۱۳۹۶ شهریور ۲۰, دوشنبه

تأملی بر تفسیری از «لبخندی» که لبخند نیست. (۷)




تأملی
بر 
تفسیری از «لبخندی»
 که
 لبخند 
نیست.

ویرایش و  تحلیل
از
میم حجری

سرچشمه:
آینده ما
۲۸ مرداد و اندیشه هائی در باره یک لبخند
رضا نافعی

اندیشه هائی در باره یک لبخند


انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟

رضا نافعی
بی آنکه خود خبردار باشد،
دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت
را
به شکل دیالک تیک قربانی و جلاد 
و
مشخصا
به شکل دیالک تیک انوشه و سربازان و یا درجه داران بسط و تعمیم می دهد
و
خواننده مطلب خود
را
بدون داشتن کمترین نیت سوئی
به دوزخ خریت روانه می سازد.

۱

انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟

بی کمترین تردید
چنین پندار باطلی
به مخیله هیچ کدام از سرداران سلحشور توده خطور نکرده است.

اگر به عکس های موجود از سرداران توده در کنارافسران و درجه داران ارتش 
دقت شود،
 اثری از نفرت و کین از هیچ سو
به چشم نمی خورد.

حتی
رفتار نظامیان در زندان با افسران توده 
چه بسا
احترام آمیز 
بوده است.

۲

انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟

ضمنا
اگر سرداران توده
جوخه اعدام
را
جلاد 
تصور می کردند،
می بایستی به روی انها تف بیندازند 
و 
شعار «مرگ بر جوخه اعدام»
 سر دردهند.

در حالیکه آنها 
همه بدون استثناء
به روی رژیم کودتا و امپریالیسم تف کرده اند 
و
شعار «مرگ بر شاه خاین»
سر داده اند.

سؤال
این است
که
چرا رضا نافعی چنین «می اندیشد؟»

۳

انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟

دلیل سطحی اندیشی و ساده لوحی رضا نافعی و نه فقط او
بی خبری از فوت و فن تفکر مفهومی است.

بی نصیبی از رادیکالیته است.

رادیکال بودن
یعنی 
دست به ریشه بردن.

رضا نافعی از خرد کل اندیش (فلسفه مارکسیستی) بی خبر است.

در مطلبی هم که راجع به به آذین سرهم بندی کرده، 
همین فقر فلسفی خرناسه می کشد.

البته رضا نافعی تنها نیست.
اکثریت قریب به اتفاق حضرات اگر بدتر از او نباشند، بهتر از او نیستند.

ذلت فکری
در این جماعت به حدی است
که
هماندیشی با آنان عبث و بیهوده است.

۴

انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟

رضا نافعی
ظاهرا 
نمی داند 
که
سرداران توده
هم
ارتشی
 (نظامی) 
بوده اند.

با
دیالک تیک های اتیکی (اخلاقی) و سطحی و قرون وسطایی از قبیل دیالک تیک قربانی و جلاد
نمی توان اندیشید و گمراه نکرد و گمراه نشد.

این جور شناخت افزارهای سطحی به درد اجامر طبقه حاکمه انگل و عوامفریب
 می خورند
و
نه
به درد توده.

با
این جور شناخت افزارها 
فقط می توان در سطح پدیده ها پرسه زد و گرد و خاک به پا کرد
و
به خیال خود
شق القمر کرد.

۵

انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟


آنچه اغلب نادیده گرفته می شود،
تقسیم کار میان اعضای جامعه است.

یکی سرباز است
و
مأمور مجبور معذوری
است
و
دیگری معلم و مربی و مهندس است
و
مأمور مجبور معذوری
است.

سرباز فرامین صادره را به مورد اجرا می گذارد.

دیروز عمله و دهقان بوده
و
امروز سرباز است.

درجه دار و افسر ارتش
برای تأمین نان سفره خود و خانواده اش
ارتشی شده است
و
متناسب با فونکسیون مربوطه تربیت شده است.
 
می توانست آشپز گردد و یا نانوا.
 
ولی
به هر دلیلی
درجه دار و افسر
 شده است.
 
به قول رضا نافعی
جلاد 
شده است.
 
انسان ها
در 
جامعه بشری
در 
دیالک تیک جبر و اختیار 
به سر می برند
و
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک
از آن  جبر (ضرورت)
است:
شلاق نان است
 که
 از یکی حمال و نانوا می سازد و از دیگری شیاد و  جلاد.

کسی
طبعا و طبیعتا
 از اعدام همنوع خویش لذت نمی برد.

۶

انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟

نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
 در برابرت صف کشیده اند؟


نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟


نکته بسیار بغرنج و مهمی
 که 
در این زمینه نادیده می ماند،
دیالک تیک توده و طبقه حاکمه
است:

طبقه حاکمه
با 
تسخیر و تصاحب مهم ترین وسایل تولید جامعه
خدا واره 
می شود.
 
همه کاره 
می شود.

از سر تا پا
 سکسی و فریبا و جذاب 
می گردد.

به جادوی این جذابیت مالکیتی است
که
طبقه حاکمه
توده
را
تحت  تابعیت خویش
قرار می دهد
و
به 
 تبعیت از خویش 
مجبور می سازد:
 
همه اعضای جامعه
از خرد تا کلان
از معلم تا مهندس
از درجه دار تا افسر
از کارگر تا کارمند
از سیاستمدار تا دانشمند
به 
عمله و عمال و عوامل مأمور و مجبور و معذور طبقه حاکمه
 مبدل می شوند.

توده
به معنی حقیقی کلمه
سلب اختیار و آزادی واقعی می شود:

الف
مادران و پدران
فرزندان خود 
را 
بر طبق ایده ئولوژی طبقه حاکمه تربیت می کنند 
و
 خیال می کنند
که
بر طبق علایق و سلایق خود تربیت کرده اند.

ب
معلم و مربی و سرکارگر و استاد دانشگاه و غیره
طلاب 
را
بر طبق ایده ئولوژی طبقه حاکمه تربیت می کنند.

اگر 
کسی
احیانا و استثنائا
از 
گلیم دست باف طبقه حاکمه
پا بیرون نهد
تهدید و تنبیه و توبیخ و تبعید و تخریب می شود.

دلیل استحکام عظیم حاکمیت طبقه حاکمه در طول تاریخ
همین دیالک تیک توده و طبقه حاکمه است.

انقلاب اجتماعی
در تحلیل نهایی
به معنی تضعیف و تخریب این دیالک تیک توسط طبقه حاکمه طراز نوین است.

در 
اثر انقلاب اجتماعی
توده
همان می ماند که بوده است.

طبقه حاکمه
اما
تعویض می شود.

این عملا به معنی سلب مالکیت از طبقه حاکمه مرتجع است.

مهم ترین وسایل تولید
در 
اثر انقلاب اجتماعی
دست به دست می شوند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر