۱۳۹۸ مرداد ۱۶, چهارشنبه

سیری در شعری از امیر هوشنگ ابتهاج تحت عنوان «حصار» (۸)



تحلیلی
از
میم حجری
 
۱
نوری برای دوستان، دودی به چشم دشمنان
من دل بر آتش می نهم، 
این هیمه 
را 
افزون کنید

سایه
از خواننده و شنونده شعرش
«یاری می کند، طلب.»
 
ولی
نه
در
سنت نیما
و
نه
در 
شاملو.
 
 
بلکه
در
سنت توده ای ها
در
سنت چه گواراها.
 
برای درک و توضیح فرق و تفاوت و تضاد سنن سه گانه 
به
تحلیل یکی از اشعار معروف نیما
 خطر می کنیم 
و
ضمنا 
با
این مصراع شعر سایه
مورد مقایسه قرار می دهیم:

من دل بر آتش می نهم، 
این هیمه 
را 
افزون کنید.
 
 ۲
نیما یوشیج
(۱۳۳۱)
 
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی

با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و
 فاصله است آب.
امدادی ای رفیقان با من.»

گل کرده است پوزخندشان
 اما
بر
 من،
بر 
قایقم
 که
 نه 
موزون
بر 
حرف
هایم 
در 
چه ره و رسم
بر
 التهابم 
از 
حد بیرون.

در 
التهابم 
از 
حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
 
با 
سهوشان
من 
سهو می خرم
از 
حرف های کامشکن شان
من 
درد می برم
خون از درون دردم 
سرریز می کند!
 
من آب را چگونه کنم خشک؟
 
فریاد می زنم.
 
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شما ست:
یک دست بی صداست
من، 
دست من
 کمک ز دست شما می کند طلب.

فریاد من شکسته اگر در گلو،
 وگر
فریاد من رسا
من
 از 
برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم!
 
پایان
 
۳
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با
 قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و
 فاصله است آب.
امدادی ای رفیقان با من.»
 
نیما
با
چهره ای غمزده 
و 
با 
قایقی نشسته به خشکی
یاری می کند طلب.
 
سایه
اما
خود
پیشایپش
  دل خود
را
بسان هیمه
بر 
آتش
 می نهد
و
از
همنوعان می خواهد
که
آنها 
هم 
به 
نوبه خود 
دل
بر 
آتش 
نهند
تا 
 آتش بزرگتری 
تشکیل شود.
 
اندیشه این مصراع غزل سایه
از
سیاوش کسرایی
در
شعر بلند آرش کمانگیر
است:
 
در 
برون كلبه
 می بارد.

برف می بارد 
به
 روی خار و خاراسنگ.

كوه ها 
خاموش، 
دره ها 
دلتنگ.
 
راه ها 
چشم انتظار كاروانی با صدای زنگ.

كودكان
 دیری
 است
 در 
خوابند.

در 
خواب 
است 
عمو نوروز.

می گذارم كنده ای هیزم در آتشدان.
شعله 
بالا 
می رود 
پرسوز.
 
خود سایه
بر 
خلاف نیما
نه
چهره اش 
گرفته
و
نه
قایقش 
به
خشکی نشسته.
 
سایه
پیشاهنگ سپاه توده 
است.
 
سایه
در
عمل انقلابی
پیشقدم
است.
 
نیما
چنین
نیست.
 
نیما
قبل از همه
به
فکر نجات خویش است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر