باب اول
در عدل و تدبیر و رأی
حکایت نوزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۴۷ ـ ۴۸)
بخش دوم
۱
همی تا بر آید به تدبیر، کار
مدارای دشمن، به از کارزار
چو نتوان عدو را به قوت شکست
به نعمت بباید در فتنه بست
معنی تحت اللفظی:
اگر زورت به دشمن نمی رسد، با دادن رشوه مانع جنگ شو.
سعدی
در این بیت شعر،
تناسب قوا
را
ملاک و معیار رفتار قرار می دهد:
اگر تناسب قوا به نفع دشمن باشد، باید به دشمن نعمت داد و از جنگ و نابودی کشور جلوگیری به عمل آورد.
مفهوم انتزاعی «نعمت» باید جامه مشخص پوشد، تا قابل بحث باشد.
نعمت می تواند امضای قرارداد وابستگی و پرداخت باج و خراج مادام العمر باشد.
نعمت می تواند به معنی واگذاری بخشی از کشور به دشمن باشد.
رهنمودهای انتزاعی به هیچ دردی نمی خورند و ندادنشان بهتر از دادنشان است.
۲
گر اندیشه باشد، ز خصمت گزند
به تعویذ احسان، زبانش ببند.
معنی تحت اللفظی:
اگر از گزند دشمن هراس داری، به او احسان کن تا از شرش رها شوی
سعدی
در این بیت شعر،
پادشاه را به دادن رشوت تشویق می کند، تا «به تعویض احسان زبان دشمن بسته شود» و کشور از گزند او در امان بماند.
همه چیز به امید تصادف رها شده است.
اگر احساس خطر از کسی می کنی، به جادوی احسان رفع خطر کن.
رشوه دادن به قلدر، به بهای خرید آسایش و فراغت خاطر.
مکتبی که سعدی بنیان می گذارد، گنداب پرورش پادشاهانی است که به خیالی خلعت می بخشند و به گمانی گردن می زنند.
شناخت در این بیغوله نه آموختنی است و نه مطلوب.
خرد بیگانه تر از هر بیگانه ای است.
همه چیز به امید خدا رها شده است.
پندار به جای تحلیل علمی قضایا نشسته است.
سعدی برای هیچ مسئله و معضلی راه حل ریشه ای و رادیکال نمی دهد.
نه از معیار عینی ـ واقعی خبری هست و نه از اصولیتی خارائین.
سعدی مسئله را برای لحظه معینی، بطور موقتی حل می کند.
او هیچ رهنمود درازمدت برای تأمین امنیت کشور در توبره گردآلود خویش ندارد.
تقصیر مشاوران فکری و سیاسی از قبیل سعدی است که ایران، نه به وحدت ملی و نه به تجهیزات تدافعی استوار دست می یابد و بدتر از آن به سبب جنگهای داخلی میان سلاطین مسخره تضعیف می شود و برای هر حمله خارجی ضربه پذیر می گردد.
اکنون هفتصد سال بعد از مرگ سعدی، قضیه چندان فرق نکرده است.
فرقه ای از فرق مختلف قدرت را به دست می گیرد، آنگاه قلع و قمع همه نیروها آغاز می شود، دوست و دشمنی در کار نیست.
قتل های زنجیره ای راه می افتند و کسانی شقه شقه می شوند و یا در زندانها می پوسند که هیچ دلیل منطقی و عقلی برای قتل و حبس شان وجود ندارد.
میلیونها مغز اندیشنده اگر کشته نشوند، آواره دیار بیگانه می شوند، تا از طریق گدائی روزگار بگذرانند.
نیروهای رانده شده به جای وحدت اندیشه و عمل به لت و پار کردن وحشیانه یکدیگر می پردازند، تا اگر روزی قدرت حاکم فروپاشید، فاجعه از نو برای هزارمین بار تکرار شود و خون بیهوده از اندام جامعه در حال نزع بریزد.
شرم مان باد، اگر به هوش نیاییم!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر