۱۳۹۶ اسفند ۲۱, دوشنبه

خرد ـ انسان ـ تاریخ (۳۰)


پروفسور دکتر مانفرد بور
پروفسور دکتر گرهارد بارچ

بخش سوم
 مکان تاریخی فلسفه
فرانسیس بیکن



فرانسیس بیکن
(۱۵۶۱ ـ ۱۶۲۶)
 
قسمت دوم
ادام

۳۲
·    اگرچه مارکس در این سخن راجع به  فرانسیس بیکن، در صدد تدوین قوانین اساسی مربوط به تفسیر بیکن نبود، اما علیرغم آن، این اشاره مختصر و موجر مارکس حاوی قوانین اساسی است.

۳۳
·     مارکس در این ارزیابی اش از بیکن به ۴ نکته (ممان، گشتاور) زیر اشاره کرده است که بنیان ارزیابی فلسفه بیکن را تشکیل می دهند: 

الف
·    تأسیس ماتریالیسم مدرن انگلیس توسط بیکن

ب
·     مطالبه وحدت مستحکم میان فلسفه و علم الاشیاء (علوم طبیعی) و  متد پژوهشی راسیونال توسط بیکن 

پ
·    درک همه جانبه (و نه درک مکانیکی محدود) بیکن از ماده 

ت
·    ناپیگیری تئولوژیکی (فقهی) بیکن 

۳۴
·    این ۴ نکته هم حاوی نقاط قوت فلسفه بیکن اند و هم حاوی حد و مرز (نقاط ضعف) آن اند.  

۳۵
·    ناپیگیری های تئولوژیکی فرانسیس بیکن در این است که او میان طبیعت شناسی و خدا شناسی تفاوت قایل می شود و هر دو نوع شناخت را بر حق می داند و در جوار همدیگر قرار می دهد. 

۳۶
·    اینجا سخن از درکی است که وجه مشترک بیکن و همه فلاسفه ماتریالیست در مرحله توسعه  بورژوایی آغازین جامعه بشری است.
·    این درک بیکن و دیگر فلاسفه ماتریالیست اگرچه از سکوی توسعه کنونی سؤال انگیز و ناپیگیر نمودار می گردد، ولی در ان زمان، پیشرفت بزرگی بوده است. 

۳۷
·    با توجه به وابستگی فلسفه به فقه (تئولوژی) و تحت تابعیت فقه بودن فلسفه در قرون وسطی، اعلام استقلال (خودمختاری) فلسفه توسط فرانسیس بیکن و جدا سازی پیگیرانه و قاطعانه فلسفه از فقه، گام بزرگی به پیش بوده است.
·    گام بزرگی به سوی  قاطعیت آته ئیستی ماتریالیسم بورژوایی فرانسه در قرن ۱۸ بوده است.  

۳۸
·    مارکس در اثرش تحت عنوان «سرمایه» با اشاره به روابط میان فلسفه بیکن و تشکیل کاپیتالیسم در انگلستان در اواخر قرن ۱۵ و اوایل قرن ۱۶ به تکمیل این ارزیابی اش از فلسفه بیکن مبادرت می ورزد. 

۳۹
·    مارکس ادعای بیکن را مبنی بر اینکه «فرم تغییر یافته تولید و تسلط عملی بر طبیعت توسط انسان ها، نتیجه متد فکری تغییریافته است»، توهم بیکن محسوب می دارد.  
·    (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۳، ص ۴۱۱)

·    (این تصور بیکن از جهان بینی ایدئالیستی او در رابطه با جامعه بشری حکایت دارد:
·    در این تصور بیکن روح مقدم بر ماده تصور می شود:
·    تغییر طرز تفکر به تغییر شرایط زیست می انجامد.

·    اما عکس این قضیه درست است.
·    وجود اجتماعی تعیین کننده شعور اجتماعی است و نه برعکس.
·    همه ماتریالیست های ماقبل مارکس، حتی فویرباخ در رابطه با مسائل جامعه بشری ایدئالیست بوده اند.
·    مترجم)

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر