۱۳۹۹ آذر ۹, یکشنبه

نگهبان کوچولوی باغ وحش و سگ نگهبان باغ وحش

پنج نژاد برتر سگ نگهبان (1)

 قصص نگهبان کوچولوی باغ وحش  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری 

·    تمااشچی ها هر روز به باغ وحش می آیند  و جانوران را مورد توجه قرار می دهند.

 

·    آنها میمون کوچولو را مورد توجه قرار می دهند که با قاشق چای خوری مربای موز می خورد.

 

·    کفتار خط خطی را مورد توجه قرار می دهند و لک لک را مورد توجه قرار می دهند که روی یک پا می ایستد.

 

·    آنها شیر، پنگوئن اشرافمنش، خرس قطبی و بزغاله را خوشایند و زیبا می دانند.

 

·    آنها به تماشای گوزن ها، سمندر آتشین و قو می پردازند.

 

·    آنها ـ اما ـ هر بار باید از جلوی سگ نگهبان باغ وحش بگذرند که دم در نشسته و مواظب باغ وحش است.

 

·    نگهبان کوچولوی باغ وحش دوست سگ نگهبان است و هر روز ظهر برای آن ناهار می آورد.

 

·    اما یکی از روزها سگ نگهبان را آشفته و غمگین یافت.

 

·    گوش هایش آویزان بود و دمش را لای پاهایش پنهان کرده بود.

 

·    «دلت می خواهد که با هم به گردش برویم؟»، نگهبان کوچولوی باغ وحش پرسید.

 

·    «نه!»، سگ نگهبان گفت.

·    «شپش گازت گرفته؟»، نگهبان کوچولوی باغ وحش از سگ نگهبان پرسید.

 

·    اما شپش هم گازش نگرفته بود.

 

·    «نگهبان کوچولوی باغ وحش!»، سگ نگهبان آهی کشید و گفت.

·    «امروز ۳۵۵ نفر از جلوی من گذشته اند، بی آنکه حتی یکی از آنها توجهی به من کرده باشد.

·    مردم فقط جانورانی را تماشا می کنند، که در قفس باشند.

·    انصاف داشته باش، چنین کاری عادلانه است؟»

 

·    آنگاه نگهبان کوچولوی باغ وحش دگمه های نقره ای کتش را بست و باز کرد و اندیشید.

 

·    «می دانی!» ، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.

·    «بهتر است که تو شب ها پاس بدهی.

·    من ایده ای دارم.»

 

·    آنگاه از بند سگ نگهبان گرفت، در باغ وحش گشت و قفسی خالی پیدا کرد.

 

·    «بپر توی قفس!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش به سگ نگهبان گفت.

·    «حالا می بینیم که آنها به تو توجه می کنند و یا نه!»

 

·    آنگاه تابلوئی آورد، از قفس سگ آویزانش کرد و رویش نوشت:

·    «سگ چوپان آلمانی، نمونه ای زیبا و بی همتا!»

 

·    «نگاه کنید، حیوان جدیدی!»، آدم ها به یکدیگر گفتند و با عجله خود را به قفس سگ نگهبان رساندند.

 

·    سگ نگهبان دمش را تکان می داد و می خندید، تا آدم ها دندان های زیبایش را ببینند.

 

·    آدم ها می گفتند که این حیوان با شکوهی است و مردی که کلاه بر سر داشت، حتی سوسیسی هدیه اش کرد.

 

·    اکنون دیری است که سگ روزهای خود را در قفس می گذراند و آدم ها به او حرف های محبت آمیزی می گویند.

 

·    شب ها ـ اما ـ دم در باغ وحش می نشیند و مثل همیشه پاس می دهد.

·    او مواظب است که دزد نیاید.

 

·    باد شبانه موهایش را شانه می زند و او ـ هر از گاهی ـ به ماه پارس می کند.

 

·    اکنون راضی و خشنود است.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر