اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
ویرایش از شین میم شین
12
قیام بهرام چوبین
ادامه
14
·
هرمز اطرافیان خود را به قتل می
رساند.
·
یکی از اطرافیان خود به نام
ایزد گشسب را به زندان می فرستد، گرسنه نگاه می دارد و سرانجام فرمان قتلش را صادر
می کند.
·
یکی دیگر به نام زردهشت را فریب
می دهد.
·
به میهمانی دعوت می کند و سر
سفره بدست خود غذای زهر آلود در دهان او می گذارد:
چـو مـوبــد
بیــامـد بهنـــــــگام بار
به نـــزدیکی
نــامـــور شـــــهریار
بدو گـفـت کامــروز
ز ایدر مـــــرو
که خـوالیگـــری
یافـتستیم (یافته ایم) نو
چو بنــشست مــوبـد،
نهــادند خوان
ز مـــوبـد
بپـــالود رنـگ رخــــــان
بدانست کان خــوان،
زمان وی است
همان راســـتی در
گمــان وی است
خورش ها بـبــردند
خـوالـیـــــگران
همی خورد شــاه از
کران تا کــران
چو آن کاســــه ی زهــر
پیـــش آورید
نگـه کــرد مــوبــد
بـدان بنگـــــرید
بر آن بد گمـان
شـــد دل پــاک اوی
که زهر اسـت بر خوان
تـریاک اوی
چو هرمز نـگه کرد لب
را ببـســت
بر آن کاســه ی زهــر
یـازیــد دســـت
بر آن سـان که شاهان
نوازش کنـند
بر آن بنــدگان
نیــز نـــازش کنـنــد
از آن کاسـه برداشت
مغز استخوان
بیــازید دســت
گـــرامی بـخـــــوان
به موبد چنین گفـت،
کای پاک مغــز
تو را کــردم این لقــمه پـاک و نغــــز
دهن باز کن تا خوری
ز این خورش
کـزین پـس چنین
باشدت پــرورش
15
·
موبد احساس می کند که لقمه ای
که شاه می خواهد در دهانش بگذارد زهرآلود است، و لذا نمی خواهد بخورد:
بدو گفت موبد بجان و
سرت
که جاوید بادا سر و
افـــسرت
کز این نوشه خوردن
نفرمایی ام
به ســیری رســیدم
نیــفزایی ام
16
·
اما هرمز با خونسردی اصرار می
ورزد:
بدو گفت هرمز:
«به خورشید و ماه
به پــاکی روان
جهـــانـدار شــــــاه
که بستانی این نوشه
ز انگشت من
بر ایــن آرزو
نشــکـنی پشـــت من»
17
·
موبد چاره دیگری ندارد.
·
زهر را از دست پادشاه می خورد و
از بستر مرگ برای او پیام می فرستد:
از این پس تو ایمن
مشو از بدی
که پاداش، پیــش
آیدت ایــــزدی
تو بدرود باش، ای
بداندیش مرد
بـد آیـد بـه رویـت
ز بـد کارکــرد
18
·
مردم از خبر مرگ موبد غمگین می
شوند.
·
اما هرمز به جنایات خود ادامه
می دهد:
چو شــد کار دانا به
زاری بـسر
همه کشور از درد،
زیر و زبر
جهــاندار خونریز و
ناسازگار
نکــرد ایـچ یـاد از
بد روزگار
19
·
هرمز نقشه قتل بهرام آذرمهان - سومین
وزیرش - را هم می کشد.
·
به او می گوید که اگر می خواهد
زنده بماند، باید علیه یکی از بزرگان به نام سیمای برزین، شهادت بدهد.
·
آذرمهان می پذیرد.
·
شهادت می دهد و هرمز سیمای
برزین را زندانی می کند و به قتل می رساند.
·
بعد خود بهرام آذرمهان را
نیز به بند می کشد و می کشد و دیگر خردمندی بر درگاهش نمی ماند.
نماند آن زمان بر درش
بخردی
همان رهنمائی و هم
مــــوبدی
20
·
در چنین وضعی کشور پرآشوب می شود.
·
از هر سویی دشمنان به ایران روی
می آورند:
·
از روم، خزر، چین، یمن و... به
ایران لشکر می کشند.
·
یک بار دیگرایران بر اثر جنایات شاهی بیدادگر در معرض خطر قرار می گیرد.
·
این بار هم باید پهلوانی از میان مردم برخیزد
که از کشور بلا بگرداند.
·
این پهلوان بهرام چوبین است.
21
·
فردوسی با چنین مقدمه چینی
ماهرانه و با تفصیل و توصیف فراوان، ضرورت ظهور بهرام چوبین و قیام او را تئوریزه
می کند.
·
خواننده بطور طبیعی و منطقی احساس
می کند که جای چنین مرد و چنین قیامی خالی است.
22
·
طبری و ثعالبی که قیام بهرام
چوبین را تأیید نمی کنند، این مقدمه را ندارند.
الف
·
طبری برعکس فردوسی، از هرمز به
عنوان شاهی که «از ادب بهره بسیار داشت و می خواست با ضعیفان و مستمندان نیکی کند»،
یاد می کند و کشتن بزرگان را به دلیل خدمت به مردم می داند و می گوید:
·
«در اندیشه همدلی سفلگان و صلاح کار ایشان
بود.»
ب
·
ثعالبی هم توصیفی شبیه طبری
دارد و با آنکه یک مورد از قتل های هرمز– مورد مربوط به بهرام آذرمهان- را تقریبا
به همان ترتیبی که در شاهنامه آمده، می آورد، هرمز را محکوم نمی کند و از او بر
خلاف شاهنامه، سیمای کریهی نمی سازد.
·
نیتجه ای که از همۀ مطالب خود
در این زمینه می گیرد، این است که او به شیوه خود وفادار بود:
·
اقویا را می کوبید و از ضعفا
حمایت می کرد.
23
·
شاید از نظر تاریخی این توصیف
درست تر باشد.
·
تردیدی نیست که در دستگاه هرمز
جنگ، جنگ قدرت بوده و مقتولین که از سران اشراف بودند، چیزی به از شاه جانی نداشته
اند.
·
اما بحث برسر درجه نزدیکی
شاهنامه و سایر آثار به حقیقت تاریخی نیست.
الف
·
فردوسی از میان همه روایات، آن
روایتی را پسندیده و آورده که هرمز شاه را محکوم و قیام علیه او را لازم می شمارد.
ب
·
فردوسی جنایت های هرمز را به تفصیل
بیان می دارد تا دنباله داستان منطقی جلوه گر شود و بهرام چوبین در قیاس با هرمز قد
برافرازد و پهلوان محبوب باشد.
ت
·
پس از گذشت دوره طولانی که دیگر
خبری از پهلوانانی چون رستم و گودرز نیست، فردوسی در کنار هرمز فرومایه و جانی- که
به دست خویش خونسردانه آدم می کشد - بهرام چوبین را به سطح رستم و گودرز ارتقا می
دهد.
پ
·
خود بهرام به هنگام گزینش
سپاهیان به یاد رستم و گودرز است و از آنان می آموزد و می گوید:
که کاوس کی را به
هامـاوران
ببــسـتند با
لشـــکری بیکـران
گزین کرد، رستم ده و
دوهـزار
ز شایسـته مردان گرد
و سـوار
بیــاورد کاوس کی را
ز بـنـــد
بـر آن نامــداران
نیـامد گـــزند
همان نیـز گـودرز
کشــوادگان
ســــر نـامــــداران
و آزادگـــــان
به کیــن ســیاوش ده
و دوهزار
بیاورد بر
گســــتوانور سـوار
همــان نیز پـر مـایه
اســـفندیار
بیاورد جنـگی ده و
دو هــزار
24
·
هرمز همان درفشی را به بهرام می
دهد که روزی درفش رستم بوده است:
بـیــاورد پس
شـــهریار آن درفـــش
که بد پیکـرش اژدهـافــش،
بنفـــش
که در پـیش رســتم
بدی روز جنگ
سبک شاه ایران گرفت
آن به چنگ
چو ببـسـود،
خنــــدان به بهـــرام داد
فــراوان بر او
آفــــرین کـــــرد یاد
به بهـــرام گفت:
«آنک وجــــدان من
همی خوانــدنــدش
ســــر انجمــــن
کجــا نــام او
رســـــــتم پهــــــلوان
جهانگیر و پیروز و
روشــن روان
درفش وی اسـت اینــک
داری بدست
که پیــروز بادی و
خســرو پرست
گمــانـم که تو
رســــتم دیگـــری
به مـردی و گردی و
فرمانبـری»
25
·
نولدکه داستان حماسی بهرام
چوبین را که فردوسی در بخش ساسانیان آورده، آناکرونیسم (نا به هنگامی) می داند و معتقد است که «شخصیت بهرام چوبین در
شاهنامه مانند شخصیت پهلوانی است که با زمان کیخسرو مناسب تر است.»
26
·
ممکن است از نظرداستان سرایی
چنین هم باشد.
·
در محیط مرده دوره ساسانی که
روایات باقی مانده چیزی جز بیهوده گویی شاهان خود کامه و نصایح بی محتوا و حرف بی
عمل آنان نیست، حماسه بهرام چوبین، با شباهت آشکارش به پهلوانانی چون رستم، با روح
زمان تطبیق نمی کند.
27
·
اما پیدایش بهرام چوبین و زنده
شدن رستم در شاهنامه - اگر با زمان تطبیق نمی کند - با روح فردوسی و بینش سیاسی-
اجتماعی او کاملا منطبق است.
28
·
فردوسی عاشق رستم ها ست.
·
او در محیط فاسد و اختناق آور
دوره ساسانی- و زمان سلطان محمود- از اینکه قیامی نیست، درد می کشد.
·
دلش می خواهد مردانی درفش رستم
بر افرازند و رهرو راه او باشند.
·
در توصیف قیام های مردم در زمان
قباد - سوفزا، مزدک و... – فردوسی به این
هدف نزدیک شده، ولی هنوز بدان نرسیده است.
29
·
فردوسی بهرام چوبین را هم چون
رستم و گودرز وارد صحنه می کند تا ابر سیاه خفقان و فساد را با رعد و برق آن
بشکافد.
·
داستان بهرام چوبین در «نامه
باستان» ـ احتمالا شاهنامه ابومنصوری- نبوده و فردوسی آن را از روایات راویان دیگر
گرفته و به نظم کشیده است.
·
خود او در آغاز داستان به این
مطلب اشاره می کند:
یکی پیــر بــد
مــرزبــان هــری
پســـندیده و دیــده
از هـــــردری
جهــاندیده ای نــام
او بود مــــاخ
سخن دان و با فر و
با یال و شاخ
بپرســیدمش تا چه
داری به یــاد
ز هـرمـز که بنـشست
برتخـت داد
30
·
بنابراین فردوسی به آنچه که در
شاهنامه ابومنصوری و یا مئاخذی نظیر آن بوده، اکتفا نکرده و درست در مورد پهلوانی
چون بهرام چوبین، توسل به داستان های ملی را ضرور دانسته است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر