تحلیلی
از
شین میم شین
آرش کمانگیر
(شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۷)
۴
و لیکن چاره را امروز، زور و پهلوانی نیست
رهایی
با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید، تا فرو ننشیند از پرواز!
· معنی تحت اللفظی:
· به رغم اینها همه، چاره کار امروز نه در زور پهلوانی است ، نه در تن پولادین و نه در نیروی جوانی.
· در این میدان، این پیکان هستی سوز سامان ساز به پری از جان نیاز دارد تا از پرواز باز نماند.
· سیاوش در این بند شعر، دیالک تیک مادی ـ روحی را به شکل دیالک تیک زور پهلوائی، تن پولادین و نیروی جوانی ـ جان بسط و تعمیم می دهد و بر خصلت دیالک تیکی تیر تأکید مؤکد می ورزد:
· به زعم سیاوش، تیر آرش ـ بر خلاف هر تیر معمولی ـ نمی تواند فقط با تکیه بر نیروی مادی به پرواز در آید.
· چرا؟
۵
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید، تا فرو ننشیند از پرواز!
· برای اینکه تیر آرش تیر معمولی و عادی نیست:
· تیر آرش، تیری هستی سوز و سامان ساز است:
· این بدان معنی است که تیر آرش دیالک تیکی از هستی سوزی و سرحد سازی است.
· سیاوش این حقیقت امر را قبلا توضیح منطقی داده است:
مرز را پرواز تیری می دهد سامان
(سامان سازی تیر آرش به همین دلیل است!)
گر به نزدیکی فرود آید
خانه هامان، تنگ
آرزومان، کور
· برای پرتاب تیر سامان سازی از این دست، نیروی جوانی و توان مادی کافی نیست.
· این تیر علاوه بر نیروی جوانی و توان مادی باید به پری از جان مجهز باشد، یعنی باید هستی سوز باشد، تا از پرواز ننشیند.
· منظور سیاوش این است که این نبرد نه نبردی عادی، بلکه نبردی از طرازی دیگر است.
· اما چرا و به چه دلیل؟
۶
پس آنگه سر به سوی آسمان بر کرد
به آهنگی دگر، گفتار دیگر کرد:
«درود، ای واپسین صبح، ای سحر، بدرود
که
با آرش تو را این، آخرین دیدار خواهد بود
به صبح راستین سوگند
به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس
آنگه بی درنگی خواهدش افکند
زمین می داند این را، آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من، نه افسونی
نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.»
· آرش پس از توضیح خودویژگی و خارق العادگی عزم جزم رزم آمیز خویش سر بر آسمان برمی کند و با طبیعت مادر به سخن در می آید تا از ماهیت درونی و نمود برونی خویش پرده بر دارد:
۱
پس آنگه سر به سوی آسمان بر کرد
به آهنگی دگر، گفتار دیگر کرد:
«درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود
که
با آرش تو را این، آخرین دیدار خواهد بود
· سیاوش با به خدمت گرفتن مفهوم «صبح»، با تیر واحدی چندین نشان، در آن واحد می زند:
الف
· سیاوش اولا نشان می دهد که آرش تیر جانسرشت خود را در سحرگاهان شلیک می کند.
· در ادامه شعر نشان خواهد داد، که قبل از طلوع «پنهان آفتاب مهربار پاک بین» شلیک می کند.
ب
· سیاوش ضمنا نشان می دهد که این سحر و صبح نه سحر و صبحی معمولی، بلکه «واپسین صبح» آرش است.
پ
· سیاوش به همین طریق و ترفند هنری، صحنه تیرباران مبارزان توده ای را در سحرگاهان از جلوی چشمان خواننده و شنونده شعر می گذراند.
· خواننده و شنونده شعر در می یابد که آرش کسی جز خسرو روزبه و روزبه های بیشمار دیگر نیست.
ت
· سیاوش ضمنا سحر را به مثابه عنصری از طبیعت مادر برمی گزیند و مورد خطاب قرار می دهد.
· چرا سحر را و نه چیز دیگر را؟
ث
· شاید دلیل ضمنی سیاوش، این باشد که سحر زلال ترین، زیباترین و مطهرترین پدیده طبیعی است.
ج
· شاید به این دلیل باشد که سحر سمبل انقلاب است.
· چون سحر از معبر ستیز بر ضد شب گذشته و به برکت غلبه بر شب، تن از بطن ظلمت زده آن به در کشیده و عیان شده است.
· نادر نادرپور این دیالک تیک فرم و محتوا را، این دیالک تیک شب و سپیده را بطرز هومانیستی تجسم پذیری بسط و تعمیم می دهد:
نادر نادرپور
شعر موسوم به « نقاب و نماز»
ز پشت شیشه افق را نگاه می کردم:
سپیده از رحم تنگ تیرگی می زاد
و آسمان سحرگاهان
ـ بسان مخمل فرسوده ـ
نخ نما شده بود.
ح
· شاید به این دلیل باشد که سحر ضمنا خود، آبستن آفتاب است:
· سحر فرم لازم و بی چون و چرا برای تجسم آفتاب است.
· سحر مقدمه و پیش شرط طلوع «آفتاب مهربار پاک بین» است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر