۱۳۹۹ آذر ۷, جمعه

نگهبان کوچولوی باغ وحش و خرس قطبی

Polar Bear - Alaska (cropped).jpg

 قصص نگهبان کوچولوی باغ وحش  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری 
 

·    تابستان ها، وقتی که هوا خیلی گرم است، نگهبان کوچولوی باغ وحش شلوار کوتاه خود را بر تن می کند و با خرس قطبی، در استخر مخصوص خرس به شنا می پردازد.

 

·    «خوش به حالت» نگهبان کوچولوی باغ وحش خطاب به خرس قطبی موگید.

·    «تو همیشه می توانی شنا کنی!»

 

·    خرس قطبی ـ اما ـ قیافه خاص خرس های قطبی را به خود می گیرد و لب می بندد، آن سان که کسی نمی فهمد که در کله او چه می گذرد و به چه می اندیشد.

 

·    «نظر دیگری داری؟»، نگهبان کوچولوی باغ وحش حیرت زده می پرسد.

 

·    «برووم»، خرس قطبی می گوید و به لیسیدن پنجه اش می پردازد.

·    «استخر کوچولو است و برای حیوان عظیمی مثل من تنگ است.

·    مادر من در دریای یخین وسیع خرس های قطبی زندگی می کرد.

·    زندگی ـ آنجا ـ برای خرس قطبی سپید، شکوه خاصی دارد.»

·    خرس قطبی می گوید، آه می کشد و غمزده خمیازه می کشد.

 

·    «دریای یخین خیلی از اینجا دور است!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش می گوید.

·    «من نمی توانم تو را به آنجا ببرم!»

 

·    اما حرف های خرس قطبی از کله اش بیرون نمی روند.

 

·    از آنجا که نگهبان کوچولوی باغ وحش همیشه فکری جز شاد کردن جانوران ندارد، روزی از روزها دخل پس اندازش را می شکند، هر چه پول در آن هست، برمی دارد و ماشینی می خرد.

 

·    ماشین بزرگ بخصوصی نیست، تق و لق هم است، ولی نگهبان کوچولوی باغ وحش ـ با این حال ـ از آن خوشش می آید و آن را زیبا و خوشایند می داند.

 

·    «من خبر خوش شادی بخشی برایت دارم!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش به خرس قطبی می گوید.

·    «سوار شو!

·    می رویم دریا!

·    دریائی که شبیه دریای یخین است، با این تفاوت که به اندازه آن سرد نیست!»

 

·    خرس قطبی از شنیدن این خبر شادی می شود و پانزده بار دور خودش می چرخد.

 

·    آنگاه سوار ماشین می شود و کنار نگهبان کوچولوی باغ وحش می نشیند و سفر به سوی دریا آغاز می شود.

 

·    از ماشین تق و لق نگهبان کوچولوی باغ وحش صدای «توت توت!» می آید.

 

·    آدم ها و مرغ ها می شنوند و از خیابان دور می شوند.

 

·    خیابان خالی خالی می شود.

 

·    وقتی نگهبان کوچولوی باغ وحش و خرس قطبی به دریا می رسند، عصر شده و مردم رفته اند که شام بخورند.

 

·    چه بهتر!

 

·    چون اکثر آدم ها دوست ندارند که موقع شنا، خرس قطبی همراه با آنها در آب باشد و شالاپ ـ شولوپ راه اندازد.

 

·    خرس قطبی با حیرت به تماشای دریا می پردازد، بعد خود را پرت می کند در آب و قلب قطبی اش از فرط خوشبختی داغ می شود.

 

·    «بیا!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش پس از چندی می گوید.

·    «ما باید برگردیم!»

 

·    خرس هم فوری برمی گردد و نسبت به نگهبان کوچولوی باغ وحش نافرمانی نشان نمی دهد.

·    چون خیلی از او راضی است.

 

·    «کجا بودید؟»، جانوران دیگر در باغ وحش می پرسند.

 

·    «بوروم»، خرس قطبی می گوید.

·    «رفته بودیم دریا و دریا خیلی زیبا ست!»

 

·    «مرا هم ببر به دریا!»، سگ دریائی می گوید.

 

·    «ما را هم ببر به دریا!»، اردک ها می گویند.

 

·    «نه خیر!

·    ما را باید ببرد!»، پنگوئن ها می گویند.

 

·    ماهی خور هم می خواهد به دریا برود، شیر دریائی هم می خواهد، اسب آبی هم می خواهد، اردک و ماهی هم می خواهند.

 

·    «آخ!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش آهی می کشد و می گوید:

·    «ماشین من خیلی کوچولو است!»

 

·    آنگاه دست به کار می شود و یدک کشی به ماشین می بندد و همه آنها را به دریا می برد.

 

·    حتی ماهی سرخی را هم در شیشه ای به همراه می برد.

 

·    ماشین کوچولو آهسته آهسته به راه می افتد.

 

·    آدم ها در پیاده روها وامی ایستند و برای شان دست تکان می دهند.

 

·    نگهبان کوچولوی باغ وحش ـ از این به بعد ـ هر وقت پول برای بنزین دارد، جانوران را به دریا می برد.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر