا!
• به ره افتاد کاروان

• عشق من و تو؟
• این هم حکایتی است
• اما در این زمانه که درمانده هر کسی
• از بهر نان شب
• دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

• شاد و شکفته در شب جشن تولدت
• تو بیست شمع خواهی افروخت ـ تابناک
• امشب هزار دختر همسال تو، ولی
• خوابیده اند ـ گرسنه و لخت ـ روی خاک

• زیبا ست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
• بر پرده‌های ساز
• اما هزار دختر بافنده این زمان
• با چرک و خون زخم سرانگشت های شان
• جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
• از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
• پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

• و این فرش هفت رنگ که پامال رقص تو ست
• از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

• در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
• در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

• اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
• اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

• دست هزار کودک شیرین بی گناه
• چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

• دیر است گالیا!

• هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
• هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

• هنگامهٔ رهایی لب ها و دست ها ست
• عصیان زندگی است

• در روی من مخند!
• شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

• بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
• بر من حرام باد تپش های قلب شاد!

• یاران من به بند،
• در دخمه‌ های تیره و غمناک باغشاه
• در عزلت تب آور تبعید گاه خارک
• در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

• زود است گالیا!

• در من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
• اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

• زود است گالیا!
• نرسیده است کاروان ...

• روزی که بازوان بلورین صبحدم
• برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،

• روزی که آفتاب
• از هر دریچه تافت،

• روزی که گونه و لب یاران همنبرد
• رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته باز یافت،

• من نیز باز خواهم گردید آن زمان
• سوی ترانه‌ ها و غزل ها و بوسه ها

• سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
• سوی تو،
• عشق من ....

• هوشنگ ابتهاج هم همان وفادرای به پلنگ غرور و اجتناب از طاووس نوازش را ادعا می کند.

• اما آیا میان غرور و نوازش دیواری دوئالیستی کشیده شده است؟

• آیا غرور و نوازش همدیگر را مثل جن و بسم الله مستثنی می سازند؟

• آیا صرفنظر از نعمات مادی و معنوی زندگی و ریاضت پیشگی امری ستودنی است؟


کارل مارکس کذائی یکی از سرسخت ترین مخالفان کمونیسم ریاضت طلب بوده است.


• کارل مارکس که جای خود دارد، حیدر عموغلی حتی دست رد بر سینه چنین گرایشاتی می کوبد.


• ما باید در فرصتی همین شعر سایه را تحلیل کنیم و دریابیم که با بستن همه راه ها به روی مبارزان پرولتری در زمینه برآورده ساختن ساده ترین و عادی ترین نیازهای مادی و معنوی، عقلی و غریزی چه خدمتی به امر رهائی می کنیم؟


• وفاداری به امر مبارزه طبقاتی چه منافاتی با عشق نسبت به همنوع ـ گیرم که از خانواده ای مرفه ـ دارد؟


• چنین گرایشاتی بیشتر بوی کمونیسم اوتوپیکی می دهند، تا علمی.


• اما بگذریم.


• آیا ارضای نیازهای غریزی و انسانی به معنی آسودگی سازشکارانه بورژوائی است؟


• ظاهرا نویسنده محترم تصور درستی از سازشکاری ندارند.


ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر