۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

جهان و جهان بینی فریدون مشیری (1)

فریدون مشیری (1305 ـ 1379)
شین میم شین

اشکی در گذرگاه تاریخ

• از همان روزی که دست حضرت قابیل
• گشت آلوده به خون حضرت هابیل

• ازهمان روزی که فرزندان آدم
• زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
• آدمیت مرد
• گرچه آدم زنده بود

• از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
• ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
• آدمیت مرده بود

• بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
• گشت و گشت
• قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
• ای دریغا
• آدمیت برنگشت

• قرن ما
• روزگار مرگ انسانیت است

• سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
• صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است

• صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجا ست
• قرن موسی چومبه ها ست
• روزگار مرگ انسانیت است

• من که از پژمردن یک شاخه گل
• از نگاه ساکت یک کودک بیمار

• از فغان یک قناری در قفس
• از غم یک مرد در زنجیر
• ـ حتی قاتلی بر دار ـ
• اشک در چشمان و بغضم در گلو ست
• و اندر این ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبو ست
• مرگ او را از کجا باور کنم؟

• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• وای، جنگل را بیابان می کنند
• دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

• هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
• آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• فرض کن مرگ قناری در قفس، هم مرگ نیست

• فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
• فرض کن جنگل بیابان بود، از روز نخست

• در کویری سوت و کور
• در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

• صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
• گفتگو از مرگ انسانیت است

• موسی چومبه:
• سمبل خیانت به وطن در قرن بیستم که دوست صمیمی پاتریس لومومبا رهبر رهایی طلبان کشور کنگو بود که به او خیانت کرد و او را تحویل استعمارگران بلژیکی داد و آنها پاتریس را تکه تکه کردند.


تلاش برای تحلیل شعر
اشکی در گذرگاه تاریخ

پاتریس لومومبا (1925 ـ 1961)
رهبر جنبش رهائی بخش کنگو
نخست وزیر انتخابی جمهوری کنگو
چند هفته بعد ازانتخابات به دسیسه بلژیک و آمریکا کودتائی صورت می گیرد، لومومبا زندانی می شود و به قتل می رسد.
آثار:
میهنم کنگو (1962)
لومومبا سخن می گوید (مجموعه سخنرانی ها و مقالات او) (1958 ـ 1961)

• قبل از همه عنوان شعر توجه آدمی را به خود جلب می کند.

• این شعر ظاهرا وصفی از گذار تاریخ است و اشک در گذرگاه تاریخ از آن رو ست که روند و روال تاریخ خوشایند نبوده است.


• تاریخ اما به چه معنی است؟


• تاریخ از دیدگاه طبقات اجتماعی مختلف به انحای مختلف تعریف می شود.


• طبقات ارتجاعی بی فردا تاریخ را روند زوال و تباهی تلقی می کنند و طبقات انقلابی برعکس.


• تاریخ در جهان بینی طبقه کارگر به روند توسعه و تکامل در طبیعت و جامعه اطلاق می شود.

• تاریخ ـ به معنای محدود کلمه ـ عبارت است از جریان روند عینی و در تنوع خود قانونمند توسعه و تکامل جامعه از سطح نازل به سطح عالیتر که با حرکت نظام های اجتماعی (پیدایش، توسعه، زوال و جایگزینی توسط نظام نوتر) معنی واحدی دارد.

حکم اول
• از همان روزی که دست حضرت قابیل
• گشت آلوده به خون حضرت هابیل

• ازهمان روزی که فرزندان آدم
• زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
• آدمیت مرد
• گرچه آدم زنده بود

• مشیری در این حکم، قصه فرزندان آدم در قرآن را در مد نظر دارد.
• ظاهرا حوا و آدم دو پسر داشته اند، به نام های قابیل و هابیل.
• قابیل مظهر شر بوده و هابیل مظهر خیر.
• این قصه را پیامبر اسلام از تورات و انجیل عاریه گرفته است.

• تئولوژی برای توجیه ازلیت و ابدیت جنگ میان انسان ها دست به سرچشمه می برد و برای نشان دادن منشاء خصومت میان انسان ها پسران کذائی حوا و آدم را به جان یکدیگر می اندازد.

• بنظر مشیری تضاد میان دو فرزند حوا و آدم همان و مرگ آدمیت همان.
• شاعر اواخر قرن بیستم اسطوره کتب مقدس را به سکه نقد می خرد و بر مبنای آن پسیمیسم تاریخی خود را تبلیغ می کند.
• بی کوچکترین تأملی، به ازلیت جنگ انسان بر ضد انسان ایمان می آورد و بدتر از آن، به تبلیغ این یاوه ـ آنهم در فرم دلنشین توده گیر شعر ـ می پردازد.

حکم دوم
• از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
• ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
• آدمیت مرده بود

• مشیری در این حکم نیز قصه دیگری از قرآن را، یعنی قصه یوسف و برادرانش را برای نشان دادن قدمت تاریخی جنگ میان انسان ها به خدمت می گیرد.
• ظاهرا برادران یوسف به زیبائی فرمال او حسد می برند و به چاهش می افکنند.
• در قاموس شاعر اواخر قرن بیستم، به چاه افکندن یوسف زیبا رو همان و مرگ آدمیت همان.

• اما این هنوز پایان استدلال شاعر نیست.

• چون دیوار چین نیز نه داوطلبانه، بلکه با توسل به زور ساخته شده، بی اعتنا به دلیل بنای این دیوار عظیم و نقش و فونکسیون هومانیستی آن، به مثابه دلیلی بر استمرار جنگ میان انسان ها تلقی می شود.

• در شعر همه چیز از گردنه تقلیل می گذرد.
• شاعر به توصیف و توضیح چند و چون چیزها، پدیده ها و سیستم ها نیازی ندارد.
• یافتن ایده ای همان و دلیل جا زدن آن برای اثبات ادعای خویش همان.

• درست همین قصه یوسف و برادرانش از سوی شاعری دیگر برای اثبات حقیقت امر دیگری به خدمت گرفته می شود، برای اثبات اوپتیمیسم مبتنی بر امید.


حافظ
• این کـه پیرانـه سرم صحبت یوسف بنواخـت
• اجر صـبری اسـت کـه در کلـبـه احزان کردم

• در جامعه بیگانه با تفکر مفهومی شاعر از آزادی و بی بند و باری بی حد و سرحدی برخوردار است و با حقایق امور طبیعی و اجتماعی می تواند آن کند که دلش می خواهد.
• کوچکترین تأملی روی یاوه هابیل و قابیل، قصه یوسف و دیوار چین کافی است تا قافیه برای جماعت شاعر تنگ شود و در بن بست منطقی گرفتار آیند.

حکم سوم
• بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
• گشت و گشت
• قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
• ای دریغا
• آدمیت برنگشت

• دلیل شاعر ساده و در عین حال عوام پسند و لذا عوامفریب است:
• کشته شدن هابیل به دست قابیل، به چاه افکنده شدن یوسف و بنای مبتنی بر زور دیوار چین دلایل بی چون و چرا بر ازلیت و ابدیت جنگ میان بنی بشر تلقی می شوند.

• کسی که قصه های کتب مقدس را به مثابه اسناد بی چون و چرای تاریخی به خدمت می گیرد، معلوم نیست که چرا تاریخ را نه از بهشت برین، بلکه از جهنم زمین آغاز می کند.


• معلوم نیست که چرا به جامعه صلح آمیز اشتراکی آغازین (بهشت برین) گریز نمی زند و امید و اشتیاق بازتولید مدینه فاضله از دست رفته را در ضمیر توده ها نشا نمی زند.

• معلوم نیست که چرا شاعر تاریخ را نه آنچنان که حقیقتا وجود داشته، بلکه آنطور که دلش خواسته تصویر می کند؟

حکم چهارم
• قرن ما
• روزگار مرگ انسانیت است

• پاسخ پرسش مطروحه در همین حکم شاعر داده می شود.

• شاعر پیشاپیش نتیجه نهائی باب میل خود را گرفته است:

• قرن بیستم بنظر او بی تردید قرن مرگ انسانیت است.

• دلیل واره های اقامه شده برای خالی نبودن عریضه بوده اند.

• حقیقت برای شاعر از آغاز مشخص بوده است.

• تاریخ نه به سوی قله های تعالی، بلکه به قهقرای ذلت و ادبار روان است.


حکم پنجم
• سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
• صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است

• شاعر در این حکم، دیگر نیازی به اقامه دلیل و اثبات چیزی نمی بیند و بدون کوچکترین مکثی نتیجه نهائی مورد نظر خود را مثل خنجری بر ضمیر خواننده می کارد:
• دنیا از خیر و خوبی تهی است و سخن گفتن از آزادگی، پاکی و مروت ابلهانه است.

• دنیا به تمام معنی تهوع آور است.

• یاد پیام آوران اگزیستانسیالیست به خیر!

• چرا و به چه دلیل؟

حکم ششم
• صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجا ست
• قرن موسی چومبه ها ست
• روزگار مرگ انسانیت است

• کسی که از آغاز شعر با قصه های موسی و عیسی و محمد به استدلال پرداخته، اکنون به نهی از سخن گفتن از آنان می پردازد.

• اما جالب دلیل او ست:

• چون قرن ما قرن موسی چومبه ها ست، پس سخن گفتن از موسی و عیسی و محمد نابجا ست.

• در همین حکم شاعر دو حقیقت امر مهم نادیده گرفته می شوند:


1

• پیامبران ادیان بزرگ مظهر خوبی و خیر و پاکی و پارسائی نبوده اند.
• بلکه درست برعکس پندار شاعر، توجیه کنندگان خشن ترین و خونین ترین فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی بوده اند:
• عیسی و محمد (از موسی خبر نداریم) رسالتی جز توجیه حقانیت سیستم اجتماعی برده داری نداشته اند.

• پیامبر اسلام قبل از همه خدا را به درجه برده دار اعتلا می دهد و تمامت بشریت را به درجه برده تنزل می بخشد.


• تا بدین وسیله حقانیت الهی سیتسم طبقاتی مبتنی بر برده داری را توجیه کند.


• اینکه ادیان بزرگ نقش بلحاظ تاریخی مثبت و انقلابی ایفا می کنند، نه بخاطر هومانیسم ژرف آنها، بلکه درست بر عکس، بخاطر تمکین به ضرورت های اقتصادی ـ اجتماعی است.

• سیستم برده داری در آغاز سیستمی مترقی بوده است و دفاع از آن و حتی توجیه ایراسیونالیستی آن به حفظ و توسعه دردناک جامعه بشری منجر شده است.
• غزاوات پیامبر اسلام در لفافه اشاعه دین، چیزی جز جنگ های دوران برده داری برای چپاول ثروت مادی و انسانی اقوام دیگر نبوده اند.

• مفاهیم اخلاقی همیشه همان وجود ندارند.

• آنچه در قاموس پیامبر اسلام پاکی وپارسائی قلمداد می شود، در قاموس پیامبران روشنگری ناپاکی و ناپارسائی تلقی می شوند و محکوم می گردند.

2

• آنچه شاعر آشکارا نادیده می گیرد، آنتی تز موسی چومبه ها ست.
• موسی چومبه ها تنها و تنها به خاطر حضور سرسختانه پاتریس لومومباها پا به صحنه تاریخ می نهند و کسی می شوند.
• بدون کس، ناکس معنی پیدا نمی کند.

• بدون کس، ناکس نمی تواند به ایفای نقش منفی تاریخی ـ اجتماعی خویش نایل آید.

• چیزها، پدیده ها و سیستم ها تنها و تنها در داربست دیالک تیکی شان وجود دارند و نه در خارج از آن.
• شاعر اما از دیالک تیک عینی هستی بی خبر است.

حکم هفتم
• من که از پژمردن یک شاخه گل
• از نگاه ساکت یک کودک بیمار
• از فغان یک قناری در قفس
• از غم یک مرد در زنجیر
• ـ حتی قاتلی بر دار ـ
• اشک در چشمان و بغضم در گلو ست
• و اندر این ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبو ست
• مرگ او را از کجا باور کنم؟

• بیگانگی شاعر با منطق در همین حکم عربده می کشد:
• همه مشخصات شاعر دلایل غیرقابل انکاری بر زندگی و شادابی انسانیت اند.

• همه این عناصر رنگ و بوی هومانیستی ژرف دارند:

• هومانیسم شاعر چندان نیرومند است که حتی ناتورالیسم را در می نوردد:
• او چه بسا از پژمردن گلی و از مرگ قاتلی حتی اشک در چشم و بغض در گلو دارد.

• حتی همین پسیمیسم منطق ستیز شعله ور در این شعر به هومانیسم عمیقی سرشته است.


• شعور شاعر از شنیدن خبر مرگ انسان والائی است که فلج می شود و چنان از کار می افتد که او از پایان تاریخ سخن می گوید، از مرگ بی برگشت انسانیت، از غلبه جاودان بدی بر نیکی.


حکم هشتم
• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• وای، جنگل را بیابان می کنند
• دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

• شاعر در این حکم به افشای طبقات حاکمه می پردازد و از تخریب شعور مردم پرده برمی دارد.

حکم نهم
• هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
• آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

• شاعر در این حکم به سقوط معنوی انسان ها اشاره می کند، به سقوط انسان ها به درجه ای حتی نازل تر از اجداد حیوانی خویش.
• او اما ظاهرا نمی داند چرا و به چه دلیل؟

• او احتمالا برای ستم و کشتار، علتی لدنی قائل است، علتی که همزاد انسان بوده و خواهد بود.

• انسان بنظر شاعر احتمالا ستمکار ذاتی و مادر زاد است.
• ستمگری بنظر شاعر نه پدیده ای اجتماعی و اکتسابی، بلکه خصلتی ذاتی، لدنی و بنیادی است.

حکم دهم
• صحبت از پژمردن یک برگ نیست
• فرض کن مرگ قناری در قفس، هم مرگ نیست
• فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
• فرض کن جنگل بیابان بود، از روز نخست
• در کویری سوت و کور
• در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
• صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
• گفتگو از مرگ انسانیت است

• انتقاد اگر زره آگاهی فلسفی در بر نکند، می تواند به ضد خود تبدیل شود.

• شاعر وقتی از مرگ محبت، عشق و انسانیت صحبت می کند، خواننده بی اختیار تصور می کند که گذشته بهتر از حال بوده، دیروز بهتر از امروز و بمراتب بهتر از فردا.


• شعری که ظاهرا در دفاع از هومانیسم سروده شده، از اشتیاق به گذشته بی عیب و نقص سرشار است.


• مرگ انسانیت از همان آغاز آغازها به معنی سقوط پیگیر و مستمر بشریت و جامعه بشری به قهقرای ذلت است.

• این طرز نگرش در واقع منکر پیشرفت مادی و معنوی در جامعه بشری و لذا ارتجاعی و ضد انقلابی است.

احتمالا خود شاعر از محتوای واقعی شعر خود و جهان بینی خود بی خبر است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر