۱۴۰۰ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

درنگی در فرمایشات محمدرضا شفیعی کدکنی (۴)

بیوگرافی محمدرضا شفیعی کدکنی + عکس و اشعار   

  محمدرضا شفیعی کدکنی 

درنگی 

از 

ربابه

 

شقیعی کدکنی 

در این مقاله

ادعای احمد شاملو

را

به طرزی معیوبتر از او تکرار می کند: 



شاملو

بر خلاف شفیعی کدکنی

از بی حافظه تاریخی و کلکتیو (دسته جمعی) بودن توده دم می زند.

منظور شاملو

درس عبرت نگرفتن از تجارب عینی اجتماعی است.

 

هدف و هنر جد آبایی شاملو

تحقیر توده است.

فرق کدکنی با شاملو هم همین جا ست.

اگر چه کدکنی (و محمود دولت آبادی) تحت تأثیر تئوری فاشیستی نخبگان قرار دارد، 

ولی بر خلاف شاملو، پیرو پیگیر فاشیسم نیست.

شاملو

هم

بسان شفیعی کدکنی

دچار فقر مفهومی و فلسفی است.

به همین دلیل از انقلاب خودانگیخته (خودپو، خود به خودی) دم می زند 

و نه از جنبش خودپو.

 

شاملو

ضمنا

تعریف مفهوم فلسفی انقلاب

را

هم

نمی داند

و

خیال می کند

که

انقلاب

یعنی

«تحت رهبری فرماندهی

شکست دادن دشمن و دمار از روزگار دشمن در آوردن.»

 

همین تحریف مفهوم انقلاب را ایده ئولوگ های امپریایلستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی مثلا خمینی هم نمایندگی می کنند.

خمینی موقع دادن فتوای قتل کورکورانه و کلکتیو هر نفسکش،

می گوید:

«ما انقلابی عمل نکرده ایم.

مگر شوروی اجازه فعالیت به حزب جمهوری اسلامی می دهد که ما به حزب توده داده ایم.»

و

یا

ایده ئولوگ های امپریالیستی

که

شکست سوسیالیسم و عنگلابات مخملی

را

پیروزی انقلاب

و

سیاستمداران فاسد امپریالیستی

را

شخصیت های انقلابی

جا می زنند.

 

 

جالبتر اینکه شاملو

دلیل شکست انقلاب

 را 

 حافظه تاریخی نداشتن توده

می داند

و

نه

 حافظه تاریخی نداشتن نخبه (فرمانده.)

 

مشخصه مهم تئوری فاشیستی نخبگان

همین است:

اگر جنبشی پیروز شود، نخبه به عرش اعلی برده می شود.

مثلا

هیتلر

خدا می شود.

و

اگر شکست بخورد، توده مورد تحقیر و توهین و تخریب قرار می گیرد.

 

توده ای که در دست نخبه، خمیری بیش نیست.

 

شاملو 

(و شفیعی و دولت آبادی)

از خود نمی پرسد که حافظه چیست و چه ربطی به درس گرفتن از تجارب عینی اجتماعی دارد؟

 

آنچه که در روند کار و زندگی،

 خواه و ناخواه،

 آگاهانه و ناخودآگاهانه، 

یعنی به طور پاسیو (منفعل، بی اراده، خواهی نخواهی) 

 در آیینه ذهن و ضمیر افراد منعکس می شود،

ذخیره می شود

و

حافظه نامیده می شود.

انعکاس فی نفسه

روندی عینی (بی اختیار) و انفعالی است.

 اما اگر کسی مغز اندیشنده داشته باشد و فوت و فن تفکر مفهومی را فرا گرفته باشد، می تواند روی انعکاسات، مثلا روی تجارب عینی زندگی، کار کند

و

از دانش تجربی به دانش نظری دست یابد. 

حتی روشنفکران درجه اول کشور نمی توانند از عهده انجام چنین کاری برآیند،

چه رسد به توده که از نعمات مادی و فکری و فرهنگی

نسل اندر نسل

محروم مانده است

و

نان خشک و خالی اش

را

باید

از

کام اژدهایی

بدر کشد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر