۱۳۹۶ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۸۷)

 
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی

فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)

عصیان
(۱۳۳۶)
 
 
ما که چون مومی به دستت شکل می گیریم
پس دگر افسانه روز قیامت چیست؟
  
 پس چرا در کام دوزخ سخت می سوزیم
  این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست؟

  این جهان خود دوزخی گردیده، بس سوزان
   سر به سر آتش، سراپا ناله های درد
  
 بس غل و زنجیرهای تفته ی بر پا
  از غبار جسم ها خیزنده دودی سرد

معنی تحت اللفظی:
اگر تعیین کننده ی چند و چون ما 
توهستی،
پس معرکه ی روز قیامت و صحرای محشر و محاکمه و  سؤال و جواب و اجر و زجر ما
 به چه معنی است؟
 
در این صورت
بهشت و دوزخ
اجر و زجر، 
نعمت و ندامت
برای چیست؟

حیات دنیوی ما که دستکمی از دوزخ سوزان ندارد.
ما که جز ضجه و ناله کسب و کاری نداریم.
پس غل و زنجیر آتشین بر پاهای مان 
و
سوزاندن و خاکستر کردن اندام ما در دوزخ
برای چیست؟
 
طرز تفکر علمی و منطقی
 نمی تواند بهتر از این باشد.
 
حیرت انگیز
این است 
که
این طرز تفکر ستایش انگیز،
نه طرز تفکر فردی ۶۰ ـ ۷۰ ساله،
بلکه
طرز تفکر دخترکی ۲۰ ساله است.
 
فروغ فرخزاد 
طنز و طعنه و تمسخر طبیعت ـ خدا و توده ـ خدا
 ست.
 
در طویله ای که پیران نر و ماده اش،
جز عرعر هنری ندارند،
طبیعت ـ خدا و توده ـ خدا،
«ضعیفه» ای 
پدید می آورند 
که
مظهر رشگ انگیز جمال جسمی و کمال فکری و روحی و هنری و روانی است.
 
طبقه حاکمه ـ خدا
بر اموات بانیان عنترنت و فیس آباد و غیره
رحمت کند 
 که
شب و روز
بضاعت فکری شرم انگیز بشریت محروم از مغز اندیشنده 
را
نشان عالمیان می دهند و آبروی آدمیان می برند.
 
دهه های متمادی است
که
یک میلیون عیرانی در مراتع سرسبز  فرنگ آباد
 زباله می چرند و زباله می چرانند
و
یک میلیون کتاب مملو از افکار ناب،
در 
ایستگاه های کتابخانه ها و کتابفروشی ها
منتظر ظهور  مترجمی مانده اند
و
خاک می خورند.
 
«به کجا چنین شتابان؟»
صفر از سفیر پرسید.
 
 
۱ 
ما که چون مومی به دستت شکل می گیریم
پس دگر افسانه روز قیامت چیست؟
 
 
فروغ جوان
در این بیت شعر عصیان،
دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت
را
به شکل دوئالیسم طبقه حاکمه ـ خدا و ما 
و
در واقع
به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ
و
یا
به شکل دوئالیسم همه کاره و هیچکاره (موم واره)
بسط و تعمیم می دهد
و
نقش تعیین کننده
را
از آن سوبژکت (طبقه حاکمه ـ خدای همه کاره و همه چیز واره)
می داند.
 
اکنون
بی خبری مطلق عاصی جوان 
از 
مارکسیسم
(از مقوله انسان، مفهوم سوبژکتیویته و توده)
آشکار می گردد.
 
فروغ جوان،
عاصی
است
و
هنوز
آگاه
نیست.
 
به عبارت دقیقتر،
به دلیل نا آگاهی از قوانین عینی هستی اجتماعی
دستخوش امواج خروشان عصیان شده است.
 
این سیر و سرگذشت فروغ نابغه
دال بر فقدان روشنگری در طویله عیران است.

طرفه اینکه 
خود همین فروغ عاصی
در غیاب مناره های بلند روشنگری،
خود
به
 ماه منور آسمان روشنگری 
بدل خواهد شد.
 
بی اعتنا به اینکه شب زدگان بدانند و یا ندانند، بخواهند و یا نخواهند.
 
تاریخ،
قوه ی قدر قدرت قلدر خودسر و خودکامه ی طنازی است 
که 
بی اعتنا به این و آن 
به
 راه قانونمند خود می رود
و
به ساز این و آن نمی رقصد.
 
۲
ما که چون مومی به دستت شکل می گیریم
پس دگر افسانه روز قیامت چیست؟
 
فروغ جوان
در این بیت شعر عصیان
یکی از مهمترین تناقضات تئولوژی (شریعت و فقه)
را
به چالش می کشد.
 
اگر به قول خود کریم در قرآنش،
 انسان مومی در دست طبقه حاکمه ـ خدا ست،
پس محاکمه انسان در صحرای محشر و اجر و زجر دادن به او 
به دلیل انجام کار نیک و یا کار بد
نشانه بی خردی و خردستیزی قاضی است.
 
منطقی  و بخردانه 
محاکمه کردن سوبژکت است و نه اوبژکت.
 
مثال:
 
نجار 
(سوبژکت)
میزی
 (اوبژکتی) 
می سازد.
 
چند و چون مثبت و منفی میز
به نجار (سوبژکت) مربوط می شود و نه به میز (اوبژکت)
 
در نتیجه
محاکمه میز هیچکاره و چیز واره
و
دادن اجر و زجر به میز
نشانه نادانی است و نه نشانه دانایی.
 
حرف حساب دخترک عاصی همین است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر