۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

شعری برای تنهائی مردم جهان (2)

پرتره بورژوازی از الفارو سیکوه ئیروز

مینا اسدی
شعری برای تنهائی مردم جهان
از دفتر شعر مینا تحت عنوان
«دریا پشت تردیدهای تو ست!»

اکتبر 2001

• خواب بودم
• و به ياد مي آوردم
• آن دشت گسترده ي خاموش را

• به يادش مي آوردم

• دست هايش را
• چشم هايش را

• نگاهش را
• كودكي ها
• و نوجواني هايش را
• مشق ها و كتاب هايش را

• پايان نامه اش

• تكه تكه شدن
• بر روي مين هاي كاشته ي تو بود

• تو مين كاشتي
• كه مرا درو كني
• كردي.

• بي دست
• بي پا
• زخمي و دل شكسته بودم،
• اما
• نگفتم.

• نه، گفتم:
• «آري»

• و نه، گفتم:
• « نه»

• هيچ نگفتم
• خوش نبودم اما
• ساده بودم من

• راضي بودم به بودن

• به يك «دم»
• به يك «بازدم»
• سينه پر مي كردم
• از بوي گه
• و
• باروت

• چكمه ها
• چكمه ها
• چكمه ها
• قهقهه ي سربازان
• و باغ هاي ويران.

• راضي بودم
• به بودن
• تو رضايت ندادي

• صدا سر ندادم
• حنجره ام با خود گفت:
• «ساكت ... هيس!»
• بسته شد.

• دست هايم به خود گفتند:
• «ساكت ... هيس!»
• ساكن ماندند.

• پاهايم به خود گفتند:
• «ساكت ... هيس!»
• ايستادند.

• تو اما
• نماندي
• نايستادي

• زدي
• زدي
• زدي

• به تنهايي ام شليك كردي
• به سكوتم شليك كردي.

• من
• نه جنگ مي خواستم
• و نه غرش توپ و تانك هاي تو را

• مي خواستم
• در زمين كوچكم
• رشد جوانه هايم را
• نظاره كنم
• تو نگذاشتي.
• ...

• مردي كه مي گذشت
• مي توانست
• آري
• مي توانست
• همان نجات دهنده ي در راه باشد

• جوشش چشمه ي زلال بود خنده هايش
• ـ نه ناجي همه ي زمين
• نجات دهنده ي تنهايي ام ـ

• پستان هايم را كشتم اما

• كه نخواهند

• پستان هايش را كشت
• كه نخواهند

• لب هايم را كشتم
• كه نبينند
• وسوسه ي آن چشم ها و لب ها را

• خواب شان كردم
• با لاي لاي ترس
• خواب شان كردم

• مي خواستم
• مي خواست

• مي توانست

• رؤيايي بسازد
از كابوس هايم

• تا حضور مرگ را آسان كند
• كه دهانم ديگر
• از بيم و هراس
• گس نباشد

• نتوانستم
• نتوانست.
• ...

• در ميدان نبود

• نشسته بود
• با گيلاس شرابي در دستش
• و درخت لاغري
• در تيررس نگاهش.

• در ميدان نبود
• نه جاسوس
• نه قهرمان

• با بمب
• و برنج
• و باروت
• بر سرش فرود آمدي

• به نيمكتي در خيابان
• راضي بود

• دست ها در زير سر
• چشم ها بر آسمان
• ستاره مي شمرد
• در انتظار معجزه ي خواب

• نگذاشتي

• به كم رضايت داشت


• و تو

• نگذاشتي

• ساكت بود
• در كوچه
• در خيابان
• در ميدان

• صدا نداشت
• ساكت بود

• زبان داشت
• اما در كام

• شمشيري اش نبود
• حتا در نيام

• تو از زبان در كام هم ترسيدي


• مي رفت
• نمي گفت
• زمزمه نمي كرد
• سوت هم نمي زد

• سر به زير
• بي رؤيا
• بي كابوس
• از مجسمه ي تو بي جان تر

• نگذاشتي اما


• نگذاشتي
• تو نگذاشتي

• زدي
• زدي
• زدي.
• ...

• مي ترسيد

• از چراغ ها

• كه ديگر روشن نبودند

• از سايه ها كه مي گريختند
• از ديوارها
• كه فرو مي ريختند

• مي ترسيد
• حتا
• از شانه هاي من
• كه پذيراي گريه هايش بود.

• صلح مي خواستم من
• مي خواستم نميرم
• مي خواستم باشم
• در همين جهان

• در همين جهاني كه تو
• گورستاني سوت و كورش كردي.

• مي خواستم نفس بكشم
• و باشم

• مي خواست نفس بكشد
• و باشد

• مي خواستم روي زمين باشم
• و تماشا كنم

• شوق ماندن داشتم من
• حتا
• در مرداب
• و كوير

• و تو
• نگذاشتي
• ...

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر