۱۳۹۹ خرداد ۲۸, چهارشنبه

نقش اجتماعی (رل اجتماعی)


 

پروفسور دکتر 
ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 
و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

۱
·    نقش اجتماعی مفهومی در جامعه شناسی بورژوایی معاصر است.

۲
·    مفهوم نقش اجتماعی در جامعه شناسی بورژوایی معاصر اما کاربست واحد و یکپارچه ای ندارد.

۳
·    نقش اجتماعی در جامعه شناسی بورژوایی معاصر برای مشخص سازی انتظارات و توقعات جامعه (به عبارت دیگر برای مشخص سازی سیستم ها، گروه ها، نهادها و غیره) در مقابل رفتار واقعی منطبق با این انتظارات و توقعات افراد و یا گروه های منفرد و غیره به کار می رود.

۴
·    برجسته سازی و اشاعه و رواج مفهوم نقش اجتماعی در  جامعه شناسی بورژوایی معاصر از نقطه نظرهای زیر قابل توضیح است:

الف
·    از نقطه نظر شرایط وجودی و شرایط حاکمیتی سرمایه داری انحصاری ـ دولتی

ب
·    از نقطه نظر سوبژکتیویزاسیون و پسیکولوژیزاسیون روز افزون در تفکر حاکم در جامعه شناسی بورژوای معاصر.

·    مراجعه کنید به سوبژکتیویسم، پسیکولوژیسم

پ
·    از نقطه نظر نفوذ آنالیز ساختاری ـ فونکسیونال (کارکردی) در تفکر حاکم در جامعه شناسی بورژوای معاصر

۵
·    این گرایشات تئوریکی به نوبه خود در پیوندارگانیک و جدایی ناپذیر با پراتیک جامعه سرمایه داری معاصر قرار دارند.

۶

رالف لینتون
(۱۸۹۳ ـ ۱۹۵۳)
آنتروپولوگ فرهنگ ایالات متحده امریکا
پدر جامعه شناسی امریکا
مؤلف آثار زیر
«بررسی انسان»
(۱۹۵۰)
«درخت فرهنگ»
(۱۹۵۵)

·    تعریف جامعه شناسان بورژوایی معاصر از مفهوم نقش های اجتماعی مبتنی بر تعریف رالف لینتون است.

۷
·    رالف لینتون نقش را به مثابه جنبه دینامیکی (پویای) جایگاه اجتماعی اعضای جامعه (استاتوس) تلقی می کند.  

۸
·    به قول رالف لینتون، «در حالیکه جایگاه اجتماعی هر فرد تشکیل دهنده موضع و موقعیت او در شبکه ای از روابط اجتماعی  و یا الگوهای رفتاری است که در سلسله ای از حقوق و تکالیف نمودار می گردند، نقش اجتماعی مشخص کننده واقعیت بخشی به این حقوق و تکالیف توسط فرد مربوطه است.»
·    (رالف لینتون، ۱۹۳۶)
  
۹

تالکوت پارسونس
(۱۹۰۲ - ۱۹۷۹)
جامعه شناس امریکایی

·    پارسونس به این نظر لینتون، قبل از همه، جنبه سیستم را اضافه می کند و می کوشد تا با مفهوم نهاد، اهمیت سوسیولوژیکی آن را آشکار سازد.

۱۰
·    مهمترین واحد هر سیستم اجتماعی به نظر پارسونس عبارت است از شرکت هر فرد در روابط اینتراکسیون عمل کنندگان (اکتورها) که سیستم مورد نظر را نمودار می سازند.

۱۱
·    این «شرکت» حاوی دو جنبه است.

الف
جنبه «جایگاهی»

·    اولا حاوی جنبه «جایگاهی» (پوزیسیونی، موضعی، موقعیتی) است که اکتور (عمل کننده) به واسطه آن در سیستم اجتماعی جا گرفته است.
·    همان حالت (استاتوس) مورد نظر لینتون

ب
جنبه «پروسه ای»  

۱
·    ثانیا حاوی جنبه «پروسه ای» (روندی، فرایندی) است.

۲
·    جنبه «پروسه ای» شرکت هر فرد به اهمیت فونکسیونال عمل او برای سیستم اجتماعی مربوطه ربط داده می شود.

۳
·    تحت این جنبه، عمل فرد مورد نظر به عنوان نقش تعریف می شود.

۴
·    بنا بر تز آغازین  که بنا بر آن واحد بنیادی سیستم اجتماعی فرد است که به طور فردی عمل می کند، نتیجه گرفته می شود که نقش، واحد بنیادی سیستم روابط اجتماعی موجود و لذا ساختار اجتماعی است:

۷
·    «ساختار اجتماعی، سیستمی از الگوهای رفتاری  میان عمل کنندگان (اکتورها) است که مشخصه شان نقش بازی (ایفای نقش) است.

۸
·    بنابرین، جنبه مهم، ساختار اجتماعی است که در هر سیستم از الگوهای انتظاراتی و توقعاتی، رفتار حقوقی اشخاص را در نقش های معین تعریف و تعیین می کند.

۹
·    اعتبار آنها  هم با موتیوهای (انگیزه های) مثبت خود نقشبازان (حاملین نقش) و هم با تحریم ها از سوی دیگران تعیین می شود.»
·    (تالکوت پارسونس، «خدماتی به تئوری سوسیولوژیکی» (۱۹۶۴)، ص ۵۵)
  
۱۰
·    اگر چنین سیستمی از انتظارات و توقعات جامه عمل در برکند، از سوی عمل کننده، امری طبیعی و مجاز تلقی می شود.

۱۱
·    اگر هیئت هنجاری فرمال (صوری) کسب کند، نهاد محسوب می شود.

۱۲
·    نهادها کمپلکسی از انتگرال های نقشی نهادینه گشته و روابط حالتی (استاتوس) اند که در سیستم اجتماعی مربوطه از اهمیت ساختاری «استراتژیکی» برخوردارند.

۱۳
·    از این رو،  رابطه تئوری نقش (رل) و آنالیز ساختاری ـ فونکسیونال، حاوی خصلت دوگانه ای است:

الف
·    از سویی نقش ها از نقطه نظر آنالیز ساختاری ـ فونکسیونال تعریف (تعیین) می شوند.

ب
·    و از سوی دیگر، مفهوم ساختار (اکنون دیگر نه به طرز انتزاعی ـ متدئولوژیکی، بلکه به طرز سوسیال ـ تئوریکی (اجتماعی ـ نظری) درک می شود) و به واسطه نقش ها (رل ها) تعریف (تعیین) می شود.

۱۴
·    اینجا دایره سمتگیری سوبژکتیویستی ـ ایدئالیستی فوق الذکر جامعه شناسی بورژوایی معاصر بسته می شود.

۱۵
·    این سوء تفاهم (بدفهمی) ساختار اجتماعی،  به پارسونس محدود نمی وشد.

۱۶
·    این سوء تفاهم (بدفهمی) ساختار اجتماعی، ضمنا به ویژه به جامعه شناسی صنعتی و جامعه شناسی کارخانه ای بورژوایی راه یافته است.
·    در جامعه شناسی صنعتی و جامعه شناسی کارخانه ای بورژوایی ساختار اجتماعی اغلب به مثابه رابطه نقش ها (رل ها) درک می شود.

۱۷
·    اهمیت و معنای مفهوم نقش (رل) در جامعه شناسی بورژوایی ضمنا آنجا معلوم می گردد که کونیگ آن را به کرات به عنوان یکی از مفاهیم بنیادی جامعه شناسی عمومی  قلمداد می کند و دارندورف  و دیگران برای نقش (رل) به عنوان مقوله اله منتار (عنصری، بنیادی) جامعه شناسی، فونکسیون متدئولوژیکی بنیادی قایل می شوند که درک مفهومی وساطت هر فرد منفرد با جامعه را میسر می سازد.

۱۸
·    مفهوم نقش (رل) بنا بر ماهیت امر منعکس کننده وضع و حال فرد تحت شرایط حاکمیت سرمایه داری انحصاری ـ دولتی است.
·    مفهوم نقش (رل) هستی انسان ها را در جامعه ای بازتاب می دهد که به صورت بیگانه ای در مقابل شان قرار دارد.
  
۱۹
·    مفهوم نقش (رل) این شرایط اجتماعی تاریخی خاص را به طرزی بازتاب می بخشد که  به حفظ و تحکیم واقعیت امری که مبنای آن است، منجر می شود.

۲۰
·    این حقیقت امر به طرز روشن و مبهم در خود تئوری بورژوایی نقش ته نشین می شود.

الف

۱
·    از سویی اغلب، اتریبوت (صفت ممیزه) آن به طرز ناآگاهانه چنان فرموله می شود که خصلت روابط میان انسانی مطروحه در جامعه کاپیتالیستی به روشنی تبیین می یابد.

۲
·    به عنوان مثال، لپسیوس، سازمان اجتماعی فرمال کارخانه را به مثابه سیستم نقش های اجتماعی «در پوشش های سلسله مراتبی و حاکمیتی» تعریف می کند.
·    (جامعه شناسی، فرهنگ لغات فیشر، ۱۹۶۷، ص ۱۳۴)


۳
·    او رابطه کارگر نسبت به نقش خود را به طرز مبسوطی به مثابه دمسازسازی مطلوب (خواسته شده) قلمداد می کند.

۴
·    «تنبیهات درونکارخانه ای ، مثلا اخطارها، جرایم مالی، تعویض جا و مقام و در حالات افراطی، اخراج، ناشی از قصور هر کدام از افراد در خوددمسازسازی با نقش خود و توقعات رفتاری تلقی می شوند.

۵
·    در حالیکه  هر فرد با نقش خود به انتگراسیون (همپیوندی) در کارخانه نایل می آید، از حالت (استاتوس) خود سهم عظیمی از ارضاء خود و امنیت اجتماعی خود در کارخانه را اخذ می کند.»
·    (همانجا، ص ۱۳۵)

۶
·    پوپیتس نیز بدون آنکه خود بخواهد، مفهوم نقش (رل) را افشا می کند، وقتی که او روند سوسیالیزاسیون (فراگیری نقش ها) را و نتیجه حاصل از آن را به طرز زیر توضیح می دهد:
·    «اینکه فرد میل و لیاقت لازم برای ایفای نقشی را کسب می کند، در نتیجه روند سوسیالیزاسیون است.
·    در روند سوسیالیزاسیون است که ما یاد می گیریم چیزی بخواهیم، آنچه که باید بخواهیم و نهایتا بکنیم (انجام دهیم) بدون اینکه متوجه باشیم.»
·    (پوپیتس، «مفهوم نقش اجتماعی به مثابه عنصر تئوری سوسیولوژیکی»،  ۱۹۶۷، ص ۶)   

ب

۱
·    از سوی دیگر این پیوند مفهوم نقش (رل) با جامعه طبقاتی آنتاگونیستی (جامعه مبتنی بر تضاد آشتی ناپذیر) حال حاضر، خود را در بحث راجع به رابطه فرد با نقش خود بازتاب می دهد.

۲
·    به نظر دارندورف، نقش اساسا بیانگر مطالبات، توقعات، انتظارات و تعینات هر فرد است که به مثابه شخصیت و فردیت، جامعه را به مثابه بیگانه ای دشمنخو و سلطه گر در مقابل خود می بیند.

۳
·    نقش بیانگر این رابطه لبریز از تعارض و تضاد فرد با جامعه است.

۴
·    به قول دارندورف، جامعه «حقیقت امر مزاحمی است که ضمن سود بخشی و تعین بخشی به هر فرد منفرد، او را از منفردیت به عامیت و بیگانگی می اندازد.»

·    مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام

۵
·    «جامعه درونمایه بیگانه گشته هر فرد منفرد، به مثابه  انسان نقش باز (هنرپیشه) است.
·    جامعه سایه ای است که از اصل خود گریخته است تا به مثابه ارباب او به سویش بازگردد.»
·    (دارندورف، «هومو سوسیولوژیکوس» سال ۱۹۶۴، ص ۲۱، ۳۴)

۶
·    حقیقت امر عدم مطابقت میان انتظارات و توقعات اجتماعی از نقش با رفتار مبتنی بر نقش بازی فرد به همین دلیل نه، مسئله ای متدئولوژیکی، بلکه در وهله اول، مسئله ای جامعتی است.

۷
·    افشاگری نقش (پرده برداری از نقش) توسط داروندوف اما در قید و بند هاله (شاین) ایده ئولوژیکی جامعه حی و حاضر می ماند. 

۸
·    دارندورف از عارضه ای پرده برمی دارد، بدون آنکه آن را به نقد کشد.

۹
·    نقد قاطعانه مفهوم نقش از نقطه نظر لیبرالی امکان ناپذیر است.

۱۰
·    پیش شرط نقد قاطعانه مفهوم نقش، داشتن موضع سوسیالیستی است.

۱۱
·    برای اینکه نقد قاطعانه مفهوم نقش باید به کشف خودویژگی تاریخی ـ مشخص مناسبات جامعتی ئی نایل آید که موجب بیگانگی افراد نسبت به یکدیگر می شوند و عمل خودآگاه هر کس را، آزادی و فردیت هرکس را به درجه نقش بازی تنزل می دهند.

۱۲
·    داروندورف وجود خاص انسان به مثابه نقش باز (هنرپیشه. به قول شکسپیر) را با توجه به مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی مشخص جامعه سرمایه داری، توضیح نمی دهد.

·    (شکسپیر هم همین برداشت دارندورف از جامعه را داشته است:
·    ‍«جامعه صحنه تئاتر است و اعضای آن هنرپیشه اند، ماسکی بر سر کشیده اند و نقشی بازی می کنند.»
·    اعضای واقعی جامعه در ورای ماسک ها هستند.
·    یعنی ان نیستند که می نمایند.
·    مترجم )

۱۳

·    دارندورف آن را به مثابه تضاد میان فرد و جامعه به طور کلی مطلق می سازد.

۱۴
·    بدین طریق، نقد دارندورف از وضع موجود (جامعه سرمایه داری) به تحکیم وضع موجود (جامعه سرمایه داری) مبدل می شود.

۱۵
·    دارندورف با مفهوم خنثی، بی طرف و غیرتاریخی نقش، هستی کاپیتالیستی خاص هر فرد در جامعه طبقاتی سرمایه داری را به مثابه رابطه عام میان انسان و جامعه جا می زند.

۱۵
·    نقد دارندورف به نقد از جامعه به طور کلی مبدل می شود و نه به نقد از فرم خاص و تاریخی گشته و در حال زوال جامعه و نه ب هنقد از جامعه سرمایه داری. 
 
۱۶
·    ضمنا معلوم می شود که راه خروج از دشواری های تئوریکی و متدئولوژیکی نقشتئوری (تئوری نقش) بورژوایی را، نباید در تقلیل نقش تا درجه رفتار واقعی و در انکار نقش به مثابه انتظارات و توقعات تلقی کرد.

۱۷
·    چنین کاری، منجر به پرده پوشی تام و تمام این آلترناتیو هر چند مبهم و مه آلود ولی در هر صورت نشاندهنده تضاد بازتاب یافته میان فرد و جامعه خواهد شد و به معنی اعلام انتگراسیون (همپیوندسازی) افراد منفرد در مناسبات بیگانه گشته خواهد بود.

۱۸
·    این مسئله سایه خورده، به مراتب روشنتر در تلاش تنبروک در جهت اثبات بطلان موضع دارندورف و نجات تئوری نقش آشکار می گردد.

۱۹
·    تنبروک موضع داروندورف را از سوء تفاهم ناشی از سنت فکری آلمانی توضیح می دهد.

۲۰
·    از دید تنبروک، جامعه شناسی امریکایی (که مؤسس مفهوم نقش است)، با سوء ظن مبتنی بر اینکه مفهوم نقش دال بر تضاد میان فرد و جامعه است، کاملا بیگانه   است.

۲۱
·    به نظر تنبروک، نقش مندی عمل بشری با خودپویی و آزادی فردی افراد جامعه، روی هم رفته سازگار است.

۲۲
·    فقط با توجه به وضع خودویژه سنت آلمانی است که فرد از جامعه جدا می شود و در وجود اجتماعی (جامعتی) افراد منفرد، بیگانگی دیده می شود.

۲۳
·    تنبروک بدین طریق به این نتیجه می رسد که احساس بیگانگی را نباید از فشار جامعتی بیش از حد، استخراج کرد.
·    این احساس را باید از نقصان در همرنگ و منطبق سازی (ایدنتیفیکاسیون) افراد منفرد با محیط زیست شان و نقش شان دانست.

۲۴
·    البته تنبروک از این نظر حق دارد که آزادی فردی افراد را نباید بر کنار از هستی جامعتی واقعا موجود شان و عمل شان و مستقل از هستی جامعتی واقعا موجود افراد و عمل شان در نظر گرفت.

۲۵
·    اما دست او (بهانه جویی او) در رابطه با موضعش وقتی رو می شود که ادعا می کند که جامعه شناسی بورژوایی ـ امریکایی از تضاد واقعی میان افراد منفرد و جامعه بورژوایی معاصر (که در مفهوم نقش یازتاب یافته است)، بی خبر است.
·    تنبروک برای اثبات ادعای خود اعلام می دارد که چنین تضادی اصلا وجود ندارد و سوء تفاهمی بیش نیست. 

۲۶
·    «نقصان در همرنگ و منطبق سازی (ایدنتیفیکاسیون) افراد منفرد با نقش شان»، خود بیانگر سوبژکتیو تعیین کننده هستی بیگانه گشته انسان است که نه، با دعوت او به همرنگ و منطبق سازی هرچه بیشتر، بلکه با تغییر مناسبات جامعتی، با از بین بردن خصلت مبتنی بر نقش بازی عمل می توان فاتحه ای بر آن خواند.

۲۷
·    از این رو، هم اینجا و هم آنجا، بی خبری از اینکه عمل مبتنی بر نقش بازی، نمایانگر کیفیت تاریخی و خاص عمل بشری  و نشانه آسیب شناسانه (سیمپتوم) مناسبات جامعتی مشخص است، خطای خطیری است.

۲۸
·    در سال های اخیر حتی در جامعه شناسی بورژوایی، هر چه بیشتر صداهایی به گوش می رسند که مسئله واقعی را به نام می نامند و نقشتئوری (تئوری نقش) را به مثابه ایده ئولوزی تدافعی بورژوایی قلمداد می کنند.
·    به مثابه ماستمالی قدرت (استتار، پرده پوشی قدرت) طبقه ای قلمداد می کنند که منافعش ایجاب می کند که مناسبات حاکمیتی سنتی را از نو نامگزاری ‍ کند (با نام و عنوان نوینی معرفی می کند) تا مدت اعتبار آنها را تمدید کند.
·    (کلاسنس، «شانزدهمین اجلاس جامعه شناسان آلمان غربی»، آوریل ۱۹۶۸، در فرانکفورت آم. ماین)

۲۹
·    از این خصلت بنیادی نقشتئوری، استنتاجات متدئولوژیکی نشئت می گیرند.

۳۰
·    از این جنبه و جانب ضمنا معلوم می شود که اشتباه بزرگی است، اگر کسی تئوری سوسیولوژیکی عام (عمومی) را اساسا بر مبنای مفاهیم بنیادی ئی استوار سازد که در صدد کنکاش در بعد عمل و رفتار فردی اند، بدون اینکه پیشاپیش، مناسبات جامعتی و قانونمندی های آنها را به مثابه ساختار اصلی واقعیت اجتماعی و موضوع واقعی جامعه شناسی علمی اعلام دارد.
  
۳۱
·    ضمنا معلوم می شود که ادعا و یا انتظار از نقش به عنوان وساطت میان فرد و جامعه  به لحاظ تئوریکی ـ مفهومی به درد نمی خورد.

۳۲
·    نقشتئوری هر دو را به مثابه چیزهایی مطرح می سازد که از آغاز جدا از یکدیگر بوده اند.
·    نقشتئوری بدین طریق مکانیسم وساطت مطالبات اجتماعی معین عمل فردی ثانوی و استخراج گشته و قابل توضیح از مناسبات جامعتی را پیشاپیش اعلام می دارد.

۳۳
·    طرح مسئله مبتنی بر نقش بودن عمل انسانی به طور کلی و دو مسئله دیگر که تنها از تجزیه و تحلیل مناسبات جامعتی معین قابل توضیحند، در نقشتئوری بورژوایی به طرز مخدوش صورت می گیرد، چه رسد که به حل آنها.

۳۴
·    مسئله اول این است که نقش های مورد نظر را واقعا چه کسی و چه مرجعی تعریف می کند و انتظارات و توقعات منطبق با آنها را تبیین می دارد؟

۳۵
·    این چیزها بر خلاف ادعای دارندورف نه به مدد تئوری بورژوایی گروه های مربوطه، بلکه از مناسبات بنیادی اجتماعی ـ اقتصادی و طبقاتی قابل استخراجند.

۳۶
·    مسئله گذرایی تاریخی نقش های موجود نیز در همان سطح است.
·    بنا بر شرایط معین، تصمیم گرفته می شود که اعمال منطبق با نقش های تعریف شده به چه میزانی و به چه مدتی خواهد بود و یا غلبه بر سیستم موجود نقش ها و یا انفجار آن سیستم نقش ها بر چه اساسی قابل توضیح است.


۳۷
·    مبهم سازی شرایط و قوای محرکه واقعی عمل جامعتی منجر بدان می شود که نقشتئوری به استتار اهمیت، معنامندی و غلظت اجتماعی و تاریخی متفاوت روابط اجتماعی مختلف و بی اعتنایی به آنها بپردازد.
·    روابط اجتماعی ئی که هر فرد در آنها قرار دارد. 

۳۸
·    و بالاخره معلوم می شود که به مدد نقشتئوری، کاراکتریزاسیون (تعیین خصلت) کیفیت تاریخی بنیادی عمل انسانی در مناسبات تولیدی و مناسبات زندگی سوسیالیستی قابل توضیح عینی نیست.

۳۹
·    تعین جامعتی عمل فردی شخصیت سوسیالیستی خود را در همرنگ سازی و منطبق سازی فرد با نقش «برای انجام کاری و یا برای خواستن چیزی بدون آنکه خود متوجه باشد» نمودار نمی سازد.

۴۰
·    تعین جامعتی عمل فردی شخصیت سوسیالیستی خود را چه بسا در وقوف روزافزون فرد به پیوندهای جامعتی نمودار می سازد.
·    پیوندهایی  که به برکت عمل او واقعیت می یابند.
·    تعین جامعتی عمل فردی شخصیت سوسیالیستی خود را در وقوف او به امکان و ضرورت ناشی از عمل خود  نمودار می سازد.
·    تعین جامعتی عمل فردی شخصیت سوسیالیستی خود را در سمتگیری مستقلانه و خودآگاهانه فرد نسبت به الزامات جامعتی نمودار می سازد.
·    الزامات جامعتی ئی که بیانگر منافع شخصی بنیادی فردند و بنا بر شرایط وجودی هماهنگ فرد در همبود قوام می یابند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر